محمد رسول‌اف و طغیان علیه کتمان

یکی از عناوین خبریِ بعضی از خبرگزاری‌های رسمی ایران، از جمله خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ این بود: «سفیر لهستان: نظریۀ "کتمان" میلوش برگرفته از آموزه‌های اسلامی است.»

یک روز قبل از آن در مرکز فرهنگیِ شهر کتاب در جلسه گرامی‌داشت چسواو میوش، برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۸۰، یولیوش گویو، سفیرِ وقت لهستان در ایران، با اشاره به کتاب «ذهن در بند» گفته بود که شاید این نکته برای ایرانیان جالب باشد که میوش در این کتاب به مفهومی به نام «کتمان» می‌پردازد که به یکی از مفاهیم رایج در جوامع اسلامی یعنی «تقیه» شباهت دارد.

سفیر لهستان به ذکر این امر بسنده کرد که روشنفکران کشورهای کمونیستی عقاید خود را مخفی نگه می‌داشتند و سخنان باب طبع حکومت را بر زبان می‌آوردند. او از ارائه توضیحات بیشتر درباره کتاب درخورِ تعمقِ میوش خودداری کرد، شاید به این علت که همچون دیگر سیاستمداران رعایت «مصلحت» را بر بیان «حقیقتِ» ناخوشایند مرجح می‌دانست.

می‌توان حدس زد که او خود با توسل به «کتمان» بر انتقاد شدید میوش از ریاکاریِ رایج در کشورهای تحت سلطه حکومت‌های تمامیت‌خواه سرپوش نهاد و به این تصور نادرست در میان مخاطبان ایرانیِ خود دامن زد که میوش نظر مثبتی درباره کتمان و تقیه داشته است. عجیب نیست که عنوان گزارش‌های بعضی از رسانه‌های رسمی ایران حاکی از آن بود که گویی سفیر لهستان برنده جایزه نوبل ادبیات را «وام‌دار» فرهنگ ایرانی-اسلامی شمرده است! اما واقعیت چیست؟

چسواو میوش در نخستین سال‌های پس از پایان جنگ جهانی دوم، وابسته‌ی فرهنگی سفارت لهستان در واشنگتن دی. سی بود و همچون بسیاری از دیگر روشنفکران هم‌وطنش در برابر جنایت‌های نظام‌های تمامیت‌خواه حاکم بر اروپای شرقی و مرکزی سکوت اختیار کرده بود اما سرانجام به ندای وجدان پاسخ داد. از مقام خود استعفا داد، به لهستان بازگشت و بعد از مدتی به پاریس گریخت، جایی که نزدیک به یک دهه از عمرش (۱۹۵۱ تا ۱۹۶۰) را دور از وطن و خانواده‌ گذراند.

به نظر یاکوب میکانوفسکی، «کتمان، آن‌گونه که میلوش آن را به کار می‌برد، چیزی بیش از نقش بازی کردن محض است. این کاری ریشه‌دارتر از دروغ گفتنِ صرف است. کتمان، در مقایسه با دورویی، به لایه‌های عمیق‌تری از روح می‌رسد.»

در پیشگفتاری سودمند بر ترجمۀ فارسیِ رمان «قبضۀ قدرت» در توصیف حال و روز میوش در این دوران چنین می‌خوانیم: «جدایی از زن و فرزند تنها نگرانی و دغدغۀ روشنفکر فراری نبود. حالا او کانون حملاتی تند و بی‌رحمانه قرار گرفته بود. از همه سو: از سوی همکاران قدیمی در داخل کشور و از طرف نویسندگان هم‌وطن که او را هم‌صدا با رژیم مرتد و خائن و فرصت‌طلب می‌خواندند؛ و از سوی اکثر مهاجران که او را به چشم یک آپاراتچیک، عامل فتنه و تحریک، شاید حتی یک جاسوس می‌نگریستند.» (قبضۀ قدرت، چسلاو میلوش، ترجمۀ دکتر روشن وزیری، نشر نی، ۱۳۸۶، ص. ۲۴).

دل‌مشغولیِ اصلیِ میوش در این دوران فهم علل هم‌نواییِ روشنفکران با نظام‌های تمامیت‌خواه بود. مطالعه کتاب «ادیان و فلسفه‌های آسیای مرکزی» (۱۸۶۵)، اثر کُنت آرتور دو گوبینو، شرق‌شناس و دیپلمات فرانسوی، میوش را با «کتمان» آشنا کرد، مفهومی که به کمک آن دریافت چرا و چگونه روشنفکران هم‌میهنش نه تنها باورهای واقعیِ خود را پنهان می‌کنند بلکه به ترویج گفتمانی تمامیت‌خواه روی می‌آورند و می‌کوشند تا ایدئولوژی نظامِ حاکم را به عامه مردم بقبولانند.

«ذهن دربند» (۱۹۵۳) پیرامون همین مفهوم کانونی شکل گرفته است. به نظر یاکوب میکانوفسکی، «کتمان، آن‌گونه که میلوش آن را به کار می‌برد، چیزی بیش از نقش بازی کردن محض است. این کاری ریشه‌دارتر از دروغ گفتنِ صرف است. کتمان، در مقایسه با دورویی، به لایه‌های عمیق‌تری از روح می‌رسد. کتمان فریب‌دهنده را، به اندازۀ کسی که فریب می‌خورد، دچار فریب می‌کند... او کتمان را چیزی صرفاً تحمیل‌شده از بیرون نمی‌دید. به عنوان شاعر و مجری رادیو، او می‌دانست که اجرای یک نمایش، هرقدر هم که تحمیل‌شده باشد، می‌تواند به منبعی برای هم‌ذات‌پنداری تبدیل شود. "شخص بعد از آشناییِ طولانی‌مدت با نقش خویش، آن‌چنان درون آن جای می‌گیرد که دیگر نمی‌تواند میان خویشتن واقعیِ خود و خویشتنی که به نمایش می‌گذارد، تمایز بگذارد".»

موارد هم‌نواییِ هنرمندان ایرانی با حکومت (به قول میوش، «کتمان هنری») چنان فراوان است که می‌توان کتابی حجیم درباره‌اش نوشت. بی‌گمان، آیندگان ما هم آثاری دربارۀ کژکاریِ اخلاقیِ روشنفکران ایرانی در روزگار جمهوری اسلامی خواهند نوشت.

اجازه دهید که از «جمهوری خلق لهستان» در دهه‌ ۱۹۵۰ چشم برداریم و به «جمهوری اسلامی ایران» در روزگار کنونی بنگریم. تنها چند روز پس از صدور حکم زندان محمد رسول‌اف از سوی دادگاه انقلاب به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و در بحبوحۀ مقابلۀ شدید حکومت با فعالان کمپین مبارزه با حجاب اجباری، یک کارگردان زن نامدار در جشنواره‌ای در هند ادعا می‌کند که «زن ایرانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی هویت و جایگاه والایی پیدا کرد...و در نظام جمهوری اسلامی ایران به آنها بسیار توجه می شود».

موارد هم‌نواییِ هنرمندان ایرانی با حکومت (به قول میوش، «کتمان هنری») چنان فراوان است که می‌توان کتابی حجیم درباره‌اش نوشت. نادژدا ماندلشتام، همسر اوسیپ ماندلشتام، شاعر دگراندیش روس، که خود ادیبی فرهیخته بود، در دو کتاب کم‌نظیر «امید علیه امید» و «امید متروکه» صدها صفحه را به تحلیل بدیعی از انحطاط اخلاقیِ روشنفکران و هنرمندان شوروی در دوران سلطه کمونیسم اختصاص داده است. بی‌گمان، آیندگان ما هم آثاری دربارۀ کژکاریِ اخلاقیِ روشنفکران ایرانی در روزگار جمهوری اسلامی خواهند نوشت. اما «کتمان» چه پیامدهای ناگواری دارد؟

به بیان شیوای میکانوفسکی، «کسانی که به کتمان...مبادرت می‌ورزند، "دفاع‌شان در مقابل زوال کامل خویش این است…که ابلیسی را که تصور می‌کند آن‌ها را فریب داده، می‌فریبند. اما آن ابلیس می‌داند که آن‌ها چه فکر می‌کنند و از آن رضایت دارد." گاهی همین مصالحۀ ظاهری همه آن چیزی است که مستبد بدان نیاز دارد».

در واقع، کتمان به تداوم استبداد کمک می‌کند. بیهوده نیست که واتسلاو هاول، روشنفکر نامدار و نخستین رئیس‌جمهور جمهوری چک پس از سقوط نظام کمونیستی، بیش از هر چیز بر «زیستن در حقیقت» و تقدم اخلاق بر سیاست تأکید می‌کرد.

آثار رسول‌اف را می‌توان استقامتی سازنده در برابر دستگاه عظیم پروپاگاندایی شمرد که بی‌وقفه در پی چنگ انداختن بر حافظه‌، القای دروغ و، به قول اورول، مهار واقعیت است.

تا کنون هیچ‌یک از فیلم‌های محمد رسول‌اف در ایران نمایش عمومی (غیرجشنواره‌ای) نداشته‌‌اند اما این تنها هزینه‌ای نبوده که او برای بیان حقیقت پرداخته است. ممنوعیت از فیلم‌سازی، ممانعت از خروج از کشور، بازجویی‌های مکرر و صدور حکم زندان از دیگر شیوه‌هایی است که مسئولان نظام برای به خاموشی واداشتن او به کار برده‌اند. با وجود این، رسول‌اف در واکنشی ستودنی چنین گفته است: «فکر می‌کنم باید بپذیریم که برای تغییرات در ساختار کشور و اصلاح کشور ناچار به پرداخت هزینه هستیم و هر کس به اندازه‌ای این هزینه را خواهد پرداخت. من هم چنانچه به مسیر فیلم‌سازی مستقل بخواهم ادامه دهم چاره‌ای جز پرداخت هزینه ندارم».

این سخنان یادآور نظرات هاول است که «قدرت ضعفا» یا همان شهروندان عادیِ نظام‌های تمامیت‌خواه را مبتنی بر فاش‌گوییِ حقیقت می‌دانست. به عقیده او، اگر شهروندان عادی از هم‌نوایی با نظام‌های تمامیت‌خواه بپرهیزند و آماده باشند تا برای بیان حقیقت هزینه دهند، در این صورت پایه ‌و اساس نظام‌های استبدادی متزلزل خواهد شد (قدرت بی‌قدرتان، ترجمۀ احسان کیانی‌خواه، نشر نو، ۱۳۹۸).

اگر حقیقت را مبنای دنیای مشترک، و دروغ را تخریب این جهان مشترک بدانیم، آثار رسول‌اف را می‌توان استقامتی سازنده در برابر دستگاه عظیم پروپاگاندایی شمرد که بی‌وقفه در پی چنگ انداختن بر حافظه‌، القای دروغ و، به قول اورول، مهار واقعیت است. «واقعیت» ترسیم‌شده در آثار رسول‌اف همچون تیغی گلوی «امپراتوری دروغ» را تهدید می‌کند. اگر پیش از این، «روال امور»، طبیعی، استوار و تغییرناپذیر به نظر می‌رسید، حال مخاطبان این آثار دریافته‌اند که چنین نظم یا نظامی، جعلی، سست و تغییرپذیر است. رسول‌اف یادآور همان کودک راستگوی داستان هانس کریستیان آندرسون («لباس جدید امپراتور») است که از هم‌رنگی با جماعت سر باز زد و فریاد برآورد که «امپراتور برهنه است».

نظرات طرح شده در این یادداشت، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.