گورباچف به روایت ورنر هرتزوگ

  • محمد عبدی

ورنر هرتزوگ فیلمساز شناخته‌شده آلمانی، این سال‌ها بیشتر بر ساخت فیلم مستند متمرکز شده و آخرین ساخته او با عنوان «ملاقات با گورباچف» به تازگی در جشنواره وین (ویناله) به نمایش درآمد؛ یک مستند پرتره که سعی دارد تصویری دوست‌داشتنی از آخرین رئیس‌جمهور شوروی ارائه کند.

هرتزوگ به سراغ این شخصیت ۸۷ ساله رفته و سعی دارد از طریق مصاحبه با او -و چند تن دیگر البته- پرده از ناگفته‌های پایان جنگ سرد، فرو ریختن دیوار برلین و از هم پاشیده شدن شوروی سابق بردارد، اما فیلم در نهایت پیش از آنکه اثری تاریخی و توضیحی درباره این اتفاقات باشد و احیاناً ناگفته‌هایی را فاش کند، بیشتر به یک تصویر شخصی بدل شده از پیرمردی دوست‌داشتنی که برای فیلمساز یک قهرمان به حساب می‌آید.

هرتزوگ در صحنه‌ای از فیلم آشکارا به گورباچف می‌گوید که او را خیلی دوست دارد و ممنون است که اجازه داده که کشورش، آلمان، پس از سال‌ها متحد شود. فیلم البته با اشاره به واقعیت‌های تاریخی -مثل زنجیره انسانی چند میلیون نفری در جاده‌های استونی برای استقلال- نتیجه‌گیری می‌کند که چاره‌ای جز فروپاشی وجود نداشته، اما در عین حال تأکید دارد که اگر کس دیگری جز گورباچف قدرت را در دست داشت، ممکن بود اتفاقات دیگری رخ دهد.

میکلوش نمت، نخست‌وزیر مجارستان در زمان پایان سلطه کمونیسم، در فیلم می‌گوید که تصمیم می‌گیرد سیم‌خاردارهای بین کشورش و اتریش را بردارد و وقتی شروع به انجام این کار می‌کند، انتظار داشته از مسکو از طریق تلفن‌های مستقیم و ویژه گورباچف به او تذکر داده شود، اما هیچ تلفنی زنگ نمی‌خورد.

فیلم در عین حال فضای طنزآمیزی هم دارد. جدای از شخصیت گورباچف در این سن و سال که به پیرمرد بامزه‌ای بدل شده، با دیالوگ‌ها و نوع تدوین ویژه‌ای که صورت گرفته، فضای مفرحی خلق می‌شود. مثلاً نخست‌وزیر مجارستان می‌گوید که بعد از برداشتن صدها متر از سیم خاردارها، وزیر خارجه اتریش با او تماس می‌گیرد و می‌گوید چرا این کار را هر دو با هم در جلوی دوربین‌های تلویزیونی انجام ندهند؟ در نتیجه آنها مجبور می‌شوند که دوباره سیم‌خاردارها را سر جایش بگذارند تا بعدتر در جلوی دوربین‌های تلویزیونی آنها را بردارند! از طرفی صدای هرتزوگ با تصاویری از تلویزیون اتریش به ما می‌گوید که خبر برداشته شدن این سیم خاردارها چطور بعد از یک خبر طولانی درباره جانوران، به شکل خیلی کوتاهی پوشش خبری می‌یابد.

اما گام بعدی فرو ریختن معروف‌ترین دیوار جهان است: دیوار برلین. فیلم به ما می‌گوید که چطور فرو ریختن این دیوار هم با مخالفت رئیس‌جمهور شوروی روبه‌رو نشد و برگی تاریخی رقم خورد که حالا هرتزوگ آن را مدیون گورباچف می‌داند.

هرچند گورباچف ۸۷ ساله از تلاشش برای پایان جنگ سرد مفتخر است، اما از فروپاشی شوروی چندان راضی و خشنود نیست و از آن اظهار ندامت می‌کند. با آنکه فیلم سعی دارد تمام اتفاقات زندگی گورباچف را بر اساس ترتیب زمانی روایت کند (از جمله تولدش در جایی دورافتاده و با والدینی بسیار فقیر)، اما در مورد فروپاشی شوروی که در نهایت به استعفای او انجامید، به اندازه کافی اطلاعات نمی‌دهد و خود گورباچف هم جز اظهار ندامت کوتاه، نکته تازه‌ای نمی‌گوید.

ورنر هرتزوگ

مشکل فیلم از جایی آغاز می‌شود که هرتزوگ تکلیفش را با فیلم روشن نمی‌کند؛ مشخص نیست می‌خواهد فیلمی مملو از تاریخچه و اطلاعات برای نسل جوان کم‌اطلاع از آن وقایع بسازد یا فیلمی شخصی درباره یک انسان و احساساتش. از طرفی سوژه او -احتمالاً به دلیل سن و سال بالا و وضعیت جسمانی- چندان قابل دسترس نبوده و تمام بخش گفت‌وگوی فیلم بسیار اندک است و کوتاه. در نتیجه هرتزوگ احتمالاً به خواسته‌اش در بنا کردن فیلمی با حرف‌ها و نکته‌های تازه نرسیده و به اجبار به شکل ترکیبی از یک فیلم خبری/ اطلاعاتی و فیلمی شخصی، تن داده است.

تمام سؤالات مربوط به مرگ همسر او -که گورباچف او را معنای زندگی‌اش می‌داند- نشان از تلاش سازنده برای نزدیک شدن به شخصیتی است که به قول هرتزوگ جهان را تغییر داد؛ پیرمردی که برای تولدش شکلات بدون شکر سفارش داده‌اند و کنده شدن حرفی از نامش از روی شکلات، ذره‌ای از شادی کودکانه‌اش کم نمی‌کند و شاید یادآور می‌شود که جهان ما بدون جنگ و مرز و سیاست، چقدر می‌توانست معصومانه‌تر باشد و البته زیباتر.