زندگی روی صحنه با گیلاسی شراب برای تماشاگر

  • محمد عبدی

عکس از رایان بوچانان (جشنواره ادیبنورگ) / Ryan Buchanan/Edinburgh International Festival

همه چیز خیلی ساده آغاز می‌شود: مردی روی صحنه می‌آید و چند تکه چوب به هم وصل شده را به‌این طرف و آن طرف می‌کشد. این تکه چوب‌ها خیلی زود به یک خانه بزرگ تبدیل خواهند شد؛ خانه‌ای قرص و محکم در دو طبقه با پلکان و حمام و آشپزخانه که ده‌ها نفر در آن رفت و آمد خواهند کرد.

شگفت‌انگیزترین اثر امسال جشنواره ادینبورگ، همین نمایش بود: «خانه» اثری از جف سابل؛ نمایشی که از هیچ آغاز می‌شود و در انتها باز به هیچ می‌رسد: همچون زندگی ما که آن سوی صحنه نشسته‌ایم اما خیلی زود «هیچ» زندگی‌مان با «هیچ» شخصیت‌هایی می‌آمیزد که اصلاً نمی‌شناسیم -و تا انتها هم قرار نیست که بشناسیم.

در طول بخش اول نمایش با شخصیت‌هایی روبه‌رو هستیم که در این خانه زندگی روزمره خود را می‌گذرانند و هر کدام به طور جداگانه به زندگی خود مشغولند. در واقع این خانه، آشکارا تنها یک خانه نیست؛ نمادی است از خانه‌های همه ما که معمولاً ارتباطی با خانه‌های دیگر ندارد. حالا اینجا شخصیت‌های مختلف خانه‌های گوناگون را یکجا در یک خانه می‌بینیم، بی آن که ارتباطی بین آنها شکل بگیرد.

شخصیت‌ها به اتاق خواب خودشان می‌روند، در آشپزخانه غذا درست می‌کنند، عصبانی می‌شوند، می‌خندند، یه دستشویی می‌روند و برهنه می‌شوند تا به حمام بروند. صحنه حمام، صحنه‌ای است کلیدی از عدم ارتباط شخصیت‌ها: هر یک از آنها لباسش را در می‌آورد و به داخل حمام می‌رود و پرده را می‌کشد، اما به سرعت نفر بعدی پرده را باز می‌کند و ظاهر می‌شود. پشت پرده، روی رختخواب و زیر لحاف، شخصیت‌ها جابه‌جا می‌شوند، گویی یکی غیب می‌شود و دیگر ظاهر.

نمایش به یک شعبده بازی غریب شبیه است و برخی از جابه‌جایی شخصیت‌ها واقعاً حیرت انگیز است و تماشاگر را انگشت به دهان باقی می‌گذارد. همه‌این شعبده شخصیت‌ها در زندگی روزمره شان، بدون دیالوگ برگزار می‌شود: نزدیک به دو ساعت نمایش بدون کلام.

اما «خانه» موفق می‌شود داستانش را بدون نیاز به دیالوگ روایت کند: بنا شدن یک خانه- به دنیا آمدن ما- زندگی کردن، تنهایی و بعد ارتباط با دیگران و جشن و سرور و بالاخره مرگ که با خالی شدن خانه در انتها موکد می‌شود.

نیمه اول نیمه تنهایی است؛ گویی کسی دیگری را نمی‌بیند…

نیمه دوم اما فصل ارتباط است؛ ارتباط شخصیت‌ها و جمع شدن آنها دور یک میز به مناسبت‌های مختلفی که هر لحظه تغییر می‌کند؛ از به دنیا آمدن یک بچه تا ازدواج دو شخصیت و همین طور جشن تولد شخصیتی دیگر.

اما این ارتباط لایه‌های چندگانه مختلفی می‌یابد و تنها بر روی صحنه نمی‌ماند. یکی از بازیگران از صحنه پایین می‌آید و از تماشاگران دعوت می‌کند که خودشان را به کنار دستی‌شان معرفی کنند و با هم دست بدهند.

این نوع دعوت از تماشاگران برای معرفی خود به کنار دستی، کار چندان تازه‌ای در تئاتر نیست، اما بازیگران خانه، بسیار فراتر می‌روند: آنها به میان صحنه می‌روند و حدود ده نفر از تماشاگران مختلف را به روی صحنه می‌آورند، نه برای بازی در لحظه‌ای کوتاه، بلکه آنها هم واقعاً به بازیگران نمایش بدل می‌شوند و حدود نیم ساعت روی صحنه ‌ایفای نقش می‌کنند! نقش‌های تماشاگران نقش‌های مهمی است در نمایش و گویا در صحنه‌های دیالوگ‌های دوستانه پشت میز جشن- که ما صدای آنها را نمی‌شنویم و ظاهراً به مانند مهمانی‌های این چنینی، درباره چیزهای روزمره با هم حرف می‌زنند - بازیگران به تماشاگران دعوت شده بر روی صحنه می‌گویند که باید در صحنه بعد چه کاری انجام دهند. هر کدام از تماشاگران می‌توانند با اشتباه خود صحنه یا بخشی از آن را به هم بریزند، اما شعبده خالق اثر اینجا هم جواب می‌دهد و همه چیز به خوبی و خوشی پیش می‌رود تا انتها.

فضای اثر به شکل جذابی آثار امیر کوستوریتسا را به خاطر می‌آورد؛ با همان نوع جشن و پایکوبی دیوانه‌وار و فراموشی مرگ و موسیقی زنده که به بخش مهمی از اجرا بدل می‌شود.

جشن و سرور-زندگی- تنها بر روی صحنه و لایه‌های مختلف بازیگر/ تماشاگر (یا تماشاگر/بازیگر) خلاصه نمی‌شود تا آنجا که حتی نوشیدنی‌های روی میز به تماشاگران هم می‌رسد. بازیگران به میان تماشاگران می‌روند و از این سو به آن سوی تالار را چراغانی می‌کنند تا جشن زندگی کامل شود. آنها شراب‌شان را با ما قسمت می‌کنند و جشن روی صحنه عملاً تمام تالار بزرگ و صدها تماشاگر حاضر در تالار را در برمی گیرد؛ یک جشن واقعی در ستایش از هنر با نگاهی نو و خلاق که دنیای اطراف ما را از نو بنا می‌کند، با پایانی سرد و سایه محرز مرگ، که تلخی و شیرینی توامان زندگی را یادآوری می‌کند.