«یک روایت» عنوان رشته گفتوگوهایی است که تجربیات شخصی و اجتماعی شخصیتهای شناحته شده ایرانی را روایت میکند. این ویژه برنامه تلاش دارد نگاهی صمیمی و نزدیکتر به تجربههای زندگی چهرههای آشنا از زبان خودشان داشته باشد.
در این برنامه با عاطفه گرگین، نویسنده و روزنامهنگار ساکن فرانسه، به گفتوگو نشستیم. موضوع این گفتوگو ماجرای اعدام خسرو گلسرخی، همسر پیشین خانم گرگین، و مسائل مربوط به صدور حکم اعدام او در سال ۱۳۵۲ در دادگاه نظامی وقت است.
Your browser doesn’t support HTML5
خانم گرگین، ابتدا از روزهایی آغاز کنیم که شما در روزگار جوانی کارتان را با روزنامه اطلاعات آغاز کردید. شما چون اهل شعر و فرهنگ هستید، آیا کارتان در روزنامه اطلاعات هم در همین زمینه بود؟
بله. من خودم در زمانی که بیش از هفده سال نداشتم، بهعنوان خبرنگار در اولین کنفرانس جهانی حقوق بشر که سال ۱۳۴۷ در تهران افتتاح شده بود، شرکت داشتم؛ یک خبرنگار جوان هفدهساله. من خبرنگار جوانی بودم که تازه وارد شده بودم و با همه نشریات و روزنامههای دیگر هم کار میکردم. در روزنامه اطلاعات در صفحه زنان کار میکردم، اما برای نشریات دیگر هم مینوشتم؛ برای سپیدوسیاه، تهران مصور و دیگر نشریات.
در آن تاریخ تازه بیش از بیست سال از تصویب اعلامیه حقوق بشر نگذشته بود که این همایش در ایران تشکیل شد. در پایان آن کنفرانس جهانی، اعلامیهای صادر شد در ۱۹ ماده به نام اعلامیه کنفرانس بینالمللی حقوق بشر تهران.
در مقدمه اعلامیه تأکید شده بود که برقراری صلح جهانی آرمان بشر است و من به این دلیل به این مسائل توجه کردم. الان که پنجاه سال یعنی نیم قرن گذشته از آن کنفرانس، نه تنها صلح جهانی آرمان بشر نشده بلکه به جای آن نوعی جنگ جهانی فراگیر شده. آرمان بشر جنگ شده، نه صلح.
خانم گرگین، شما اما در ۲۳ سالگی اولین کتاب خودتان را با عنوان «جُنگ سحر» منتشر کردید. آیا این کتاب در واقع جُنگی از اشعار بود؟
خیر. «جُنگ سحر» اتفاقاً الان هم هنوز خیلی محبوب است در ایران. در مطبوعات کار میکردم. در مجله فردوسی مستقر شدم و مصاحبههای زیادی با خیلی از اشخاص کردم که بیشتر دانشگاهیان بودند: دکتر محجوب، دکتر فرهوشی و باز هم ادبیات و زبان فارسی و اینها. بعد رفتم مجله فردوسی و آنجا دیگر ماندنی شدم در واقع. بعد هم که ازدواج کردم با آقای خسرو گلسرخی، که با او در همین دنیای فرهنگی آشنا شده بودم.
در حدود یک سال هم شما سردبیری کتاب مجموعه مقالات «فصلی در گل سرخ» را بهعهده داشتید و پس از مهاجرت به فرانسه هم چند شماره از این مجموعه را انتشار دادید. چرا این کار متوقف شد؟
من «فصلی در گل سرخ» را در دوران انقلاب منتشر کردم. بعد از انقلاب که «فصلی در گل سرخ» منتشر شد، با تیراژهای بسیار بالا، بعد از انقلاب فرهنگی، این کتاب هم مثل خیلی از کتابهای دیگر با آن داستانهای بگیروببندهایی که میشد، دیگر در نیامد. شش شماره درآمد، بعد که آمدم به فرانسه، [انتشار] دوره دومش را شروع کردم و اینجا هفت شماره درآمد. بعد هم متوقف شد. چراییاش برای این بود که دگراندیشان نیروهای سیاسی نمیگذاشتند من کارم را بکنم. اینجا، بدتر از داخل، همه میخواهند همهچیز را انحصاری داشته باشند. هنوز هم فکر کنم همینطور است. نشریه من را هم خیلی دوست داشتند به طرف یک جهت برود...
کدام جهت؟ کدام جهت بیشتر مورد علاقه آن افرادی بود که شما را تحت فشار قرار میدادند؟
ببینید، من اصولاً بیشتر با طیف چپ رابطه داشتم دیگر. چه در ایران و چه در خارج -یعنی در نشریات منظورم است-، کار فکریمان در این طیف بود. همین اپوزیسیونی که شما میبینید دیگر! اینها بیشتر علاقهمند بودند که من یک جا را انتخاب کنم و من اصولاً یک آدم دموکراتی بودهام و هستم. هیچوقت اهل ایدئولوژی و ایدئولوژیها نبودم و آنها دوست داشتند آدم یک طرف را انتخاب کند. نمیتوانم اسم سازمان و گروهشان را بگویم.
خانم گرگین، برگردیم به همان روزگار جوانی و آشنایی شما با خسرو گلسرخی که او هم مثل شما شاعر جوانی بود. چهطور و در کجا با هم آشنا شدید؟
در گالری نگار، خانم ایران درودی یک نمایشگاه داشتند، ما هم روزنامهنگار بودیم و اینور و آنور زیاد میرفتیم. بعد یک جوانی را به من معرفی کردند گفتند که فلانی است. آن شب گذشت همینطوری. بعد ایشان آمدند مجله فردوسی، یک روز بعد از انتشار مجله که ما آن جا مینشستیم و همه دیدار داشتیم، شعرا و نویسندگان با هم. ایشان آمدند و یک شعر دادند به من و من این شعر را هفته بعد در مجله فردوسی چاپ کردم. آشنایی و دوستی اینگونه شکل گرفت و ادامه پیدا کرد.
که بعد با هم ازدواج کردید و حدود چهار سال زن و شوهر بودید. خسرو گلسرخی، همسر شما، روزنامهنگار و شاعر و فعال سیاسی چپگرا بود که در ۲۶سالگی و در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲، حدود پنج سال پیش از انقلاب به اتهام توطئهای همراه با کرامتالله دانشیان تیرباران شد. دادگاه نظامی وقت خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را که متهم به طرح توطئهای برای ربودن ولیعهد وقت، شاهزاده رضا پهلوی، بودند مجرم شناخت و هر دو آنها تیرباران شدند. این را هم اضافه کنم که مخالفان حکومت پهلوی این اتهام را ساختگی توصیف کردند و مدافعان حقوق بشر هم به این اتهام و همچنین روند محاکمه در دادگاه نظامی انتقاداتی وارد کردند. اما خانم گرگین، در این جا بپردازیم به خسرو گلسرخی که تا پیش از محاکمه و اعدام چندین سال همسر شما بود. از او برای ما بگویید. او چه خصوصیاتی داشت؟
اول از همه بگویم که خسرو گلسرخی فعال سیاسی نبود، فعال فرهنگی بود. یعنی اصلاً ما کار سیاسی نمیکردیم. همانطور که خودش هم توی دادگاه گفت، گفته بود من با قلمم که نمیتوانستم کسی را ترور کنم، من با قلمم مینوشتم. خسرو کار سیاسی نمیکرد، کار فکری میکرد. البته کار فکری جدا از کار سیاسی نیست و میشود با هم ادغام پیدا کند، ولی ما در این روزگار کار سیاسی را صرفاً کار سیاسی میبینیم. برویم فیلم ببینیم، جلسه بگذاریم و اینها، از این کارها نمیکرد. او میخواند، مینوشت و البته نوشتههایش... در کتاب اولش بود که در آن زمان در نشریه نگین درمیآمد که بعد سانسور شد و نگذاشتند دیگر دربیاید. حتی مجله نگین سانسور شد و درنیامد.
این را گفتم که واقعاً اشتباه نشود. همانطور که من هم فعال سیاسی نبودم. ما کارهای فرهنگی میکردیم، البته کارهای فرهنگی که خوشایند رژیم نبود. مثلاً توی کتابی که درمیآمد، مثلاً همان «جُنگ سحر» که جلدسفید و بدون اجازه درمیآمد، صرفاً و صرفاً بهخاطر مقالههایی که تویش نوشته میشد، [مسئله داشت.] دنباله سؤالتان چه بود؟
عرض کردم از ویژگیهای شخصیتی خسرو گلسرخی برایمان بگویید. چون در یک جایی دیدم که شما گفتهاید خسرو گلسرخی چریک نبود، بیش از حد پوپولیست بود.
بله، بله، الان هم همین را داشتم میگفتم. حالا پوپولیستی و مردمدوستیاش دیگر بیش از اندازه بود. حالا دیگر به نظر من در آن دوره بوده و کاراکترش بوده و مهربانیاش بوده. ولی اینکه چریک نبود، واقعاً نبود. [درباره] پوپولیستیاش من یک چیزی را برایتان تعریف میکنم.
یک بار ما در سال ۱۳۵۰ داشتیم در خیابان ناصرخسرو با هم میرفتیم، کنار خیابان یک جوانی نشسته بود، [بساط] دستفروشی داشت و یک چیزهای کوچکی میفروخت. از این اسلحههای چوبی که برای بروبچهها درست میکنند، که همه جای دنیا هم هست و همه اسباببازیفروشیها میفروشند، داشت میفروخت. خسرو رفت به او گفت اینها چیه میفروشی؟ گفت اسباببازی است و دارم میفروشم، باید درآمد داشته باشم. گفت میدانی، تو اینها را بفروشی بچهها یاد میگیرند از حالا توی دستشان اینجور چیزها را بگیرند و بعد که بزرگ میشوند، به این اسلحه فکر میکنند و اینها.
یعنی میخواهم بگویم با اسباببازی هفتتیر و تفنگ هم مخالف بود. این یکی از خاطرات ماندنی من است.
خانم گرگین، خسرو گلسرخی در چه روزی و در چه محلی دستگیر شد و شما چطور از این موضوع آگاه شدید؟ آیا مأموران امنیتی به شما خبر دادند؟
خسرو گلسرخی در هشتم فروردین ۱۳۵۲، زمانی که ما با هم صبحها از خانه میرفتیم بیرون -من میرفتم رادیو و او میرفت روزنامه کیهان- مسیرمان یکی بود، او ناصرخسرو پیاده میشد و من میرفتم میدان ارگ، او از تاکسی پیاده شد. من میدان ارگ پیاده شدم و رفتم سر کارم توی اتاقم. توی اتاقم بودم، واقعاً هنوز چند دقیقه نگذشته بود که از ادارهاش تلفن زدند به من. دوستی به من تلفن زد و گفت این اتفاق افتاده و آمدند همانجا در روزنامه کیهان، جوان را گرفتند و بردند. به ایشان گفتم چه باید کنم؟ گفت حالا به تو تلفن میزنیم. روز بعد تلفن زد و گفت ما با آقای مصباحزاده خودمان دنبال قضیه را میگیریم ببینیم چرا دستگیر شده.
خانم گرگین، پس از بازداشت خسرو گلسرخی در فروردین سال ۱۳۵۲، یک هفته بعد یعنی در ۱۶ فروردین شما هم دستگیر شدید و پس از حدود سه سال و نیم در زندان، در سال ۱۳۵۵ از زندان آزاد شدید. در این مدتی که در زندان بودید، آیا موفق به دیدار همسرتان شدید؟
من یک بار ایشان را در اتفاقی که افتاد [دیدم.] خسرو هم [زندان] قصر بود. وقتی ما را میبردند زندان قصر، یعنی [باید] پروندهخوانی کنیم و برویم دادگاه و کارمان تمام است و محکومیتمان را به ما میدهند. بعد خسرو رفته بود یک سال گرفته بود. او توسط مادرش به من پیغام داد که من زودتر از تو آزاد میشوم و میروم خانه تا تو بیایی، برای اینکه من سه سال [حکم] گرفته بودم.
بعد آنها را که در مهرماه دستگیر کردند، همین کسانی را که متهم بودند به انجام دادن کارهایی، گلسرخی را از قصر بردند اوین، -من را هم بردند البته- و بعد دیگر با اظهاراتی که شده بود، گلسرخی را دیگران دربارهاش تکنویسی کرده بودند -حالا اسمها را کاری ندارم که کیها-، دربارهاش تکنویسی کرده بودند و به هرحال او را بستند به این گروه و با آنها محاکمهاش کردند. من ملاقات میخواستم، نتوانستند ملاقات به من بدهند. بعد من بازگشتم به قصر. دوباره بردندم، خودشان مرا بردند قبل از دادگاه، اواخر پاییز بود، بردند و یک ملاقات دادند به من با آقای گلسرخی. اما چه ملاقاتی! درواقع ملاقات نبود، یک جدال بود مابین بازجوها و گلسرخی.
در در این دیدار، خسرو گلسرخی چه میگفت؟ آیا فکر میکنید حالت او جدیتر و انقلابیتر شده بود؟
بله. گلسرخی به دلیل اینکه اولاً شکنجه بسیار شده بود و خودش هم توی دادگاه گفت...
هیچ کاری نکرده بود. همان روز که ملاقات داده بودند، وقتی من را بردند، او را هم آوردند گفتند این ملاقات را دادیم تا جلوی زنت بهت بگوییم اگر نیایی حرفت را بزنی، میگذاریمت ردیف دوم و از فلانکس جلوتر میگذاریمت. او هم با تندی هر چه تمامتر به ایشان جواب داد -چون استوار بود- گفت من با خودکار بیک که نمیتوانستم کاری کنم، من اصلاً اینها را نمیشناسمشان. شما چرا من را با اینها میخواهید دادگاهی کنید؟ و آنها میگفتند خب تو باید بیایی حرفت را بزنی.
میگفت من حرفی ندارم بزنم. میخواهم بگویم میدانست، ولی خسرو راهش را انتخاب کرده بود. نمیخواست خودش را جلو اینها... میخواست به دنیا بفهماند که در چه شرایطی دارد زندگی میکند. میخواست بگوید به آدم که چه سانسوری هست، چه شکنجههایی هست، بیخودی گرفته بودندش و بیخودی با اینها دادگاهی میشد. بعد میگفتند بیا بگو، میگفت من حرفی ندارم بزنم.
ولی اصولاً چرا و چطور شد که این جلسات محاکمات بهصورت تلویزیونی ضبط و پخش شد؟ آیا شما یا خسرو گلسرخی خبر داشتید قرار است این محاکمات از تلویزیون پخش بشود؟
خیر. من که در آن دادگاه نبودم، من جدا و تنها محاکمه شدم. اما بعداً ساواک به من گفت... ساواک بارها به من گفت ما اشتباه کردیم، میدانید؟ میگفتم چرا اعدام کردید خسرو را، میگفتند ما اشتباه کردیم. ببینید، اینها میخواستند که خسرو، یعنی فکر میکردند این کار را که میکنند، برندهاند.
میدانید، اینها مثلاً میخواستند بگویند این آدم جلو ما زانو زده و شکسته خودش را. او هم میدانست که اینها چنین چیزی ازش میخواهند، به این دلیل ایستاد. خب ساواک معلوم بود که میخواست بهرهبرداری کند دیگر. یعنی رژیم میخواست بهرهبرداری کند از این کاری که کرده بود. فکر میکرد به نفعش است. دقیقاً به ضررش شد این اتفاقی که افتاد.
خانم گرگین، خسرو گلسرخی گفته بود که یک مارکسیست-لنینیست است. در واقع میخواهم بپرسم این حرف او تا چه حدی به واقعیت نزدیک است؟ چون از سوی دیگر هم در دادگاه از امام علی و امام حسین نام میبرد و ظاهراً تمایلات مذهبی هم داشت. آیا اینطور است؟
بله. ببینید، خسرو در مملکتی زندگی میکرد که میهنش بود. در ایرانی که همه مسلمان بودند. حتی همان پادشاه مملکت همهاش خواب میدید که رفتم حضرت علی را دیدم، میرفت حرم حضرت رضا، مرتب خواب امام زمان را میدید و اینها را میگفت. توی «پاسخ به تاریخ» همه اینها را نوشته. [خسرو] در یک چنین شرایطی رشد کرده و بزرگ شده بود، در یک کشور مذهبی که همه درباره مذهب صحبت میکنند. خانوادهاش هم مذهبی بودند. پدربزرگش مخصوصاً در قم زندگی میکرد و آیتالله بوده.
البته خودش مارکسیست بود. حالا لنینیستش را نمیدانم، ولی مارکسیست بوده. اما خب در آن موقع همه [این طورها بودند] شما ببینید خود حزب توده، خیلیهایشان را من شنیدهام اصلاً نماز میخواندهاند، حتی از رهبرانشان در آن زمان. خسرو هم یک چنین حالتی بود. خصوصاً آن موقع که خیلی مُد بود مارکسیستِ بهاصطلاح اسلامی، و دکتر شریعتی و خیلیها در این مایهها بودند. مارکسیستِ اسلامی بهش نمیگفتند آن موقع، ولی همه در این خصوص صحبت میکردند.
گلسرخی آن موقعی که با هم زندگی میکردیم، آنقدر ما جوان بودیم و آنقدر زود زندگی ما تمام شد، تازه داشتیم همدیگر را میشناختیم، میدانید؟ یعنی چهار سال زندگی هیچ چیزی نیست که آدم بتواند رویش [چیزی را با قطعیت بگوید]. من هیچ چیز مذهبی از او ندیدم که بتوانم رویش دست بگذارم. فکر میکنم شرایطی... یعنی تشخیص داده بود اگر در دادگاه این گونه صحبت کند، بُرد بیشتری دارد، به نظر من.
اتفاقاً همین را میخواهم بپرسم. به یژه برخی از دوستان خسرو گلسرخی از شنیدن بخشی از اظهارات مذهبی او در دادگاه متعجب شده بودند و میگفتند که انتظار نداشتهاند که او چنین سخنانی بگوید. آیا به تصور شما پخش زنده تلویزیونی این محاکمات موجب شد او چنین حرفهایی بزند؟
یک مقداری زیربنا داشته. یعنی همانطوری که گفتم، خانوادهاش یک خانواده مذهبی بودند. در چنین خانوادهای بزرگ شده بوده و بعد داشته شکل خودش را میگرفته. من در خانه ندیده بودم که مثلاً در این خصوص صحبتی بشود. آدم در یک جایی یک انتخابی میکند، میدانید؟ و خسرو آن لحظه این انتخاب را کرده بوده که یک چنین دفاعیهای بکند. اعتقاد داشته به نظر من. در تحلیل خودش فکر کرده این دوتا با هم ادغام میشوند دیگر. در تصورات خودش، در آن چیزی که خوانده بوده و از خوانش خودش برداشت کرده بوده، این چیزی بوده که بیان کرده.
خانم گرگین، در یک جایی خواندم که گفته بودید که در همان آشناییتان با خسرو گلسرخی، وقتی به منزل او رفته بودید، عکس مائو و کارل مارکس و میرزا کوچک خان را به دیوار اتاقش زده بود. آیا این صحت دارد؟
بله بله. اولین باری که خانهشان رفتم در تهران، بله، یک اتاقی داشت... عکس آقای طالقانی هم بود، این را هم اضافه کنم. به هر حال یعنی به یک شکلی اینها را پهلوی هم قرار داده بود که من...
یعنی عکس آیتالله طالقانی، مائو، مارکس و میرزاکوچک خان.
بله. اینها را در کنار هم داشت. ببینید، من فکر میکنم آدم وقتی یک چیزی میخواند... جوان بود دیگر، یک جوان بیست و دو سه ساله واقعاً، بیشتر نبود که. آن موقع سنی نداشت. در دوران جوانی آدم یک انتخابهایی دارد. تازه آن موقع! مثلاً چهگوارا برای ما خیلی مهم بود. اوریانا فالاچی مثلاً [مهم بود]. من خیلی دوست داشتم اوریانا فالاچی بشوم مثلاً، ولی الان میبینم زیاد هم... خودم را میگویم، الان رسیدهام به جایی که دیگر احتیاجی نمیبینم این آدمها را الگوی خودم قرار بدهم.
خانم گرگین، بهعنوان آخرین سؤال، آیا موردی یا موضوعی هست که تا به حال در مورد خسرو گلسرخی در جایی نگفته باشید و بخواهید برای اولین بار مطرح کنید؟
آخرین چیزی که از او یادم است، به من میگفت که باید ما بیشتر مطالعه کنیم تا بتوانیم بهتر بنویسیم. واقعاً از سیاست خوشش نمیآمد. جوانی بود که تازه شروع کرده بود.
در مورد رفتار خسرو گلسرخی با پسرتان، فرزند مشترکتان، دامون، چیزی به خاطر دارید؟
پسرم دوساله بود که ما را دستگیر کردند. صبح میرفتیم و شب میآمدیم از سر کار، یک کمی بازی و نوازش با فرزند و بعد دوباره تکرار میشد... نگذاشتند روزگاری داشته باشیم که این فرزند بتواند از مهر پدری برخوردار باشد.
خانم گرگین، در پایان این گفتوگو میخواهم ازتان خواهش کنم اگر امکان دارد یکی از شعرهای خسرو گلسرخی را با انتخاب و صدای خودتان برایمان بخوانید.
خسرو گلسرخی یک شعری دارد که در همان دوران خیلی معروف شد، اسمش هست «سرودِ پیوستن».
باید که دوست بداریم یاران
باید که چون خزر بخروشیم
فریادهای ما اگر چه رسا نیست
باید یکی شود
باید تپیدن هر قلب اینک سرود
باید سرخی هر خون اینک پرچم
باید که قلب ما
سرود ما و پرچم ما باشد
باید در هر سپیدی البرز
نزدیکتر شویم
باید یکی شویم
اینان هراسشان از یگانگی ماست
باید که سر زند
طلیعه خاور
از چشمهای ما
باید که لوت تشنه
میزبان خزر باشد
باید کویر فقر
از چمشههای شمالی بینصیب نماند
باید که دستهای خسته بیاسایند
باید که خنده و آینده، جای اشک بگیرد...