جای یک زخم خیلی بزرگ؛ روایت اعدام‌های پس از انقلاب بر پرده سینما

  • فهیمه خضر حیدری

صحنه‌ای از فیلم میترا، اثر کاوه مدیری

همراه با خانواده‌اش، مثل خیلی از ایرانیان دیگری که در دهه اول پس از پیروزی انقلاب ۵۷ ناچار کشور خود را ترک کردند از ایران مهاجرت کرد. پشت سرشان، آنها هم مثل خیلی دیگر از مهاجرانِ ایرانیِ آن سال‌ها چیزهایی را برای همیشه جا می‌گذاشتند: خانه، زندگی، دوستان، خانواده و پیکرِ عزیزِ اعدام‌شده‌شان.

کاوه مدیری در آن زمان فقط پنج سال داشت. رژیمِ انقلابی جدید، میترا، خواهر جوانش را که یک فعال سیاسی بود و می‌خواست سرود آزادی بخوانَد اعدام کرده بود و حالا این خانواده باید مثل هزاران خانواده ایرانی دیگر،‌ از راهِ ترکیه از سرزمینِ مادری‌اش می‌گریخت و دیگر پشت سرش را هم نگاه نمی‌کرد.

با این حال کاوه مدیری سه دهه بعد به پشت سرش نگاه کرد. او فیلم اثرگذارِ میترا را ساخت و قصه‌ خواهرِ اعدام‌شده و مادرِ سوگوارش را روی پرده سینماهای جهان بُرد. فیلم او را در سینمایی در ایالت مریلند آمریکا دیدم و با او به گفت‌وگو نشستم.

Your browser doesn’t support HTML5

جای یک زخم خیلی بزرگ؛ گفت‌وگو با کاوه مدیری کارگردان فیلم میترا

آقای مدیری، چطور می‌شود که یک مرد جوان ایرانی که از کودکی در ایران نبوده به این مقطعِ دردناکِ تاریخی در ایران بازمی‌گردد و از سرکوب و اعدام‌های ارمغانِ انقلاب ۵۷ می‌گوید؟ از زندگی‌ها و از رویای بربادرفته آزادی؟

کاوه مدیری، کارگردان میترا

خب به هر حال تاریخچه خصوصی که با زمانِ بعد از انقلاب دارم و این که حتی دلایلِ اینجا بزرگ شدنم به هر حال دلایلش در گذشته است و توی اتفاقاتی است که آنجا افتاده و به همان دلایل مهاجرت هم اتفاق افتاده. این است که چه فرهنگ ایرانی و چه تاریخِ تا حدی دردناکِ ایران همیشه برایم جذاب بوده و می‌‌خواستم بیشتر درباره‌اش بدانم.

داستان فیلم میترا هم همان طور که اشاره کردید بر اساس تاریخ خانوادگی من است و از اعدام خواهرم ریشه می‌گیرد - خواهر از طرف مادر- که قبل از به دنیا آمدن من اتفاق افتاده است. اعدام او و مرگِ‌ او همیشه سایه‌ بزرگی بر زندگی من بوده است.

من در دورانِ سختیِ پس از مرگ میترا به دنیا آمدم و سال‌های اول زندگی‌ام واقعاً در این درد خانوادگی بزرگ شدم و همیشه کنجکاو بودم که این فرد چه کسی بوده؟ چه شده؟ چه اتفاقی برای او افتاده؟

می‌‌خواهم یک مقدار درباره این فاجعه‌ای که در آن سال‌ها برای خیلی از خانواده‌های ایرانی پیش آمد صحبت کنیم و از شما خواهش کنم به عنوان کسی که این تجربه را در خانواده‌تان داشتید بگویید که چه حس و احوالی بعد از این اتفاق در خانواده شما بود. به نظرم این یک مسئله بزرگ اجتماعی بود در آن دوره که البته هنوز هم به شکل‌های دیگری وجود دارد ولی در آن دوره به صورت خیلی شدیدی بود و می‌‌خواهم بدانم که شما چه درکی را از این تجربه می‌توانید به شنونده ما منتقل کنید؟

درد بزرگی بوده و من اگر بخواهم از تجربه‌ خودم بگویم؛ خب من بچه بودم و در این تجربه بزرگ شدم. من چند ماه بعد از مرگ میترا به دنیا آمدم و خیلی چیزها را در بچگی آگاهانه تجربه نکردم. سال‌ها بعد که در اروپا، در هلند زندگی می‌کردیم بیشتر متوجه می‌شدم. ولی خب تأثیراتش را [تجربه می‌کردم]. خشم و دردی را که ایجاد می‌کند، درد از دست دادنِ فرزند و احساسِ آن خیانتی که انجام شده و همین طور اتفاق خیلی ناحقی که افتاده جای زخم خیلی خیلی بزرگی را به جا می‌گذارد.

خصوصاً وقتی که [همه اینها] بعد از یک دوره‌ای می‌آید که با چه آرزوها و امیدی به آن دوره نگاه می‌شده و چه نتیجه‌ای داده و چه اتفاق‌هایی بعدش افتاده است. بیشتر از هر چیز احساس از دست دادن و احساس عصبانیت چیزی است که تا سال‌های سال تأثیرات خودش را می‌گذارد ولی خب پرسپکتیوهای دیگری هم ایجاد می‌شود. مثلاً آنچه از مادرم [ به یاد دارم ]، آن چیزی که اولین بارها وقتی مثلا پنج شش سالم بودم آگاهانه از او می‌شنیدم و آن داغ از دست دادن که هنوز تازه بود، مسلماً با زمان تا حدی تغییر هم کرده است.

مثلاً آن دیدی که نسبت به توابی که میترا را ۳۰ سال پیش لو داد داشت مثلاً ۳۰ سال بعد تا حدی تغییر می‌کند ولی هیچ وقت آن زخم و آن دردِ از دست دادنِ یک دختر بیست و یکی دو ساله با همه آرزوهایی که دارد…این چیزی است که هیچ وقت برطرف نمی‌شود.

شما آقای مدیری در این سال‌ها به ایران سفر کردید؟

من آخرین بار در سال ۲۰۰۵ به ایران سفر کردم و بعد از آن دیگر نه.

چرا دیگر سفر نکردید؟ مشکلی داشتید؟

مشکل خاصی نبود ولی دیگر بعدش سفر نکردم. اولین بار سال ۱۹۹۹ بود که به ایران رفتم و واقعاً فوق‌العاده بود. با این که اینجا بزرگ شده‌ام از نوجوانی همیشه این احساس را داشتم که من مای یک جای دیگر هستم و فرهنگی که با آن در خانه بزرگ شده‌ام یک فرهنگ دیگر است.

آن شیوه‌ای که موقع فرار از ترکیه بود که خیلی سخت بود برای خانواده‌ و پدر و مادرم… اما همزمان [در ایران] بعد از دو سه هفته خیلی زود متوجه شدم که شهروند این کشور نیستم. یعنی از خیلی نظرها برایم غریب بود. مثلاً باید می‌رفتم به اداره گذرنامه و اشتباهی چند بار می‌خواستم از طرف ورودی خانم‌ها بروم و اصلاً چنین چیزی برایم غریب بود.

بار سوم سرباز مسلسلش را به سمتم گرفت و گفت «دیگر بهت نمی‌گویم. ورودی آن طرف است». این است که این تجربه دوجانبه بود و بارهای بعد هم که رفتم خیلی برایم جذاب بود. یک بار با پارتنرم که آن زمان یک خانم هلندی بود رفتیم و برایم جالب بود که برای بار اول کشور را با چشم‌های یک آدم غربی نگاه می‌کردم.

فکر می‌کنید که الآن بعد از ساختن این فیلم بتوانید به ایران بروید؟

راستش ریسکش را نمی‌کنم. فکر می‌کنم هیچ کس نمی‌داند که می‌دانم یا نمی‌دانم. یکی از مشکلاتی که در این کشور است این است که هیچ کس نمی‌داند دقیقا چه کاری را می‌شود کرد و چه کاری را نه.

آقای مدیری من این سؤالات را درباره ایران پرسیدم برای این که می‌خواهم از شما بپرسم که آیا در فیلمی که ساختید و در تصویر کردن این فاجعه… - یک جنبه‌هایی از فیلم هست که برای من عمیقا انسانی است و آنجا در سالن سینما هم به شما گفتم که من گریه کردم با فیلم شما و راجع به‌‌ آن بیشتر صحبت خواهیم کرد- اما به هر حال فیلم شما جنبه‌‌های عمیقاً سیاسی هم دارد و آنچه که برداشت من است این است که شما از جنبه‌های سیاسی عامدانه پرهیز کرده‌اید و برای من سؤال این بود که آیا می‌خواستید محافظه‌کار باشید یا این که نه سینمای مورد علاقه‌تان به این سمت بود که به قول خودتان پرسپکتیوهای متفاوت را بدهد.

چون از آن زاویه که داشتیم داستان را می‌دیدیم درست است که در نهایت در خانم هاله دانشی این تحول هم ایجاد شده بود یعنی مردد هم بود که اصلاً بلایی سر لیلا باید بیاید یا نه و آیا لیلا خودش قربانی آن سیستم هست یا نیست ولی مرکز شکل‌گیری فاجعه لیلا بود، در حالی که خب مرکز شکل‌گیری فاجعه مستقیماً حکومت جمهوری اسلامی ایران است. این در فیلم شما برای من غایب بود.

مدیری: همان طور که خودتان هم گفتید،‌ سیاستی که در این فیلم راجع به آن صحبت می‌شود پس‌زمینه‌ای است که بتوانیم در آن این داستان و شخصیت‌های آن را دنبال کنیم. این داستان راجع به یک مادرو دختر است و از دست دادنی است که یک مادر حس می‌کند و آن موقعی که فکر می‌کند آن کسی را که دخترش را لو داده پیدا کرده؛ درگیری برای او به وجود می‌آید. درگیری هم با این فرد و هم با خودش. درگیری بین انتقام گرفتن یا نگرفتن و گذشت.

مسلماً اگر بخواهیم بگوییم تقصیر کیست خب مشخص است تقصیر جمهوری اسلامی است و این را در فیلم هم می‌بینیم؛ موقعی که در خانه می‌ریزند، اعدامی که اتفاق می‌افتد و زندانی که هست… این چیزی نیست که از آن دور شده باشم ولی به عنوان نویسنده و فیلم‌ساز این جریان‌های بزرگ را سعی می‌کنم در فیلم به حالت شخصی در بیاورم.

فرد توی فیلم که هاله به او مشکوک است که این بود که میترا لو داد، این یک فرد است و اینجاست که این دو زن با هم روبه‌رو می‌شوند. امکان اینکه من بخواهم هاله را با جمهوری اسلامی روبه‌رو کنم نیست و از لحاظ دراما هم کمتر جذاب است. فیلم راجع به این نیست. یکی از چیزهایی که برای من به عنوان بچه‌ای که داشتم بزرگ می‌شدم همیشه سؤال بود این بود که اگر این مادر، حالا مادرِ من نه، مادرِ نوعی این تواب را سالیان سال بعد ببیند چه کار می‌کند؟

و این فرض در واقع در مرکز فیلم قرار می‌گیرد. این در واقع یک سؤال اخلاقی است. انتقام می‌گیرد؟ می‌بخشد؟ به نوعی او را لو می‌دهد؟ با این فرد چه کار می‌کند؟‌

کاوه مدیری و شبنم طلوعی در پشت صحنه میترا

و شبنم طلوعی که خب بازیگر شناخته‌شده‌ تئاتر و سینماست و چه‌قدر هم این نقش را به نظر من خوب درآورده. چه شد که به شبنم فکر کردید؟‌

پیدا کردن بازیگران‌مان یکی از بزرگ‌ترین چالش‌ها بود. با بازیگران داخل ایران که به دلایلی نمی‌توانستیم کار کنیم ولی این طور هم نیست که مثل یک فیلم غربی و انگلیسی‌زبان یک لیست به «کاستینگ ایجنت» بدهم و او همه‌ بازیگران را برای‌مان پیدا کند. بازیگر به من معرفی می‌کردند و از طریق بازیگران، سایر بازیگران را هم پیدا می‌کردیم. شبنم طلوعی هم به من معرفی شد. ایشان را در پاریس دیدم و با هم صحبت کردیم و از طریق او بازیگران دیگری را هم پیدا کردیم.

کار کردن با شبنم تجربه‌ خوبی بود؟ چون فکر می‌کنم حرفه‌ای‌ترین بازیگری که در فیلم‌تان بود به هر حال شبنم طلوعی بود.

خیلی خیلی تجربه خوبی بود کار کردن با ایشان. واقعاً با همه اشتیاقی که برای کارشان و برای این پروژه دارند، واقعاً شبانه‌روز فکر می‌کرد و با این داستان و این شخصیت زندگی می‌کرد. واقعاً یک موقع‌هایی مثلاً نصفه شب یا دم صبح پیام می‌داد. یک چیز ریزی در این شخصیت دیده بود که می‌خواست با من در میان بگذارد. خیلی خیلی تجربه مثبتی بود.

درباره بازیگران صحبت کردیم، به هر حال محسن نامجو هم یکی از بازیگران شما بود و خیلی هم خوب بازی کرد. آن موقعی که شما فیلم را می‌ساختید اساساً هنوز این مسائل مطرح نشده بود و در مورد محسن نامجو هم اتهاماتی که مطرح است مطرح نبود ولی بعد که این اتهامات مطرح شد آیا نگران اکران فیلم‌تان نبودید؟ آیا با آقای نامجو صحبتی در این مورد داشتید؟ اصلاً خودتان نگاه‌تان به این موضوع چیست؟

دقیقاً فیلم‌برداری و تدوین فیلم ما تمام شده بود و نزدیک به درآمدنش بود که این اتهام‌ها به گوش من رسیدند، همان طور که به گوش همه رسیدند. نگرانی اولم در آن لحظه راستش فیلم نبود بلکه نگران بودم بیشتر که چه اتفاقی افتاده. من به عنوان فیلم‌ساز و همچنین تیمی که این فیلم را ساختیم، فیلمی که خانم‌ها در مرکز آن هستند این جریان را ساپورت می‌کنیم.

بیشتر در این باره: فیلم «میترا» پاسخی به «ماجرای نیمروز» نیست

در طول تاریخ به خانم‌ها ظلم شده و در هر شرایطی مجبور بوده‌اند که خودشان با این [ظلم] تا بکنند و صدای آنها شنیده نمی‌شد. الآن صدای آنها شنیده می‌شود و حرف‌شان را می‌توانند بیان کنند. همزمان تجربه‌‌ای که ما با آقای نامجو داشتیم تجربه خیلی مثبتی بود. سرِ سِت فیلم ما هیچ گونه اتفاقی نیفتاد و تجربه حرفه‌ای و محترمانه‌ای بود با همه اعضای تیم؛ مرد و زن.

آرزویی که فقط دارم این است که هر کس هر اتهامی دارد و هر چه اتفاق افتاده، تا جای ممکن از نظر قانونی آن را پی‌گیری کنند تا حقیقت رو شود و مشخص شود که آیا جرمی در کار بوده؟ اگر بوده چه جزایی دارد و اگر نبوده هم باز مشخص شود. خوشبختانه در بخشی از دنیا زندگی می‌کنیم که قانون معنا دارد و تنها راهی که می‌شود پی‌گیری کرد از لحاظ قانونی است.

اگر که حقیقتی که می‌گویید روشن می‌شد و مشخص می‌شد که اتهامات آقای نامجو به حقیقتی اشاره دارند و واقعیت هستند، آن وقت موضع شما به عنوان کسی که قرار بود این فیلم را اکران کنید چه می‌شد؟

آن موقع باید با تیم صحبت می‌کردیم. به هر حال نقش‌های اول و کلیدی این فیلم خانم‌ها هستند و سر این فیلم تعداد زیادی آدم کار کردند و فقط یک نفر نیست. آن موقع واقعا باید صحبت می‌کردیم و نظر هم می‌گرفتیم از کسانی که در آن صورت اجازه نظر دادن داشتند. به هر حال فیلمی که شخصیت‌ها و قهرمان‌های اصلی آن خانم‌ها هستند و راجع به یک مادر و دختر است… آیا آن وقت چنین فیلمی به خاطر چنین چیزی باید کنسل شود یا نه؟ این چیزی است که من الآن راستش برای آن جوابی حاضر ندارم. در آن صورت باید درباره‌اش فکر و صحبت می‌کردیم و گوش می‌کردیم.

آقای مدیری دوست دارم بدانم نگاه شما به عنوان مردی که در خارج از جامعه ایران بزرگ شده‌اید - موضوع فیلم به کنار- درباره «می توی ایرانی» و آزار جنسی زنان از خیابان گرفته تا محل کار تا به هر حال همه فضاهای مختلفی که همه ما در ایران تجربه کرده‌ایم چیست؟ اصلاً تجربه‌ای از این موضوع دارید؟ در سفری که به ایران داشتید؟ چون ما زنان ایرانی هیچ کداممان نیست که این تجربه را نداشته باشیم.

دو تا چیز وجود دارد. یکی این که فقط ایران نیست. متأسفانه در همه دنیا این اتفاق‌ها می‌افتند. بعضی جاها بیشتر و در بعضی جاها قانون کمتر از زنان دفاع می‌کند و خب این یک تفاوت خیلی بزرگی است. اینجا قانون به صورت برابر از زن و مرد دفاع می‌کند و خب این چیزی است که بر فرض در ایران متأسفانه این طوری نیست و به خاطر همین هم شاید شرایط خیلی حادتر و بدتر باشد.

یک بار که با پارتنرم به ایران رفته بودم که خانمی هلندی بود، باید بگویم که خیلی تجربیات مثبت داشتم ولی خب چند تجربه کمتر مثبت هم بود. نه نسبت به این ایشان ولی خب با یک خانم استرالیایی آشنا شدیم که در خیابان دنبالش افتاده بودند و خیلی جای تأسف داشت. این اتفاق‌ها هر جایی ممکن است بیفتد ولی در فرهنگ بسته‌ای که فکر می‌کنند خانم تنها حق و حقوقی ندارد یا چرا دارد اینجا تنها می‌گردد پس من اجازه دارم که هر چیزی به او بگویم یا هر کاری می‌خواهم انجام بدهم؛ خیلی شدیدتر است.

من فیلم‌تان را که می‌دیدم خیلی یاد حال و هوای یک فیلم خیلی محبوب خودم - مرگ و دوشیزه- افتادم. می‌خواهم بدانم که نظرتان چیست؟ فضای بی‌ربطی نیست دیگر. آن هم زنی است که با شکنجه‌گر خودش روبه‌رو می‌شود و این تعلیق‌ها، تردیدها، این پرسپکتیوهای مختلف، این آره، نه، انتقام، گذشت و همه این عواطف انسانی در آن فیلم و در آن متن ظاهر می‌شود. همین هم بود که من را درگیر فیلم شما کرد. شما هم هیچ یک از این عواطف انسانی را حذف نکرده‌اید.

فیلم رومن پولانسکی منظورتان است؟

بله.

موقع نوشتن و ساختن این فیلم چندین بار صحبت این فیلم شد و اتفاقا چون شباهتی داشت آن را نگاه نکردم. الان که فیلم درآمده و ساخته شده در لیست من هست که آن را ببینم ولی نه روی فیلم من اثری نداشته چون آن را نمی‌شناختم ولی صحبتش زیاد شده و از تعدادی آد‌م‌ها رفرنس این فیلم به فیلم آقای پولانسکی را شنیده‌ام.

صحنه‌ای از فیلم میترا، اثر کاوه مدیری

یک نکته دیگر هم برای من این بود که خب شما خیلی به نظرم در نشان دادن واقعیتِ «سازمان» خیلی تند بود. آیا نگران نبودید؟ بیم‌ناک نبودید که این ممکن است برای شما مسئله ایجاد کند؟ از شما شکایت کنند یا اعتراض کنند؟

در فیلم از «سازمان» صحبت می‌شود. مشخصاً گفته نمی‌شود که چه سازمانی است. سازمانی که در فیلم می‌بینیم سازمانی است که بر اساس سازمان‌های واقعی آن موقع و این زمان ساخته شده ولی یک و یک نیست و به هر حال چیزی است که برای فیلم به فیکشن تبدیل شده. عمداً هم نام نبردم چون که بیشتر از این لازم نبود فیلم سیاسی یا شعاری شود.

بیشتر در این باره: از اعدام‌های ایران تا مفهوم انتقام

ولی به هر حال سازمانی که در این فیلم نشان داده می‌شود سازمانی است که افکار و اندیشه‌های‌اش مثل جمهوری اسلامی است و همان‌قدر دگماتیک هستند و حتی سالیان سال بعد در خارج با همان اندیشه‌ها و افکار پیش می‌روند.

مادری که هاله باشد در این داستان، دخترش در مسیر این سازمان کشته شده. میترایی که برای ایده‌آل‌های‌اش کشته شده؛ می‌بینیم که همان سازمان سال‌ها بعد دیگر به آن صاف و سادگی نیست و چیزی نیست که بتوانیم بگوییم قهرمان داستان است. این هم برایم مهم بود که مثلاً در داستان می‌شنویم که پدر میترا زمان شاه اعدام شده و انقلابی را که آرزو داشت اتفاق بیفتد، بعد از اعدام او اتفاق می‌افتد و دخترش به دست همان جمهوری جدید اعدام می‌شود!

این در واقع چرخش درد و رنج و دشمنی است که همین طور ادامه پیدا می‌کند.

من فکر می‌کنم که ایرانیان مهاجر ارتباط بیشتری با کارتان می‌گیرند. خودتان هم این طور فکر می‌کنید؟

مدیری: چون این تجربه را متأسفانه هنوز ندارم که بیننده داخل ایران چه‌گونه فیلم را برداشت می‌کند، نمی‌توانم مقایسه کنم. امیدوارم که روزی مردم در ایران بتوانند فیلم را ببینند. چیزی که اینجا از طریق صحبا با بیننده‌های مختلف و خصوصاً بیننده‌های ایرانی متوجه می‌شوم این است که احساس همدردی چه‌قدر زیاد است.

بسیاری از این اتفاق‌ها که در فیلم درباره آن صحبت می‌شود فقط برای خانواده من اتفاق نیفتاده. برای خیلی‌ها اتفاق افتاده. آشنایانِ خیلی‌ها، دوستانِ خیلی‌ها. و این همدردی و همبستگی چه موقع فیلم‌برداری بین بازیگران و چه موقع اکران فیلم در جاهای مختلف دنیا که ایرانی‌ها می‌آیند و فیلم را می‌بینند واقعا احساس می‌شد.

مهاجرت و این دوری از آن فرهنگ و آن احساسی که به هر حال خیلی از آن آرزوها و امیدها نابود شدند شاید این احساس همبستگی را بیشتر می‌کند ولی حدس من این است که مردم داخل ایران هم خیلی بتوانند با موضوع فیلم احساس نزدیکی کنند.

صحبت از تجربه اکران کردید در خارج از ایران و یکی از سؤال‌های من هم این است که چه‌قدر این تجربه‌ی اکران موفقیت‌آمیز بود؟ فکر می‌کنم در خیلی از کشورها فیلم شما به نمایش درآمد. در سالنی که بودیم من می‌دیدم که آمریکایی‌ها و شهروندان غیرایرانی سؤالاتی از شما می‌کردند. گاهی اوقات سؤال‌ها به نظرم پرت می‌آمد. مثلاً یک نفر از شما پرسید که خب حالا آخرش این لیلا بود یا نبود؟ شاید این سؤالی نیست که آدم بخواهد در پایان چنین فیلمی بشنود ولی معلوم بود که جذب شده‌اند به فیلم.

در اکران‌هایی که خودم حضور داشتم به نظرم بیننده‌های غیرایرانی که فیلم را می‌دیدند از نظر داستانی و احساسی کاملاً فیلم را متوجه می‌شوند. صد در صد یک چیزهایی هستند که کسی که تاریخ پیچیده ایران را می‌شناسد و آن احساس درد برایش آشناست بیشتر متوجه می‌شود. یک موقع‌هایی یک پیچیدگی‌هایی هست.

البته بستگی دارد فیلم کجا نمایش داده شود. در فستیوال‌ها اکثراً خارجی‌هایی هستند که بیشتر به تماشای فیلم‌‌های غیرانگلیسی‌زبان از کشورهای مختلف عادت دارند. آن دردی هم که درباره‌ش صحبت می‌کنیم باز در کشورهای مختلف فرق می‌کند.

بر فرض در کرواسی فیلم در فستیوال فضای آزاد پخش شد و موسیقی پایانی فیلم که محسن نامجو ساخته و خوانده؛ بر اساس آهنگی از خانم هایده و آقای ویگن راجع به آرزوهای از دست رفته پس از انقلاب است و این آهنگ با بیننده کروات ارتباط زیادی برقرار می‌کرد. این هم کشوری است که جنگ‌دیده است. خانه‌ها از هم پاشیده‌‌اند، خانواده‌ها از هم پاشیده‌اند و تا حد خیلی زیادی بخش‌های زیادی از داستان برای آنها قابل لمس بود. بیشتر از آنچه کسی به عنوان فیلم‌شناس می‌تواند ببیند، این که مردم خودشان چه گذشته‌ای دارند روی ارتباط آنها با فیلم تأثیر می‌گذارد.

بسیار خوب. می‌‌خواهم بدانم قهرمان محبوب خودتان یا آن آدمی که اکت قهرمانانه در این داستان داشت برای شما که بود؟

شخصیت اول و کلیدی داستان و شخصیتی که داستان حول او چیده می‌شود برای من هاله است. با این که اسم فیلم میتراست ولی میترا بیشتر نبودنش حس می‌شود. ما با درد این مادر است که می‌رویم جلو. خانمی است که با این که هفتاد و خورده‌ای سال دارد اصلا آدم ضعیف یا خانه‌نشین یا ترسویی نیست. کسی است که واقعاً وقتی که یک کاری را می‌‌خواهد انجام دهد مثل بولدوزر می‌رود دنبالش. آن جنگ درونی و چالش و درگیری درونی که این مادر حس می‌کند و با خودش می‌کشد و خودش را با آن روبه‌رو می‌کند برای من مهم‌ترین چیز است.

به خاطر همین هم قهرمان اصلی داستان صد در صدر هاله است. با این که شخصیت‌های کناری فیلم هم به نوعی می‌شود گفت قهرمان داستان‌اند. مثلا برادرش که سال‌ها زندان بوده و الآن که در اروپا زندگی می‌کند برخلاف هاله اصلاً نمی‌خواهد با این گذشته روبه‌رو شود. چه این آدم لیلا باشد و چه نباشد او نمی‌خواهد روبه‌رو شود. یعنی فقط می‌خواهد از آن زخم‌ها و آن فضا دور باشد. ترجیح می‌دهد از خانه بیرون نرود که مبادا با کسی درگیر شود.

صحنه‌ای از فیلم میترا، اثر کاوه مدیری

هاله اما در گذشته هم این کار را کرده و او را دوباره با خودش در واقع توی مرداب می‌کشد. با این حال می‌بینیم که این آدم در پایان فیلم از خودش گذشت می‌کند چون به نظر خودش زندگی او چندان اهمیتی ندارد و ترجیح می‌دهد که از دخترِ این خانم - چه لیلا باشد و چه نباشد- محافظت کند و به‌نوعی حرکت قهرمانانه را نهایتاً برادر هاله انجام می‌‌دهد.

و آخرین سؤالم این است که مادرتان این فیلم را دیدند؟ چه احساسی داشتند و چه عواطفی در ایشان بیدار شد با این فیلم؟ اگر یک جمله اثرگذاری درباره این فیلم گفتند دوست دارم که با آن جمله این گفت‌وگو را به پایان ببریم.

فیلم را دیدند. در روزی که برای بازیگران و تیمی که فیلم را ساخته بودند اکران داشتیم مادرم هم به عنوان مهمان بود. بسیار شب احساسی بود. برای مادرم آن صحنه‌هایی از فیلم که بر اساس واقعیت هستند خب خیلی نزدیکند به آنچه که تجربه کرده و آن لحظه‌ای که بر فرض دخترش را که فراری است می‌بیند واقعاً این طور بود که انگار دوباره داشت دخترش را می‌دید.

آشنایی با بازیگرانی که این نقش‌ها را بازی کردند و تمام احساسی که در فیلم گذاشتند خیلی خیلی برای او [جالب بود] و شب بخصوصی بود. به نوعی فکر می‌کنم این که پسری که او را باردار بود این داستان را درباره دخترش که اعدام شد تعریف می‌کند برای این داستان پایانی بود؛ مسلماً نه برای درد او و برای احساسِ از دست دادن ولی به نوعی حداقل چرخشی بود در این داستان.

روز آخر فیلمبرداری در اردن که تیم بسیار بزرگی داشتیم و تیم اروپایی هم با ما سفر کرده بودند. می‌‌خواستیم عکس نهایی را بگیریم و همه [دست‌اندرکاران] فیلم ناگهان شروع کردند اسم فیلم را گفتن. میترا….میترا… برای آنها این فقط یک اسم بود، اسم فیلم بود و معنای بخصوصی نداشت.

من اما یک لحظه فکر کردم که نزدیک به ۴۰ سال که از اعدام میترا می‌گذرد، هزاران کیلومتر دورتر از آن جایی که اتفاق افتاده، الآن همه این آدم‌ها دارند نامش را صدا می‌زنند و به نوعی گویی از او یاد می‌شود. این برای من خیلی تجربه شخصی و احساسی بود و می‌توانم تصور کنم که برای مادرم در آن لحظات چه‌قدر واقعیت و فیلم با هم قاطی شده‌اند.