بیشتر بخوانید:
دیوید میلیبند مینویسد: «نزديک به دو ماه پيش، حمله تروريستی به شهر بمبئی (مومبای) در هند جهان را در بهت و حيرت فرو برد. اکنون همه چشمها به خاورميانه دوخته شده؛ جايی که پاسخ اسرائيل به راکتهای حماس، حمله وحشتناک نظامی بود که تاکنون جان هزار نفر را در غزه گرفته است.
اکنون هفت سال از [حادثه] يازده سپتامبر میگذرد و روشن است که نگاهی اساسی به تلاشهايی که در جهت جلوگيری از افراطگرايی و ثمره وحشتناک آن يعنی خشونت تروريستی، صورت گرفته، يک ضرورت است. از بعد از يازده سپتامبر «جنگ عليه ترور» معرف اصلی این تلاشهای بوده است.
اهميت و شدت تهديدها، نياز به همبستگی، و ضرورت واکنش بیدرنگ ـ و در جايی که لازم باشد ـ استفاده از زور، همگی در دل اين عبارت جای میگيرد. اما در نهايت اين مفهوم، مفهومی اشتباه و گمراهکننده است.
آيا لازم است، با تمام امکانات موجود، به مقابله با ريشه استفاده از ترور بپردازيم يا نه؟ مسئله ما اين نيست چرا که اين مقابله امری لازم و ضروری است. اما پرسش اين است که چگونه بايد اين مقابله صورت بگيرد.
ايده «جنگ عليه ترور» تصور وجود يک دشمن واحد و فراملی، که در هيئت اسامه بن لادن و القاعده متجسم شده را ايجاد میکند. اما واقعيت اين است که هويت و انگيزه گروههای تروريستی ناهمگون و متمايز از يکديگر است.
لشگر طيبه ريشه در پاکستان دارد و هدف و آرماناش کشمير است. حزب الله مدعی است که نماينده مقاومت در برابر اشغالگری بلندیهای جولان است. خواستهها و مطالبات گروههای شورشی شيعه و سنی بی شمار و متفاوت است.
اين گروهها همان قدر از يکديگر متفاوتاند که جنبشهای اروپايی در سالهای دهه ۷۰ ميلادی، جنبشهايی مانند آیآرای (ارتش آزاديبخش ايرلند)، بادر ماينهوف، و اتا (گروه جدايیطلب باسک).
درست است که همه اين جنبشهای اروپايی از روشهای تروريستی بهره میگرفتند و در برخی موارد از يکديگر حمايت میکردند، اما هدف و آرمان آنها از يکديگر متمايز بود و همکاریشان با يکديگر جنبه فرصتطلبانه داشت. امروز هم وضع به همين منوال است.
هر چه بيشتر بين اين گروههای تروريستی تمايز قايل نشويم و هر چه بيشتر تلاش کنيم تا خط سادهانگارانهای در صحنه نبرد بين نيروهای معتدل و افراطگرا، يا بين خير و شر، بکشيم، بيش از پيش اختيار خود را به دست کسانی دادهايم که میخواهند گروههايی با کمترين وجه مشترک را با يکديگر متحد سازند.
لازم است به ريشه گروههای تروريستی حمله شود، از رسيدن پول و سلاح به آنان جلوگيری شود، سطحی بودن خواستهها و مطالبات آنان بر ملا شود و هر چه بيشتر هواداران آنها را به سوی سياستورزی سوق داد.
«حمايت از حاکميت قانون، و نه بیتفاوتی به آن، ابزار ما در واکنش به تروريسم است، از آن رو که حاکميت قانون سنگ بنای دموکراسی است»
اين همان چيزی است که موافقان و مخالفان اقدام نظامی در غزه را از يکديگر متمايز میسازد. مباحث مشابهی در مورد نحوه مناسب مواجهه با گروههای تروريستی در حملات بمبئی مطرح شد.
آنهايی که در اين مورد مسئوليت داشتند بايد به پيشگاه عدالت آورده شوند و دولت پاکستان بايد اقدام فوری و مؤثر برای متلاشی کردن شبکههای تروریستی در خاک خود، به انجام برساند.
اما همان گونه که در سفر خود به جنوب آسيا در اين هفته بدان اشاره خواهم کرد، بهترين پادزهر تهديدات تروريستی در درازمدت همکاری و همياری [بين کشورها] است.
من بر مشکلات موجود واقفم. با حل مناقشه بر سر کشمير دست ردی به سينه افراطگرايی زده خواهد شد که يکی از دلايل اصلی خشونتهای نظامی است. اين کار در عين حال به مقامهای پاکستانی اجازه خواهد داد که به شکلی مؤثرتر به رفع تهديدات در مرزهای غربی خود بپردازند.
حمايت از حاکميت قانون، و نه بیتفاوتی به آن، ابزار ما در واکنش به تروريسم است، از آن رو که حاکميت قانون سنگ بنای دموکراسی است.
بايد نسبت به حقوق بشر و آزادیهای مدنی در کشور خود و در خارج از مرزهايمان متعهد باشيم. به طور قطع اين درسی است که از گوانتانامو گرفتهايم و به همين دليل است که از وعده باراک اوباما، رئيسجمهوری منتخب آمريکا، نسبت به بستن اين اردوگاه استقبال میکنيم.
دعوت به شرکت در «جنگ عليه ترور»، دعوت به برداشتن سلاح بود، تلاشی بود برای ايجاد همبستگی برای مقابله با يک دشمن مشترک. اما اساس وبنيان همبستگی بين مردمان و ملتها بايد بر مبنای اينکه که هستيم و ارزشهای مشترکمان چيست باشد و نه بر اين پايه که عليه چه کسی هستيم.
تروريستها زمانی موفق خواهند بود که موجب ترس و کينهجويی کشوری شوند؛ زمانی که بذر اختلاف و خصومت بپاشند؛ وقتی که کشوری را مجبور کنند تا با خشونت و سرکوب از خود واکنش نشان دهد.
بهترين پاسخ آن است که مرعوب نشویم.»