چله یا یلدا؛ بلندترین شب سال با سالیان سال ماندگاری در تاریخ ایرانزمین. شبی که با دیدار از خانواده و دوستان و بستگان، حافظ خوانی، هندوانه، انار، آجیل و سلامی دوباره به خورشید، هر سال زنده میشود.
چله زنده میشود و با خود زندگی را به خانه ایرانیان میبرد. مهر زاده میشود و مهربانی دوباره جایی در دل مردم پیدا میکند.
هر سال در نقطه آغازین زمستان، دو یا سه روز پیش از میلاد مسیح، ایرانیان دور هم جمع میشوند، میگویند و می خندند و در سختترین روزها نیز تلاش میکنند تا به افتخار زایش مهر، غم و دلتنگی را اندکی فراموش کنند.
در بلندترین شب سال هادی خرسندی، شاعر و طنزنویس نامآور ایرانی از «شب یلدا» و «فردا» میگوید:
گفتو گوی حسین قویمی با هادی خرسندی
موقع آن شد که من فکر شب یلدا کنم/ عرضه بر بینندگان رادیوی فردا کنم
با خودم گفتم برای گفتن یک شعر خوب/ باید اول سوژه جانانهای پیدا کنم
بعد دیدم شعر، می باید خودش نازل شود/ من نمیباید تلاش و کوشش بیجا کنم
بعد گفتم میتوانم لااقل یک بیت را/ صرف تعریف از شراب و ویسکی و ودکا کنم
بعد یاد شعری افتادم که سیما خوانده است/ گفتم اول عشق با موسیقی سیما کنم
آن صدای دلنشین در گوش جانم چون نشست/ آه، گفتم پس چه بهتر یک کمی لا لا کنم
رفتم و خوابیدم و در خواب دیدم تازگی/ رفته ام ایران که آنجا جنبشی برپا کنم
بابت اینکه در میخانهها را بسته اند/ با ریاکاران کتک کاری کنم، دعوا کنم
ناگهان جستم ز خواب و آه، دیدم ای دریغ/ فکر یک شعر خوشی باید همین حالا کنم
راستش خوابم گرفت و شعر من آماده نیست/ تا که تقدیم رادیوی فردا کنم
گر دهی یک سال دیگر مهلتم، جان حسین/ رفع خجلت از خودم در آن شب یلدا کنم
مخلص آن هموطن هستم که حرفم را شنید/ حاضرم بنویسم و زیرش خوم امضا کنم
چله زنده میشود و با خود زندگی را به خانه ایرانیان میبرد. مهر زاده میشود و مهربانی دوباره جایی در دل مردم پیدا میکند.
هر سال در نقطه آغازین زمستان، دو یا سه روز پیش از میلاد مسیح، ایرانیان دور هم جمع میشوند، میگویند و می خندند و در سختترین روزها نیز تلاش میکنند تا به افتخار زایش مهر، غم و دلتنگی را اندکی فراموش کنند.
در بلندترین شب سال هادی خرسندی، شاعر و طنزنویس نامآور ایرانی از «شب یلدا» و «فردا» میگوید:
گفتو گوی حسین قویمی با هادی خرسندی
موقع آن شد که من فکر شب یلدا کنم/ عرضه بر بینندگان رادیوی فردا کنم
با خودم گفتم برای گفتن یک شعر خوب/ باید اول سوژه جانانهای پیدا کنم
بعد دیدم شعر، می باید خودش نازل شود/ من نمیباید تلاش و کوشش بیجا کنم
بعد گفتم میتوانم لااقل یک بیت را/ صرف تعریف از شراب و ویسکی و ودکا کنم
بعد یاد شعری افتادم که سیما خوانده است/ گفتم اول عشق با موسیقی سیما کنم
آن صدای دلنشین در گوش جانم چون نشست/ آه، گفتم پس چه بهتر یک کمی لا لا کنم
رفتم و خوابیدم و در خواب دیدم تازگی/ رفته ام ایران که آنجا جنبشی برپا کنم
بابت اینکه در میخانهها را بسته اند/ با ریاکاران کتک کاری کنم، دعوا کنم
ناگهان جستم ز خواب و آه، دیدم ای دریغ/ فکر یک شعر خوشی باید همین حالا کنم
راستش خوابم گرفت و شعر من آماده نیست/ تا که تقدیم رادیوی فردا کنم
گر دهی یک سال دیگر مهلتم، جان حسین/ رفع خجلت از خودم در آن شب یلدا کنم
مخلص آن هموطن هستم که حرفم را شنید/ حاضرم بنویسم و زیرش خوم امضا کنم