سحر دلیجانی در زندان اوین به دنیا آمده است؛ زمانی که مادر و پدرش هر دو در دهه شصت به دلیل فعالیتهای سیاسی در زندان به سر میبردند.
رمان او به نام «بچههای درخت جاکاراندا» که وقایع زندان در دهه شصت ایران تا جنبش سبز را دنبال میکند، اولین بار به زبان انگلیسی نوشته و منتشر شد، اما تاکنون به بیست و هشت زبان ترجمه شده و در هفتاد و پنج کشور به چاپ رسیده؛ از جمله در خارج از ایران به زبان فارسی.
با سحر دلیجانی گفتوگو کردهام:
خود شما در زندان به دنیا آمدید. این چقدر تأثیر داشت که به سمت چنین داستانی بروید و بخواهید که روایتش کنید؟
راستش را بخواهید داستان در زندان به دنیا آمدن یکی از آخرین داستانهایی بود که نوشتم و وارد کتاب کردم. داستان کتاب من از آن شروع نشد. همه این داستانهای دهه شصت آنقدر برای من نزدیک و بخشی از خانواده بود که هیچوقت فکر نکرده بودم که بنویسمشان. این طور شروع شد که دستبندی را که پدرم از هسته خرما در زندان برای من درست کرده بود به طور اتفاقی پیدا کردم. این داستانها را شنیده بودم اما جزئیاتش را نمیدانستم. برای همین وقتی دوباره این دستنبد را دیدم از پدرم داستاناش را پرسیدم و او برایم تعریف کرد و دیدم که میتواند به عنوان داستان نوشته شود.
دو سه فصل کتاب را نوشته بودم که یادم افتاد شاید مسئله تولد خود من هم جالب باشد. همین موقع بود که با مادرم در این باره حرف زدم و دیدم که همه چیز با این تولد شروع میشود؛ هم در زندگی من- طبیعتاً- و هم در تاریخ جدیدی که در ایران از سال ۱۳۶۲ شروع میشود و در واقع سالی است که آخرین فعالان سیاسی را به زندان انداختند. ما بچههایی که در زندان به دنیا آمدیم میتوانیم ثابت کنیم که چه اتفاقاتی در آن زمان در حال رخ دادن بود و چه خفقان و خشونتی وجود داشت.
رمان شما چقدر واقعی است و چه مقدار آن تخیلی؟
یک جور ترکیب است. یک رشته از داستانها واقعی است یا حداقل بگوییم که از واقعیت الهام گرفتهاند و یک رشتهها داستانها هم خیالی است که باز البته از واقعیت نشأت گرفتهاند. دو تا فصلی که در زندان میگذرد، بیشتر از بقیه واقعی هستند چون برای نوشتن آنها با مادرم صحبت کردم و همه جزئیات را پرسیدم.
سه شخصیت اصلی یعنی ندا، امید و شیدا، چقدر واقعی هستند؟ به نظر میآید یکی که در زندان به دنیا آمده خود شما باشید، اما دو نفر دیگر معادل واقعی دارند؟
وقتی که کتاب را شروع کردم سه نفر در ذهنم بود. یکی من، یکی برادرم که دوسالش بود وقتی والدینم به زندان رفتند و یکی هم پسرخالهام که او هم در زندان به دنیا آمده بود چون خالهام در زندان بود و شوهر او هم اعدام شد. میخواستم با این سه نفر شروع کنم و پیش بروم، اما همینطور که رمان ادامه پیدا میکرد، بچههای دیگری که دربارهشان شنیده بودم وارد داستان شدند و صداهای آنها هم به من نزدیک میشدند و میخواستند که داستانشان گفته شود. اما شخصیت شیدا کاملاً خیالی است و چنین کسی را نمیشناسم. این شخصیت برای من مهم بود چون نماینده نسلی است که چیزی در مورد این ماجرا و اعدام نمیدانست.
به شکلی حکایت دو نسل در کتاب هست؛ نسل فعال سیاسی انقلاب و بعد نسل جنبش سبز. چه شباهتی بین آنها میبینید؟
شباهت اصلی این دو نسل در این است که هر دو داشتند بر علیه یک رژیم میجنگیدند. ایدهآلهایی که برایش انقلاب شد و اتفاقاتی که بعد از آن افتاد برای من دو تا چیز جداگانه است. خیلی از آنهایی که انقلاب کردند چنین چیزی نمیخواستند. آنها آزادی و عدالت میخواستند. سال ۸۸ نشان داد که آن ایدهآلها هنوز زنده هستند و نسل دوم هم همانها را میخواهد.
جنبش سبز چطور وارد قصه شما شد؟
وقتی نوشتن کتاب را شروع کردم، شش هفت ماه قبل از انتخابات بود و اصلاً در ذهنم این نبود که کتاب را این طور تمام خواهم کرد. همینطور که ادامه میدادم، سال ۸۸ و جنبش سبز اتفاق افتاد و این برای من یک جور تصادف تاریخی بود که نمیتوانستم از کنارش رد شوم. برای من خیلی مهم بود چون رابطه من با کشورم و مردم کشورم را عوض کرد. وقتی ایران بودیم احساس میکردم اقلیتی هستیم پشت درهای بسته.
در مدرسه همیشه میترسیدم به بچههای دیگر نزدیک شوم و از دهنم در برود و بگویم که مادرم زندان بوده. یک جورهایی جداگانه زندگی میکردیم. فکر میکردم بقیه یک جورهایی با رژیم زندگیشان پیش میرود. اما با وقایع سال ۸۸ دیدم که تمام مردم آمدند طرف ما. برای من آشتیجویانه بود و بعد از آن با مردمم آشتی کردم. جوانها زندگیشان را ریسک کردند برای همان آرمانها.
بازتابهای کتاب خیلی مثبت بود، چطور در این مدت کار تازهای ارائه نکردهاید؟
برای این کتاب به جاهای مختلف دنیا رفتم و دربارهاش حرف زدم. برای من جالب بود که درباره چیزهایی حرف میزدم که یک عمر در سکوت دربارهاش زندگی کرده بودیم.
این برای من و خانوادهام رضایت خاصی به همراه آورد. کار دومم را در حال نوشتن هستم. الان بیش از نصف آن را نوشتهام. این رمان هم در سالهای شصت در ایران میگذرد. میتوانم بگویم یکجورهایی قسمت دوم کتاب قبلی است. این کتاب درباره زمان پس از آزاد شدن از زندان دهه شصت است؛ برگشتن این آدمها به خانه نزد بچههایی که چندان والدینشان را نمیشناسند.