«من نجوم هستم؛ ده ساله و مطلقه» عنوان فیلمی است از خدیجه السلامی فیلمساز زن یمنی که جایزه بهترین فیلم یازدهمین دوره جشنواره بینالمللی دبی را به خود اختصاص داد.
فیلم داستان تکاندهندهای را درباره ازدواج اجباری یک دختر بچه دهساله روایت میکند و سنتهای غلط رایج در برخی قبایل عرب را به چالش میکشد.
فیلم به دلیل داستان جنجالیاش پا در حیطههایی میگذارد که شاید پیشتر در سینمای عرب چندان جایی برای پرداخت مستقیم نداشت؛ به همین دلیل شاید فیلمساز به اجبار به پارهای از موارد برای کم کردن انتقادها و مخالفتهای سنتی نسبت به فیلم تن داده باشد.
از جمله این موارد محکوم نکردن کامل شخصیت پدر و شوهر است که فیلم در بخش پایانی سعی دارد دلیل فروش این دختر دهساله به دامادی از قبیلهای دیگر را توضیح دهد. شنیدن روایت تلخ زندگی پدر و نوع نگاه او -که از ترس تجاوز به دخترش و «بی آبرو» شدن این دختر به مانند دختر قبلیاش تمایل به ازدواج زودهنگام او نشان داده- لبه ترازو را به نحو نسبتاً حسابشدهای به طرف دیگر هم خم میکند، در نتیجه هر چند طبیعتاً پدر به خاطر این عملاش نزد تماشاگر شخصیت منفی است، اما فیلم این طرز تفکر را ناشی از ناآگاهی و جبر اجتماعی نشان میدهد.
اما فیلم درجایی مجبور است نوعی باج دادن به شرایط را هم تحمل کند: در پایان، شیخ قبیلهای که برای برهم زدن دادگاه و بازگرداندن دختر به شوهرش با نیروهای مسلح وارد دادگاه قانونی شده، در کمال تعجب به نفع دختربچه رای میدهد و با مهربانی با او حرف میزند و از شوهرش میخواهد که او را طلاق دهد.
فیلم از فرار این دختر از خانه آغاز میشود؛ زمانی که برای خریدن نان از خانه خارج شده و به سمت دادگاه میگریزد. او موفق میشود قاضی دادگاه را ببیند و داستان ازدواج اجباری خودش را برای او تعریف کند.
قاضی دادگاه معقولترین و مدرنترین شخصیت فیلم محسوب میشود. او فارغ از وظیفهاش این دختربچه را به خانه میبرد و تا زمان برگزاری دادگاه از او در کنار خانوادهاش نگهداری میکند. قاضی میداند که با پروندهای جنجالی طرف خواهد بود و باید با سنتهای غلط پرقدرتی روبهرو شود.
روایت فیلم اما به شدت کلاسیک است و داستانگو، و فیلمساز کوششی برای روایت نوینتر و متفاوتتر از داستان بهخرج نمیدهد و ترجیح میدهد مستقیم به سراغ رخدادها برود آن هم با فن و سبک و سیاقی نه چندان پیچیده. از این رو فضای فیلم به شدت ساده به نظر میرسد و شخصیتها هم در نهایت بُعد چندانی نمییابند. زوایای روانشناسانه شخصیتها بدون پرداخت باقی میمانند و غالب آنها به شکل تیپ مشخص روایت میشوند (دختر بچه به عنوان قربانی؛ شوهر به عنوان نمادی از مردان بیسواد قبیلهای؛ و پدر دختر به عنوان قربانی شرایط سنتی جامعه و همین طور قربانی وضعیت بد مالی خانواده).
فیلم اما به دلیل داستان تکاندهندهاش تماشاگر را با خود همراه میکند و گاه در صحنههایی در روایت موقعیتی دردناک میتواند همذاتپنداری تماشاگر را - بدون بازی با احساسات- به دست بیاورد. در واقع فیلمساز سعی دارد با فاصله با موقعیتاش روبهرو شود. هر چند از این اصل در چند صحنه عدول میکند، اما تلاش فیلمساز، تلاش درستی است که حداقل در بعد اجتماعی کارکرد دارد. او به ناظری از احوال یک اجتماع پیچیده بدل میشود که در آن شنیعترین نوع تجاوز آن هم به یک کودک ده ساله به عنوان «حق شرعی شوهر» توجیه میشود. شوهر در دادگاه بارها میگوید که با اجازه پدر دختر ازدواج کرده و این عمل به «سنت خدا و رسول» است، درحالی که قاضی دادگاه این جملات او را به چالش میکشد و این طرز تفکر او را ناشی از بیسوادی و ناآگاهیاش نسبت به دین به حساب میآورد.
هرچند شاید اگر فیلم در شرایط بازتری ساخته میشد، با فیلم متفاوتی روبهرو بودیم که میتوانست جنبه انتقادی قویتری داشته باشد، اما با محدودیتهای سینمای کشورهای عرب، شاید نتوان فیلمی از این صریحتر انتظار داشت. از این رو فیلم اگر روزی امکان نمایش در میان قبایل را بیابد، شاید کارکرد اجتماعی مفید قابل توجهی هم داشته باشد.