فرزین هومانفر شاعری است که چهارمین مجموعه شعرش در نمایشگاه کتاب تهران از سوی نشر بوتیمار منتشر و عرضه شد. پیش از این از او ترجمههایی از شعر جهان هم منتشر شده.
«دل زرد» مجموعهای از شعرهای نرودا در سال ۱۳۸۲ و «رویایی در مه» شعرهای عاشقانه جـِبران خلیل جبران در سال ۱۳۸۰ از ترجمههای او است. هومانفر که شعر را با شعر کلاسیک آغاز کرده بود در کتابهای بعدی شعرهایی با تجربههای معطوف به زبان و در فرمهای شعر امروز ارائه داد.
«به وقت محلی همیشه دلتنگم» مجموعهای است دو زبانه از شعرهای کوتاه هومانفر که علاوه بر فارسی از سوی خود شاعر به انگلیسی نیز بازسرایی شده. ابتدا هشت شعر این مجموعه را با صدای شاعر بشنویم:
حرفها به سنگ میخورد و به سر بر میگردد
و ما در کوتاهی خود کوه میشویم.
*
در رقصی به ضرب زندگی
سر میگردد و دل آهنگری میکند
*
کلافهام از این چه
که نیاید
که بخوابم زیرنخلهای گیسسفید
که مورچه برداردم از خوابهای خرمایی
*
رنگ به رنگ میشویم
پوست میاندازی
پوست میکنی
اینها همه از سیبی است که با فریب خوردهای
*
از شب طول کشیدهام
بس سر به زیر
کوتاهی قله را گز میکنم
*
با پستیهای زمان
در پستیهای زمین
هزار اسب قدم
داشتم و
بر نداشتم
*
سری جای خود نیست
سرت را به دزد
تا تو سروری
جهان با موهای تو
رنگ میشود
سیاه
خاکستری
سیاه
خاکستری
*
پوست مرا کند و پوشید
انتظار شعر ماند و
استخوان زیر دندانههای زمستان
خانم هومانفر خیلی خوش آمدید به برنامه نمای دور نمای نزدیک این هفته. قبل از هر چیز برای ما بگویید که این آخرین مجموعه شعری که منتشر کردید حاصل شعرهای چه سالهایی بود و چه دورهای بود که برای این مجموعه گردآوری کردید؟
فرزین هومانفر: این مجموعه این بار با طرحهایی از خودم منتشر شد که بیشتر شعرها را کامل میکند و به دو زبان انگلیسی و فارسی سرودهام که در حقیقت انگلیسی آن را هم از نو سرودهام. این مجموعه مدتها طول کشید تا توسط نشر بوتیمار چاپ شد.
شعری که از شما تا به حال خواندهایم نشان میدهد که شما کار با زبان شعر برایتان اهمیت دارد. شما خودتان را متعلق به چه گرایشی در فضای شعر ایران میدانید؟
در حقیقت من شخصا خودم سالها پیش با غزل شروع کردم. کتاب «فاختهای بر درخت لوت» منتخبی از شعرهای کلاسیک من هست. ولی به مرور زمان به طور طبیعی به این زبان رسیدم.
یعنی من حروف را سعی میکنم از نو لمس کنم و کشف کنم. درست مثل یک بچهای که برای اولین بار با مفاهیم و ترکیب کلمات برخورد میکند. باعث شد که معطوف این سبک شدم و این سبک اصلا قسمتی از زندگی زبانی من شد. در حقیقت حرکتی بر ضد آرمانگرانی متداول در شعر امروز است ولی حالا به نحوی به قول بعضی از دوستان زیر پوست این سطرهای کوتاه فرم، فقرات پنهانی دارد و غنیتر از آن است که در سطح به نظر میآید.
مجموعهای که منتشر کردید با وجود اینکه چهارمین کار شما است که در فضای شعر منتشر میشود منتها این را بیشتر به شعر خودتان یا خودتان نزدیک میدانید. این مجموعه اما شعر کوتاه را در بر میگیرد. بعضی از منتقدین اعتقادشان بر این است که شعرهای کوتاه اساسا پیش شعر اند یا به شعر تبدیل نمیشوند.
من در مورد شعر خودم میتوانم فکر کنم که پشت این شعر چندسطری، لااقل سه برابر این که دیده میشود مفهوم وجود دارد. لااقل ده سطر مفهوم هست. مفهومی که از گوشههای مختلف مثل منشوری میتواند درست کند. فقط باید عادت کرد. ولی من شخصا نمیپسندم که خودم راجع به شعر خودم صحبت کنم.
خب. شما شعرتان را ترجمه هم کردید و به دو زبان منتشر کردید. ترجمهاش را هم خودتان انجام دادید. یک اعتقادی که دارید این است که برخلاف آنچه که گفته میشود شعر را بایستی کلمه به کلمه و لغت به لغت بازگردانی کرد، شما معتقدید که شعر را به زبان تازه باید از نو سرود. منطق این تفاوتی که به آن اعتقاد دارید چیست؟
شعر در ترجمه واقعا نابود میشود. پل والری حرف بسیار خوبی زده. میگوید مسافتی که نویسنده برای رسیدن به انتهای داستانش قدم بر میدارد شاعر میرقصد. ترجمه مسلما رقص در زنجیر است. بسیار مشکل است. اما آنچه که اهمیت دارد این است که مخاطب در زبان میزبان اول شعر را حفظ کند. این خیلی مهم است. من شخصا اعتقاد دارم یک مقدار به خاطر اینکه شعر ماها جهانی نشود، کسانی که شعرهای شاعران بزرگ ما مثل شاملو و اخوان و فروغ را ترجمه کردند سعی کردند بیش از اندازه وفادار بمانند به لغت به لغت بودن و ترجمه لغت به لغت. ولی من یک خاطرهای هم از نرودا نقل میکنم چون کارهایش را ترجمه کردهام. او از یکی از دوستان انگلیسیزبان در یک محل تفریحی که کوهنوردی میکردند خواهش میکند که شعرهای مرا ترجمه کن. او میپذیرد. پس از لحظهای سکوت نرودا میگوید نمیخواهم فقط ترجمهاش کنی. شعرش کن. این نکتههای بسیار ظریفی است در ترجمه که من اینها را رعایت میکنم و بهش اعتقاد دارم. حالا امیدوارم در این فرصت کوتاه شما اینجا قانع شده باشید.
کاملا متوجه منطق صحبتتان شدم. اما حالا شما شعر خودتان را برگرداندید. بنابراین این امکان برایتان هست که هر دستی و هر تغییری و یا هر نوع انعطافی هم در سطرها و تصاویر ببرید. اما وقتی که با شعر شاعر دیگری رو در رو هستید این وضعیت به نظر شما چگونه است؟ آیا بسیار دشوارتر نمیشود؟
شعر را میخوانم. از نظر ذهنی هضم میکنم. و نکاتی که برای شاعر اصلی مهم بوده میگیرم. یک شاعری هست که به زبان اهمیت میدهد. یک شاعر به تصویر اهمیت میدهد. و حتی تعداد هجاهایی که او علاقهمند است را در نظر میگیرم و سعی میکنم در یک سطر منظور او را تامین کنم.
من فکر میکنم که در مورد شعر هم خیلیها که من با آنها صحبت کردم برای این زبان مجابشان کردم. چون من وقتی شعر خودم را برای ویرایش میدادم و دوستان دست میبردند تویش اصلا تبدیل به شعر نمیشد. یک نثر طولانی پر از حروف اضافه.
این است که شخصا اگر فکر میکنم حتی مخاطب غیر حرفهای هم به این مفهوم توجه داشته باشد من در ترجمه کوتاهی نمیکنم. فقط کاری میکنم که شعر بهتر منتقل شود. تمام آن چیزهایی که منظور شاعر است پیاده میکنم. فقط به علت تفاوت بضاعت دو زبان است که ممکن است جای اینها در سطر عوض شود.
«دل زرد» مجموعهای از شعرهای نرودا در سال ۱۳۸۲ و «رویایی در مه» شعرهای عاشقانه جـِبران خلیل جبران در سال ۱۳۸۰ از ترجمههای او است. هومانفر که شعر را با شعر کلاسیک آغاز کرده بود در کتابهای بعدی شعرهایی با تجربههای معطوف به زبان و در فرمهای شعر امروز ارائه داد.
«به وقت محلی همیشه دلتنگم» مجموعهای است دو زبانه از شعرهای کوتاه هومانفر که علاوه بر فارسی از سوی خود شاعر به انگلیسی نیز بازسرایی شده. ابتدا هشت شعر این مجموعه را با صدای شاعر بشنویم:
Your browser doesn’t support HTML5
حرفها به سنگ میخورد و به سر بر میگردد
و ما در کوتاهی خود کوه میشویم.
*
در رقصی به ضرب زندگی
سر میگردد و دل آهنگری میکند
*
کلافهام از این چه
که نیاید
که بخوابم زیرنخلهای گیسسفید
که مورچه برداردم از خوابهای خرمایی
*
رنگ به رنگ میشویم
پوست میاندازی
پوست میکنی
اینها همه از سیبی است که با فریب خوردهای
*
از شب طول کشیدهام
بس سر به زیر
کوتاهی قله را گز میکنم
*
با پستیهای زمان
در پستیهای زمین
هزار اسب قدم
داشتم و
بر نداشتم
*
سری جای خود نیست
سرت را به دزد
تا تو سروری
جهان با موهای تو
رنگ میشود
سیاه
خاکستری
سیاه
خاکستری
*
پوست مرا کند و پوشید
انتظار شعر ماند و
استخوان زیر دندانههای زمستان
خانم هومانفر خیلی خوش آمدید به برنامه نمای دور نمای نزدیک این هفته. قبل از هر چیز برای ما بگویید که این آخرین مجموعه شعری که منتشر کردید حاصل شعرهای چه سالهایی بود و چه دورهای بود که برای این مجموعه گردآوری کردید؟
فرزین هومانفر: این مجموعه این بار با طرحهایی از خودم منتشر شد که بیشتر شعرها را کامل میکند و به دو زبان انگلیسی و فارسی سرودهام که در حقیقت انگلیسی آن را هم از نو سرودهام. این مجموعه مدتها طول کشید تا توسط نشر بوتیمار چاپ شد.
شعری که از شما تا به حال خواندهایم نشان میدهد که شما کار با زبان شعر برایتان اهمیت دارد. شما خودتان را متعلق به چه گرایشی در فضای شعر ایران میدانید؟
در حقیقت من شخصا خودم سالها پیش با غزل شروع کردم. کتاب «فاختهای بر درخت لوت» منتخبی از شعرهای کلاسیک من هست. ولی به مرور زمان به طور طبیعی به این زبان رسیدم.
یعنی من حروف را سعی میکنم از نو لمس کنم و کشف کنم. درست مثل یک بچهای که برای اولین بار با مفاهیم و ترکیب کلمات برخورد میکند. باعث شد که معطوف این سبک شدم و این سبک اصلا قسمتی از زندگی زبانی من شد. در حقیقت حرکتی بر ضد آرمانگرانی متداول در شعر امروز است ولی حالا به نحوی به قول بعضی از دوستان زیر پوست این سطرهای کوتاه فرم، فقرات پنهانی دارد و غنیتر از آن است که در سطح به نظر میآید.
مجموعهای که منتشر کردید با وجود اینکه چهارمین کار شما است که در فضای شعر منتشر میشود منتها این را بیشتر به شعر خودتان یا خودتان نزدیک میدانید. این مجموعه اما شعر کوتاه را در بر میگیرد. بعضی از منتقدین اعتقادشان بر این است که شعرهای کوتاه اساسا پیش شعر اند یا به شعر تبدیل نمیشوند.
من در مورد شعر خودم میتوانم فکر کنم که پشت این شعر چندسطری، لااقل سه برابر این که دیده میشود مفهوم وجود دارد. لااقل ده سطر مفهوم هست. مفهومی که از گوشههای مختلف مثل منشوری میتواند درست کند. فقط باید عادت کرد. ولی من شخصا نمیپسندم که خودم راجع به شعر خودم صحبت کنم.
خب. شما شعرتان را ترجمه هم کردید و به دو زبان منتشر کردید. ترجمهاش را هم خودتان انجام دادید. یک اعتقادی که دارید این است که برخلاف آنچه که گفته میشود شعر را بایستی کلمه به کلمه و لغت به لغت بازگردانی کرد، شما معتقدید که شعر را به زبان تازه باید از نو سرود. منطق این تفاوتی که به آن اعتقاد دارید چیست؟
شعر در ترجمه واقعا نابود میشود. پل والری حرف بسیار خوبی زده. میگوید مسافتی که نویسنده برای رسیدن به انتهای داستانش قدم بر میدارد شاعر میرقصد. ترجمه مسلما رقص در زنجیر است. بسیار مشکل است. اما آنچه که اهمیت دارد این است که مخاطب در زبان میزبان اول شعر را حفظ کند. این خیلی مهم است. من شخصا اعتقاد دارم یک مقدار به خاطر اینکه شعر ماها جهانی نشود، کسانی که شعرهای شاعران بزرگ ما مثل شاملو و اخوان و فروغ را ترجمه کردند سعی کردند بیش از اندازه وفادار بمانند به لغت به لغت بودن و ترجمه لغت به لغت. ولی من یک خاطرهای هم از نرودا نقل میکنم چون کارهایش را ترجمه کردهام. او از یکی از دوستان انگلیسیزبان در یک محل تفریحی که کوهنوردی میکردند خواهش میکند که شعرهای مرا ترجمه کن. او میپذیرد. پس از لحظهای سکوت نرودا میگوید نمیخواهم فقط ترجمهاش کنی. شعرش کن. این نکتههای بسیار ظریفی است در ترجمه که من اینها را رعایت میکنم و بهش اعتقاد دارم. حالا امیدوارم در این فرصت کوتاه شما اینجا قانع شده باشید.
کاملا متوجه منطق صحبتتان شدم. اما حالا شما شعر خودتان را برگرداندید. بنابراین این امکان برایتان هست که هر دستی و هر تغییری و یا هر نوع انعطافی هم در سطرها و تصاویر ببرید. اما وقتی که با شعر شاعر دیگری رو در رو هستید این وضعیت به نظر شما چگونه است؟ آیا بسیار دشوارتر نمیشود؟
شعر را میخوانم. از نظر ذهنی هضم میکنم. و نکاتی که برای شاعر اصلی مهم بوده میگیرم. یک شاعری هست که به زبان اهمیت میدهد. یک شاعر به تصویر اهمیت میدهد. و حتی تعداد هجاهایی که او علاقهمند است را در نظر میگیرم و سعی میکنم در یک سطر منظور او را تامین کنم.
من فکر میکنم که در مورد شعر هم خیلیها که من با آنها صحبت کردم برای این زبان مجابشان کردم. چون من وقتی شعر خودم را برای ویرایش میدادم و دوستان دست میبردند تویش اصلا تبدیل به شعر نمیشد. یک نثر طولانی پر از حروف اضافه.
این است که شخصا اگر فکر میکنم حتی مخاطب غیر حرفهای هم به این مفهوم توجه داشته باشد من در ترجمه کوتاهی نمیکنم. فقط کاری میکنم که شعر بهتر منتقل شود. تمام آن چیزهایی که منظور شاعر است پیاده میکنم. فقط به علت تفاوت بضاعت دو زبان است که ممکن است جای اینها در سطر عوض شود.