عباس معروفی: مضمون رمان جدیدم خداخواهی بدون مذهب است

  • مهرداد قاسمفر

عباس معروفی می‌گوید در رمان تازه‌اش مردی که هفت بچه‌اش را از دست داده عزرائیل را زیبا می‌بیند.

شنوندگان ثابت ما می‌دانند که روال این برنامه بررسی آثار قابل تأمل در حوزه ادبیات داستانی و شعری تازه منتشر شده در ایران است.
آثاری که موفق شده‌اند توجه کارشناسان و خوانندگان را جلب کنند. بر همین روال از نویسندگان این آثار در این برنامه دعوت می‌کنم تا درباره اثرشان صحبت کنند.

از هفته‌های قبل اما به تقاضای شنوندگان این برنامه گاهی سری هم زده‌ایم به بعضی نویسندگان صاحب‌نامی که خبری از انتشار آثار جدیدشان – به هر دلیل – منتشر نمی‌شود. و از آنها می‌پرسیم که چه کارهای تازه‌ای را در دست نوشتن دارند.
این بخش را هم در برنامه‌های بعد به فراخور، هراز گاهی ادامه خواهیم داد.

در این هفته از عباس معروفی، نویسنده صاحب‌نام و دارنده آثار مهمی مثل «سمفونی مردگان»، «سال بلوا»، «فریدون سه پسر داشت» و اخیرا اثر «تماماً مخصوص»، دعوت کرده‌ایم که در این برنامه مهمان ما باشد.

Your browser doesn’t support HTML5

نمای دور، نمای نزدیک: گفت‌وگو با عباس معروفی



خیلی خوش آمدید به برنامه این هفته ما. پرسش نخست من این است که مشغول چه کاری هستید در حوزه نوشتاری و چه کتابی را در دست نوشتن دارید؟ چه طرحی را این روزها آماده دارید؟

من هم خدمت شما و شنوندگان سلام عرض می‌کنم. الان یک رمان در دستم هست که سال‌ها پیش نوشتن آن را شروع کردم به نام «نام تمام مردگان یحیی است» که به دلایلی نتوانستم آن را تمام کنم ولی این سال‌ها دوباره فرصتی دست داد تا بعد از رمان «تماماً مخصوص» دوباره آن را شروع کردم و دوباره دارم روی آن کار می‌کنم.

این اثر رمانی است که تقریبا ۲۵ سال به آن فکر کرده‌ام و بخش‌های زیادی از آن را در ایران نوشته‌ام و یک مقداری هم سال‌های پیش اینجا روی آن کار کردم اما باز دوباره کارهای دیگری پیش آمد و این کار کماکان ناتمام ماند.

رمان نوشتن یک زمان ممتد می‌خواهد و یک ذهن آزاد تا نویسنده بتواند آن را انسجام ببخشد.

رمان «تماماً مخصوص» چیزی حدود هشت سال از من وقت گرفت و امیدوارم این یکی دچار سانحه و حادثه نشود و من بتوانم آن را به پایان برسانم.

به موازات آن یک کار دیگری در دست دارم که از نظر کار کردن یک کار سبک است و چهار نوع عشق در آن بررسی شده‌است. سال‌ها پیش نمایشنامه آن را به نام «دلی‌بای و آهو» نوشتم. ولی الان تصمیم دارم آن را تبدیل به رمان کنم برای اینکه نمایشنامه خوانده نمی‌شود.

البته این نمایشنامه بارها اجرا شده‌است ولی من مایلم آن را تبدیل به رمان کنم و بخش‌هایی از آن را هم نوشته‌ام و امیدوارم بتوانم این دو را با هم پیش ببرم.

موضوع این رمانی که الان به روی آن کار می‌کنید چه هست؟

«نام تمام مردگان یحیی است» رمانی است که تک‌صدایی و تک‌موضوعی نیست. یک رمان چندصدایی است ولی موضوع اصلی آن دیدار یک انسان با یکی از فرشتگان است.

یعنی بایستی انتظار داشته باشیم با اثری مواجه شویم که در یک فضای غیر زمینی می‌گذرد؟

فضا، زمینی و کار، رئالیستی است ولی من باز هم به فرهنگ عامه سر زده‌ام. در رمان سمفونی مردگان وقتی اردبیل بودم و کنار شورابیل نشسته بودیم یک آقایی آنجا بود به او گفتم بیا با هم شناکنان برویم آن سمت شورابیل و برگردیم. او به من گفت مگر مغز چلچله خوردی؟

این مغز چلچله شد یکی از تم‌های مهم سمفونی مردگان که برادری به برادر خودش مغز چلچله می‌دهد و مشاعرش را از کار می‌اندازد.

رمان جدید من باز هم رو به سوی فرهنگ عامه دارد منتها بعد مذهبی و عرفانی دارد. مردی هفت بچه‌اش را از دست می‌دهد و حالا به او می‌گویند چون تو هفت جوان را از دست داده‌ای عزرائیل را خواهی دید و زیبا می‌بینی.

سرانجام این اتفاق برایش رخ می‌دهد و او مجموعه‌ای از چهره بچه‌های خودش را – یعنی زیبایی‌های دخترش، شکل و شمایل پسرش و حالت فرزند دیگرش – یعنی ترکیبی از فرزندانش را در یک لحظه می‌بیند و من تا همین فصل را نوشته‌ام و الان دارم روی فصل‌های بعدی آن کار می‌کنم.

تم رمان عرفان و خداخواهی بی‌مذهب است. همان شبانی که در قصه موسی و شبان به تصور کشیده شده‌است. این همان شبانی است که با خدای خودش به شکل دیگری راز و نیاز می‌کند و من آن را خیلی دوست دارم.

«نام تمام مردگان یحیی است» یکی از سطرهای شعر [محمدعلی] سپانلو هم هست. شما احتمالا نام اثرتان را از آنجا گرفته‌اید.

دقیقا. من این جمله از شعر سپانلو است و همان زمان هم به او گفته‌ام که می‌خواهم این جمله را بگذارم برای عنوان رمانم و او هم از این بابت خوشحال بود. من از همین جا به او سلام می‌کنم. این شعر بسیار زیبایی است از سپانلو و من امیدوارم آن را پیدا کنید و برای شنوندگانتان دکلمه کنید.

علت اینکه این اسم را انتخاب کردم این بود که دو تا از بچه‌های کاراکتر رمان من اسمشان یحیی است. من داستان زکریا را هم در این رمان کار کرده‌ام.

وقتی زکریا در سن ۸۵ سالگی است یک ندا از خدا به او می‌رسد که ما به تو بشارت پسری به نام یحیی را می‌دهیم.
او می‌گوید که خدایا من پیرم. همسر من سالخورده است و ما بچه‌دار نمی‌شویم. اما خدا می‌گوید اگر ما بخواهیم این کار را می‌کنیم.

شخصیت رمان من هم همین طور است. در سن پیری بچه‌دار شده‌است. یک نوجوان در خانه دارد و قبل از آن هم هفت فرزندش را از دست داده‌است. او دائما دغدغه جان این بچه را دارد.