صبح در تاریکی قبل از ساعت شش در حاشیه اتوبان جورج واشینگتن در کنار رودخانه پوتومَک فقط صدای اتوموبیلها و هر چند دقیقه یکبار صدای هواپیماها که از بالای سرم عبور میکنند را میشنوم و باید وارد محوطهای جنگلی بشوم که چشمم جایی را نمیبیند و برای اینکه بتوانم با کسی که قرار داشتم ملاقات کنم اسمش را صدا میکنم.
جان…
و از جوابش معلوم است از آمدنم یکه خوردهاست همانطور که من یکه خوردم وقتی او گفت صبح بخیر (من فکر میکردم هنوز خوابیدهاست).
وارد محوطه جنگلی حاشیه اتوبان میشوم که محل اقامت این مرد است، جایی که در بالای سرش هتلی مجلل واقع شده اما او شبها را در چادرش سر میکند.
او ابتدا انجیلهایش را به من نشان میدهد و سپس شروع به صحبت میکند.
تمام دارایی او اکنون شامل یک گاری خرید فروشگاه است که کیسهخواب و چادر یک نفرهاش را در آن با خود به همه جا میبرد، و سه انجیل و یک صلیب چوبی تقریباً همقد خودش.
هوا که آرام آرام روشن میشود در محوطهای پوشیده از درخت، لوازم شخصی جان را میبینم.
او جورابهایش را به شاخهای آویزان کردهاست تا خشک شوند. پای درختی دیگر حدود ۱۲ بطری آب معدنی کوچک برای نوشیدن گذاشتهاست که بنیادهای خیریه تحویلش دادهاند.
و جایی که برای خوابیدن خود انتخاب کرده و چادرش را برپا داشتهاست.
شهر واشینگتن دیسی را چندین پل که بر روی رودخانه پوتومک ساخته شده به ایالت همجوارش یعنی ویرجینیا وصل میکند و یکی از این پلها بهنام «پل اصلی» نامگذاری شدهاست.
مستندی از حسن سربخشیان در مورد صلیب به دوش واشینگتن.
اگر شما روزها از سمت ویرجینیا وارد این پل شوید در نزدیکی آخرین چراغ راهنمایی قبل از پل، فردی با ریش بلند و صلیب بزرگی در دستش توجهتان را به خود جلب میکند.
نام وی جان سیلوستر روتلسکی متولد ایالت ایلینوی آمریکا است که به مدت ۲۵ سال وظیفهای جز حمل صلیب برای خود نمیداند.
او که در خانوادهای پرجمعیت، با هشت خواهر و برادرش بزرگ شده و از مدرسهای مذهبی هم فارغالتحصیل شده، مدت شش سال در فلوریدا راننده تاکسی بودهاست.
جان سیلوستر با این وجود مدتها مشروب زیادی مینوشیدهاست و خود میگوید من پر از گناه بودم و روزانه یک گالن شراب میخوردم و همچنین داروی مخدر استفاده میکردم؛ اما روزی از خدا خواستم به من کمک کند و او به درخواست من جواب داد و من اکنون به کمک عیسی مسیح توانستم به زندگی برگردم.
جان بر روی صلیب خود انجیلی را با قفلی به بدنه چوبی آن محکم کردهاست و بر روی بدنه چوبی صلیبش رنگی قرمز به نشانه خون عیسی مسیح زدهاست.
او میگوید: کسانی که تشنه باشند برای گرفتن آب به عیسی مسیح مراجعه میکنند و او به آنها جواب میدهد. نمیتوانید بزور به کسی که تشنه نیست آب بدهید. اگر کسی از مسیح کمک بخواهد، او اجابت میکند همانطور که برای من اتفاق افتاد.
جان و عدهای دیگر هر روز عصر در محلی از قبل تعیین شده منتظر دریافت یک وعده غذای گرم میمانند که معمولاً توسط داوطلبان و کلیساها برایشان تدارک دیده میشود.
جان از اینکه قانون آمریکا به وی اجازه حمل صلیبش را در شهر واشینگتن دیسی نمیدهد ناراحت است و میگوید در این شهر «آزادی مذهبی وجود ندارد.» او میافزاید در صورتیکه مبادرت به اینکار کند بازداشت شده و مجازات زیادی را متحمل خواهد شد.
جان از وضعیت خطرناک در شهر واشینگتن دیسی برای بیخانمانان نیز صحبت میکند و میگوید: ترجیح میدهم دور از دیگران باشم چون در برخی موارد شاهد به قتل رسیدن بیخانمانی توسط دیگران بودهام و به همین خاطر هم ویرجینیا را انتخاب کردم چون امنیتش خیلی بیشتر از واشینگتن دیسی است.
هوا سرد است و زمستان آمریکا، سوز سرما را غیر قابل تحمل میکند و خصوصاً نیمهشبهایش را؛ و حتی فکر ماندن در بیرون از محل زندگی، آدمی را دچار ترس میکند.
اما افراد زیادی در خیابانها خوابیدهاند. اینان افراد بیخانمانی هستند که در ایران به آنها کارتنخواب میگوییم.
جان…
و از جوابش معلوم است از آمدنم یکه خوردهاست همانطور که من یکه خوردم وقتی او گفت صبح بخیر (من فکر میکردم هنوز خوابیدهاست).
وارد محوطه جنگلی حاشیه اتوبان میشوم که محل اقامت این مرد است، جایی که در بالای سرش هتلی مجلل واقع شده اما او شبها را در چادرش سر میکند.
او ابتدا انجیلهایش را به من نشان میدهد و سپس شروع به صحبت میکند.
تمام دارایی او اکنون شامل یک گاری خرید فروشگاه است که کیسهخواب و چادر یک نفرهاش را در آن با خود به همه جا میبرد، و سه انجیل و یک صلیب چوبی تقریباً همقد خودش.
هوا که آرام آرام روشن میشود در محوطهای پوشیده از درخت، لوازم شخصی جان را میبینم.
او جورابهایش را به شاخهای آویزان کردهاست تا خشک شوند. پای درختی دیگر حدود ۱۲ بطری آب معدنی کوچک برای نوشیدن گذاشتهاست که بنیادهای خیریه تحویلش دادهاند.
و جایی که برای خوابیدن خود انتخاب کرده و چادرش را برپا داشتهاست.
شهر واشینگتن دیسی را چندین پل که بر روی رودخانه پوتومک ساخته شده به ایالت همجوارش یعنی ویرجینیا وصل میکند و یکی از این پلها بهنام «پل اصلی» نامگذاری شدهاست.
Your browser doesn’t support HTML5
مستندی از حسن سربخشیان در مورد صلیب به دوش واشینگتن.
اگر شما روزها از سمت ویرجینیا وارد این پل شوید در نزدیکی آخرین چراغ راهنمایی قبل از پل، فردی با ریش بلند و صلیب بزرگی در دستش توجهتان را به خود جلب میکند.
نام وی جان سیلوستر روتلسکی متولد ایالت ایلینوی آمریکا است که به مدت ۲۵ سال وظیفهای جز حمل صلیب برای خود نمیداند.
او که در خانوادهای پرجمعیت، با هشت خواهر و برادرش بزرگ شده و از مدرسهای مذهبی هم فارغالتحصیل شده، مدت شش سال در فلوریدا راننده تاکسی بودهاست.
جان سیلوستر با این وجود مدتها مشروب زیادی مینوشیدهاست و خود میگوید من پر از گناه بودم و روزانه یک گالن شراب میخوردم و همچنین داروی مخدر استفاده میکردم؛ اما روزی از خدا خواستم به من کمک کند و او به درخواست من جواب داد و من اکنون به کمک عیسی مسیح توانستم به زندگی برگردم.
جان بر روی صلیب خود انجیلی را با قفلی به بدنه چوبی آن محکم کردهاست و بر روی بدنه چوبی صلیبش رنگی قرمز به نشانه خون عیسی مسیح زدهاست.
او میگوید: کسانی که تشنه باشند برای گرفتن آب به عیسی مسیح مراجعه میکنند و او به آنها جواب میدهد. نمیتوانید بزور به کسی که تشنه نیست آب بدهید. اگر کسی از مسیح کمک بخواهد، او اجابت میکند همانطور که برای من اتفاق افتاد.
جان: کسانی که تشنه باشند برای گرفتن آب به عیسی مسیح مراجعه میکنند. نمیتوانید بزور به کسی که تشنه نیست آب بدهید.
جان و عدهای دیگر هر روز عصر در محلی از قبل تعیین شده منتظر دریافت یک وعده غذای گرم میمانند که معمولاً توسط داوطلبان و کلیساها برایشان تدارک دیده میشود.
جان از اینکه قانون آمریکا به وی اجازه حمل صلیبش را در شهر واشینگتن دیسی نمیدهد ناراحت است و میگوید در این شهر «آزادی مذهبی وجود ندارد.» او میافزاید در صورتیکه مبادرت به اینکار کند بازداشت شده و مجازات زیادی را متحمل خواهد شد.
جان از وضعیت خطرناک در شهر واشینگتن دیسی برای بیخانمانان نیز صحبت میکند و میگوید: ترجیح میدهم دور از دیگران باشم چون در برخی موارد شاهد به قتل رسیدن بیخانمانی توسط دیگران بودهام و به همین خاطر هم ویرجینیا را انتخاب کردم چون امنیتش خیلی بیشتر از واشینگتن دیسی است.
هوا سرد است و زمستان آمریکا، سوز سرما را غیر قابل تحمل میکند و خصوصاً نیمهشبهایش را؛ و حتی فکر ماندن در بیرون از محل زندگی، آدمی را دچار ترس میکند.
اما افراد زیادی در خیابانها خوابیدهاند. اینان افراد بیخانمانی هستند که در ایران به آنها کارتنخواب میگوییم.