اخیرا فیلمی کوتاه از یک کارگردان ایرانی به نام علی مولوی به نام «آرزو: یک پرسش، پنجاه پاسخ» منتشر شده است که تنها یک سوال ساده از دهها ایرانی در کوچه و خیابان میپرسد: «چه آرزویی دارید؟» فیلم نخست نشان میدهد که همهٔ مخاطبان در برابر این سوال جاخورده و شگفتزدهاند. آنها انتظار نداشتهاند کسی چنین چیزی از آنها بپرسد. این جامعهٔ کوچک فرض کرده که «مگر قرار نبوده امید و آرزو در ایران مرده باشند. پس چرا کسی از آنها در باب آرزوهایشان میپرسد؟» سپس آنها آرزوهایشان را که چهار مشخصه دارد عرضه میکنند:
۱) منعکسکنندهٔ گریز از فشارهای اجتماعی ملموس هستند (آرامش، فکر راحت، به خیر بگذره، گرفتاریها حل شه، ارزونی، اینجا نباشم، مهربونی مردم، پرت شدن به دنیای دیگر، دوباره به دنیا اومدن)؛
۲) حداقلی و محلیاند و بلندپروازی در آنها نیست (روز خوب، یک خبر خوش)؛
۳) دیگرخواهانه نیز هستند (سلامتی بچهها، موفقیت بچهها، آرزوی دیگران برآورده شه)؛ و
۴) کوچک و واقعبینانهاند (یک غذای گرم، موتور بگیرم، فروش خوب امشب، کار خوب، ماشین بگیرم، امتحانمو خوب بدم، خبر موافقت پدر دوست دختر برای ازدواج، آشتی با پسرم، دیدار مادر) تنها یک نفر آرزویی بلندپروازانه و جهانی یعنی صلح دارد. برخی نمیخواهند آرزو کنند و برخی آرزویی ندارند. بانویی نیز آرزوی مرگ میکند.
تکهفیلم «آرزو: یک پرسش، پنجاه پاسخ»:
جامعهشناسی امید
پرسش و پاسخهای فوق که وضعیت ذهنی بخشی از جامعهٔ ایران را منعکس میکند دریچهای برای فهم جامعهٔ ایران با کمک جامعهشناسی امید است. البته امید و آرزو کمتر در مطالعات جامعهشناختی مورد توجه واقع شدهاند اما در جوامعی که بسیاری از شهروندان در وضعیت استیصال به سر میبرند و شرایط سیاسی و اقتصادی یاسآور است نوع امیدها و آرزوهای مردم و واکنش آنها به پرسش در باب آرزوهایشان میتواند دریچهٔ مناسبی برای فهم آن جامعه باشد.
مهندسی آرزو
بحث از امید شامل است بر چهار عنصر:
۱) آرزوی چیزی که فعلا موجود نیست و در آینده محقق میشود. بدون آیندهنگری نمیتوان امیدوار بود؛ در جوامع و با دولتهای رو به گذشته نمیتوان سخن از امید و آرزو گفت؛
۲) تمرکز بر چیزی خاص و ویژه که فرد رابطهٔ خاصی را با آن برقرار کرده یا میخواهد برقرار کند و همین امر به زندگی وی معنا میدهد؛
۳) تصور این که این آروز محققشدنی است یا محقق خواهد شد (خوشبینی تخیلی/آرمانشهری یا واقعگرایانه)؛ این عنصر مبتنی است بر نوعی هستیشناسی که ارادهٔ انسان را نامحدود میداند؛ و
۴) بیتوجهی یا جدی نگرفتن موانعی که بر سر راه تحقق این آرزو وجود دارد چون اگر موانع زیاد جدی گرفته شوند انرژی لازم برای از میان برداشته شدن آنها تخلیه نمیشود.
هر چهار عنصر فوق وجهی اجتماعی دارند و نمیتوان آنها را بدون مبانی و بنیادهای اجتماعیشان تصور کرد. آنچه شما آرزو میکنید، و تلاش برای تحقق آن آرزو نمیتواند با جامعهای که در آن زندگی میکنید بی ارتباط باشد. از همین جهت است که نظامهای اقتدارگرا و تمامیتطلب جایی مهم و کلیدی به مدیریت و مهندسی آرزو و امید در سازمان اداری و تبلیغاتی خود میدهند. امید امری اجتماعی است که دموکراسی و آزادی به آن پر و بال میدهند و اقتدارگرایی و تمامیتخواهی پر و بال آن را میچینند.
جمهوری اسلامی امید و آرزو را به انباشتی از خردهریزهای حافظه (که معطوف به گذشته و احیای آن است) و تکرار (که قرار است جای همه چیز را بگیرد) تقلیل داده است در حالی که به گفتهٔ کییر کِگارد آرزو ماهیتاً با این دو متفاوت است. متعلق آرزو چیزی است تازه و نو، جامهای درخشان، امتحان ناشده، و شوقبرانگیز که قرار است فصل نویی را در زندگی نوید دهد. در مقابل، رستگاری و عدالتی که جمهوری اسلامی نوید میداد تحت حکومت دو ولی فقیه دود شد و از میان آن دوزخی ظاهرا ابدی هویدا گردید.
حکومت یاس
حافظان وضع موجود (دیوانسالاران، نظامیان و روحانیون) مرتبا به جامعه میگویند «بی خود دل به تغییر نبندید. ما قدرت آن را داریم که امیدهای شما را بکشیم.» حتی بعد از تغییری کوچک (مثل روی کار آمدن دولت اصلاحات) هر روز فریاد کردند که «چیزی عوض نشده است.» روحانیون، نظامیان و دیوانسالاران حافظ وضع موجود مدام تابعان خود را از خطرات امید و آرزو میهراسانند که این هراس بسیار سهمگینتر از اعمال ماشین سرکوب در ایجاد ترس و هراس است. حکومت به وفاداران خود امیدهای تخیلی و به مخالفان، پوچی توصیه میکند. شکنجه و زندان و اعتراف برای رساندن فعالان اجتماعی و سیاسی به پوچی است.
آنها از این نکته هراسانند که مبادا اهداف و مطالبات عمومی بر اساس آرزوها شکل گیرند که حاکمان و پاسداران وضعیت موجود جایی در آنها ندارند. همهٔ ایدئولوژیهای تمامیتخواه برای رام کردن و بردهسازی آرزوها به میدان آمدهاند و آرزوهایی عرضه میکنند که نتیجهٔ رسیدن به آنها جملهٔ معروف محسن نامجوست که «بسی رنج بردیم در این سالْ سی، که رنج برده باشیم، مرسی».
محدود کردن افق دید
حکومت دینی به جای قدرتبخشی، هر روزه در تلاش برای محدود کردن افق دید «تابعان» خود بوده است (در این حکومت شهروندی بی معناست). البته آنها که افق دید گستردهتری دارند یا مهاجرت میکنند، یا سر از زندانها در میآورند یا به واسطهٔ شکنندگی روحی دست به نابودی خود (خودکشی، اعتیاد) میزنند. اصلاحطلبان در این میان برای دعوت به واقعبینی به مردم میگویند فعلا امیدها و آرزوهایشان را در تاقچه یا لای کتاب بگذارند برای روزی که امکان تصور آنها و تحققشان فراهم شود. آنها البته موعودگرا نیستند و به همین علت به تغییرات بسیار کوچک دل میبندند اما نوید میدهند که اصلاحات برگشتناپذیر است، نویدی که در عالم واقع به آسانی تبخیر میشود.
جمهوری اسلامی بر خلاف گفتهٔ بنی صدر «خیانت به امید» نبود بلکه نمایشی بود از تحقق امیدهای واهی. رهبری فرهمندانهٔ خمینی امیدهای مردم برای دموکراسی و آزادی را به سمت یک اسلام خیالی سوق داد تا قدرت را به چنگ آورد و پس از به دست آوردن قدرت، اسلام واقعی (شریعت) جای آن خیالات را گرفت و او به آسانی عصر امید را پایان یافته اعلام کرد. دیگر عصر حکومت عدل الهی آغاز شده بود که به حکومت موعود که آن نیز بنا به باور باورمندان به ولایت فقیه از همین جنس حکومت ولایت فقیه است متصل میشد. انسان مکتبی تراز نوین جمهوری اسلامی به عنوان انسانی تکساحتی دیگر نیازی به امید نداشت.
قدرتبخشی غائب است
فقط یک روز به آهنگهای پخش شده در رسانههای غربی گوش بسپارید یا تلویزیون را روشن کنید یا به سینما بروید. ادبیات و هنر غربی مملو است از قدرتبخشی به مخاطبان خود. هزاران آهنگ به مخاطبان خود می گویند: تو زیبا هستی (در آهنگی از جیمز بلانت یا آهنگی از کریستینا آگوییلرا)، تو قهرمانی و جای تو در میان بزرگان و نامداران است (آهنگی از گروه اسکریپت)، هرچه تو را نکشد قویترت میکند (آهنگی از کِلی کلارکسون)، مقاومت کن و قوی بمان (آوریل لاوین)، باید بلند شی و سعی کنی (آهنگی از پینک)، هر چه بخواهی میتوانی باشی یا بشوی، مانعی در برابر آدمی جز یاس و بدبینی نیست و خلاصه مشکلی نیست که آسان نشود.
روز دیگری را در برابر رادیو تلویزیون دولتی ایران بنشینید، به یک سالن سینما در ایران بروید، یا به پوسترها و نقاشیهای دیواری شهرها نگاه کنید. اثری از امید و آینده در آنها پیدا نخواهید کرد. آن دسته از آثار که واقعبین باشند سیاه یا به قول مقامات سیاهنمایند و آن دسته که کاری به عالم واقع نداشته باشند موعودگرا و توهمزایند.
فقط ترمزها کار میکنند
امید و آرزوهای بلند (که جایشان در ایران خالی است) از یک سو ناشی از به چشم خود دیدن بهبودیها، پیشرفتها و به طور کلی تغییرات و تحولات مثبت و از سوی دیگر ناشی از القای طبیعی آنها توسط چهرههای محبوب است.
حکومت دینی از اصلاح آزردهخاطر است چون امید به تغییر را افزایش میدهد و چهرههای محبوب را نیز حذف میکند تا فقط مقام ولایت دیده شود. همچنین چنانکه توکویل میگوید دموکراسیها بستری برای برداشتن ترمزهای اجتماعی در برابر چشمان آدمیان و امیدوار کردن آنهاست. در نظام ولایی تنها ترمزها هستند که خوب کار میکنند و همه چیز حرام است، «جایی که تنها حلال، گرد و درد» است.
۱) منعکسکنندهٔ گریز از فشارهای اجتماعی ملموس هستند (آرامش، فکر راحت، به خیر بگذره، گرفتاریها حل شه، ارزونی، اینجا نباشم، مهربونی مردم، پرت شدن به دنیای دیگر، دوباره به دنیا اومدن)؛
۲) حداقلی و محلیاند و بلندپروازی در آنها نیست (روز خوب، یک خبر خوش)؛
۳) دیگرخواهانه نیز هستند (سلامتی بچهها، موفقیت بچهها، آرزوی دیگران برآورده شه)؛ و
۴) کوچک و واقعبینانهاند (یک غذای گرم، موتور بگیرم، فروش خوب امشب، کار خوب، ماشین بگیرم، امتحانمو خوب بدم، خبر موافقت پدر دوست دختر برای ازدواج، آشتی با پسرم، دیدار مادر) تنها یک نفر آرزویی بلندپروازانه و جهانی یعنی صلح دارد. برخی نمیخواهند آرزو کنند و برخی آرزویی ندارند. بانویی نیز آرزوی مرگ میکند.
تکهفیلم «آرزو: یک پرسش، پنجاه پاسخ»:
جامعهشناسی امید
پرسش و پاسخهای فوق که وضعیت ذهنی بخشی از جامعهٔ ایران را منعکس میکند دریچهای برای فهم جامعهٔ ایران با کمک جامعهشناسی امید است. البته امید و آرزو کمتر در مطالعات جامعهشناختی مورد توجه واقع شدهاند اما در جوامعی که بسیاری از شهروندان در وضعیت استیصال به سر میبرند و شرایط سیاسی و اقتصادی یاسآور است نوع امیدها و آرزوهای مردم و واکنش آنها به پرسش در باب آرزوهایشان میتواند دریچهٔ مناسبی برای فهم آن جامعه باشد.
مهندسی آرزو
بحث از امید شامل است بر چهار عنصر:
۱) آرزوی چیزی که فعلا موجود نیست و در آینده محقق میشود. بدون آیندهنگری نمیتوان امیدوار بود؛ در جوامع و با دولتهای رو به گذشته نمیتوان سخن از امید و آرزو گفت؛
۲) تمرکز بر چیزی خاص و ویژه که فرد رابطهٔ خاصی را با آن برقرار کرده یا میخواهد برقرار کند و همین امر به زندگی وی معنا میدهد؛
۳) تصور این که این آروز محققشدنی است یا محقق خواهد شد (خوشبینی تخیلی/آرمانشهری یا واقعگرایانه)؛ این عنصر مبتنی است بر نوعی هستیشناسی که ارادهٔ انسان را نامحدود میداند؛ و
۴) بیتوجهی یا جدی نگرفتن موانعی که بر سر راه تحقق این آرزو وجود دارد چون اگر موانع زیاد جدی گرفته شوند انرژی لازم برای از میان برداشته شدن آنها تخلیه نمیشود.
هر چهار عنصر فوق وجهی اجتماعی دارند و نمیتوان آنها را بدون مبانی و بنیادهای اجتماعیشان تصور کرد. آنچه شما آرزو میکنید، و تلاش برای تحقق آن آرزو نمیتواند با جامعهای که در آن زندگی میکنید بی ارتباط باشد. از همین جهت است که نظامهای اقتدارگرا و تمامیتطلب جایی مهم و کلیدی به مدیریت و مهندسی آرزو و امید در سازمان اداری و تبلیغاتی خود میدهند. امید امری اجتماعی است که دموکراسی و آزادی به آن پر و بال میدهند و اقتدارگرایی و تمامیتخواهی پر و بال آن را میچینند.
جمهوری اسلامی امید و آرزو را به انباشتی از خردهریزهای حافظه (که معطوف به گذشته و احیای آن است) و تکرار (که قرار است جای همه چیز را بگیرد) تقلیل داده است در حالی که به گفتهٔ کییر کِگارد آرزو ماهیتاً با این دو متفاوت است. متعلق آرزو چیزی است تازه و نو، جامهای درخشان، امتحان ناشده، و شوقبرانگیز که قرار است فصل نویی را در زندگی نوید دهد. در مقابل، رستگاری و عدالتی که جمهوری اسلامی نوید میداد تحت حکومت دو ولی فقیه دود شد و از میان آن دوزخی ظاهرا ابدی هویدا گردید.
حکومت یاس
حافظان وضع موجود (دیوانسالاران، نظامیان و روحانیون) مرتبا به جامعه میگویند «بی خود دل به تغییر نبندید. ما قدرت آن را داریم که امیدهای شما را بکشیم.» حتی بعد از تغییری کوچک (مثل روی کار آمدن دولت اصلاحات) هر روز فریاد کردند که «چیزی عوض نشده است.» روحانیون، نظامیان و دیوانسالاران حافظ وضع موجود مدام تابعان خود را از خطرات امید و آرزو میهراسانند که این هراس بسیار سهمگینتر از اعمال ماشین سرکوب در ایجاد ترس و هراس است. حکومت به وفاداران خود امیدهای تخیلی و به مخالفان، پوچی توصیه میکند. شکنجه و زندان و اعتراف برای رساندن فعالان اجتماعی و سیاسی به پوچی است.
آنها از این نکته هراسانند که مبادا اهداف و مطالبات عمومی بر اساس آرزوها شکل گیرند که حاکمان و پاسداران وضعیت موجود جایی در آنها ندارند. همهٔ ایدئولوژیهای تمامیتخواه برای رام کردن و بردهسازی آرزوها به میدان آمدهاند و آرزوهایی عرضه میکنند که نتیجهٔ رسیدن به آنها جملهٔ معروف محسن نامجوست که «بسی رنج بردیم در این سالْ سی، که رنج برده باشیم، مرسی».
محدود کردن افق دید
حکومت دینی به جای قدرتبخشی، هر روزه در تلاش برای محدود کردن افق دید «تابعان» خود بوده است (در این حکومت شهروندی بی معناست). البته آنها که افق دید گستردهتری دارند یا مهاجرت میکنند، یا سر از زندانها در میآورند یا به واسطهٔ شکنندگی روحی دست به نابودی خود (خودکشی، اعتیاد) میزنند. اصلاحطلبان در این میان برای دعوت به واقعبینی به مردم میگویند فعلا امیدها و آرزوهایشان را در تاقچه یا لای کتاب بگذارند برای روزی که امکان تصور آنها و تحققشان فراهم شود. آنها البته موعودگرا نیستند و به همین علت به تغییرات بسیار کوچک دل میبندند اما نوید میدهند که اصلاحات برگشتناپذیر است، نویدی که در عالم واقع به آسانی تبخیر میشود.
جمهوری اسلامی بر خلاف گفتهٔ بنی صدر «خیانت به امید» نبود بلکه نمایشی بود از تحقق امیدهای واهی. رهبری فرهمندانهٔ خمینی امیدهای مردم برای دموکراسی و آزادی را به سمت یک اسلام خیالی سوق داد تا قدرت را به چنگ آورد و پس از به دست آوردن قدرت، اسلام واقعی (شریعت) جای آن خیالات را گرفت و او به آسانی عصر امید را پایان یافته اعلام کرد. دیگر عصر حکومت عدل الهی آغاز شده بود که به حکومت موعود که آن نیز بنا به باور باورمندان به ولایت فقیه از همین جنس حکومت ولایت فقیه است متصل میشد. انسان مکتبی تراز نوین جمهوری اسلامی به عنوان انسانی تکساحتی دیگر نیازی به امید نداشت.
قدرتبخشی غائب است
فقط یک روز به آهنگهای پخش شده در رسانههای غربی گوش بسپارید یا تلویزیون را روشن کنید یا به سینما بروید. ادبیات و هنر غربی مملو است از قدرتبخشی به مخاطبان خود. هزاران آهنگ به مخاطبان خود می گویند: تو زیبا هستی (در آهنگی از جیمز بلانت یا آهنگی از کریستینا آگوییلرا)، تو قهرمانی و جای تو در میان بزرگان و نامداران است (آهنگی از گروه اسکریپت)، هرچه تو را نکشد قویترت میکند (آهنگی از کِلی کلارکسون)، مقاومت کن و قوی بمان (آوریل لاوین)، باید بلند شی و سعی کنی (آهنگی از پینک)، هر چه بخواهی میتوانی باشی یا بشوی، مانعی در برابر آدمی جز یاس و بدبینی نیست و خلاصه مشکلی نیست که آسان نشود.
روز دیگری را در برابر رادیو تلویزیون دولتی ایران بنشینید، به یک سالن سینما در ایران بروید، یا به پوسترها و نقاشیهای دیواری شهرها نگاه کنید. اثری از امید و آینده در آنها پیدا نخواهید کرد. آن دسته از آثار که واقعبین باشند سیاه یا به قول مقامات سیاهنمایند و آن دسته که کاری به عالم واقع نداشته باشند موعودگرا و توهمزایند.
فقط ترمزها کار میکنند
امید و آرزوهای بلند (که جایشان در ایران خالی است) از یک سو ناشی از به چشم خود دیدن بهبودیها، پیشرفتها و به طور کلی تغییرات و تحولات مثبت و از سوی دیگر ناشی از القای طبیعی آنها توسط چهرههای محبوب است.
حکومت دینی از اصلاح آزردهخاطر است چون امید به تغییر را افزایش میدهد و چهرههای محبوب را نیز حذف میکند تا فقط مقام ولایت دیده شود. همچنین چنانکه توکویل میگوید دموکراسیها بستری برای برداشتن ترمزهای اجتماعی در برابر چشمان آدمیان و امیدوار کردن آنهاست. در نظام ولایی تنها ترمزها هستند که خوب کار میکنند و همه چیز حرام است، «جایی که تنها حلال، گرد و درد» است.