کارنامه هنری داریوش چهل سال است که در کنار دیگر تلاشگران ترانه نوین در ایران، بیانگر دیدگاهی جامعهمحور است، دیدگاهی که بر مفهومی به نام انسان و اعتراض تاکید دارد.
آنچه که خود او و برخی دیگر از تلاشگران ترانه نوین از آن به عنوان «مسئولیت اجتماعی» و «هدفمندی هنر» یاد میکنند.
به تازگی ترانهای با صدای داریوش به نام «دوباره باز خواهم گشت» منتشر شده که مفهوم آن تداعیکننده «امید» برای بازگشت است؛ بازگشت انسان به جایی که دوستش دارد.
ترانهای از اردلان سرفراز با موسیقی فرید زلاند. کاری که پس از مدتها همکاری داریوش با سرایندگان و آهنگسازان جوان با دوستان قدیمی و حرفهای او ساخته و پرداخته شده.
به این بهانه به سراغ داریوش رفتم و از او درباره پیوند دوباره مثلث خاطرهساز داریوش، اردلان سرفراز و فرید زلاند پرسیدم و از دوباره بازگشتنش؟
Your browser doesn’t support HTML5
داریوش: خوشبختانه تا اینجا رابطه کاری و دوستی من با دوستان قدیمی، دوستانی که همیشه یار و یاورم بودند بسیار پابرجاست.
فقط بعضی مواقع، یک تنوع، یک تغییر، و یک زیباییهای دیگر را هم میبینم و دوست دارم از کارهای جوانترها هم استفاده کنم. من این چند ساله با آقای زلاند در ارتباط مستمر بودم و کارهایی که قرار است در آینده در یک آلبوم قرار بگیرد را با ظرافت و دقت تهیه کردیم که به مرور برای شنیدن دوستداران منتشر خواهد شد.
با این همه نمیتوانم نگویم که دوستان یک مقدار گلهمند بودند از اینکه من با گروهی جوان کار کردم، این را میگذارم به حساب مهر و علاقه دوستان وا ینکه این عزیزان دوست دارند همیشه با یکدیگر و کنار هم کار کنیم. هرچند این را هم باید بگویم که اگر من از این دوستان اجرا میکنم، آنها نیز تنها با من کار نمیکنند. در نتیجه این حق اختیار را محفوظ میدانم همانطور که دوستان آثار خود را در اختیار هنرمندان دیگر میگذارند، من هم حق انتخاب داشته باشم و دلیلم هم بر این است که ما باید همدیگر را پذیرا باشیم. همانطور که شعارم همیشه این بوده که ما زیر یک سقف باید به عقیدهها و خواستههای هم احترام بگذاریم. در مجموع گاهی گلهمندی پیش میآید. اینها را میشنوم. ولی تمام تلاش من این است که دوستیهای قدیمی را حفظ کنم به خاطر این که کارنامه بیش از چهل سال فعالیت هنری من با این بزرگان با این عزیزان ساخته شده و بتوانیم کارهای مثبت و کارهای مفیدتری انجام بدهیم. چرا که ما جزئی از یک خانواده هستیم.
الان هم تعدادی از کارهای دیگر اردلان و فرید عزیز را تهیه کردیم که سعی میکنم یک یک به دوستداران برسانم. اما در رابطه با آهنگ «دوباره باز خواهم گشت» از این عزیزان ممنونم که این کار را در اختیارم گذاشتند. همینطور از دوست عزیزم علی الهی که رهبری ارکستر من را هم بر عهده دارد و برای این کار زحمت کشید. امیدوارم در کارهای بعدی هم از تنظیم این نازنین بتوانم استفاده کنم.
از آلبوم جدید گفتی، این آلبوم قرار است کی به دست دوستدارانت برسد؟
متاسفانه تاریخ دقیقی نمیتوانم بدهم؛ چون کار، بسیار ریزهکاری دارد. ولی تکتک آهنگها را به مرور در دسترس قرار خواهم داد و فکر میکنم مثلاً در سه ماه آینده یکی از کارها را و سه ماه دیرتر یکی دیگر از کارها را. تا بعدا به صورت یک مجموعه کلی در اختیار دوستداران بگذاریم. برای این کار هم دلایل خود را دارم، چون شرایط تولید موسیقی در خارج از کشور با مشکلات مختلفی مواجه است، بنابراین به این نتیجه رسیدیم که خب بهتر است ما تکتک آهنگها را بدهیم تا بعداً به صورت یک مجموعه دربیاید. در مجموع فکر میکنم در یک سال آینده یک آلبوم کامل را در اختیار دوستداران بگذاریم.
به کار جدید برگردیم «دوباره باز خواهم گشت»، در این ترانه از امید میگویید؛ از امید به بازگشت، بازگشت به میهن. از این امید بگویید که در این کار نسبت به کارهای گذشته شما برجستهتر شده؟
این کار را اردلان عزیز چند وقت پیش در اختیار آقای زلاند میگذارد. آقای زلاند ملودیاش را میسازد. من در جریان ساختن شعر ایشان نبودم. ایشان همیشه در خلوت خودش، در تنهاییهای خودش خلق میکند و من هم از خوشبختها هستم که شعرهای زیبایش را در اختیارم میگذارد. اما جدای از این اساساً هر ترانه زیبا از دیدگاه من به شنونده اجازه میدهد که چیزی را که تصویر یا تصور میکند، از آن برداشت خودش را بکند و شعرهای اردلان نازنین همیشه آن زبان را دارد. مثلاً اگر «دستای تو» را میگوید، یا «چشم من» را میسراید به خاطر سوگ قلبی، سوگ پدر است... ولی برخی عاشقانه نگاهش میکنند یا برخی یک برداشت دیگر میکنند. اما خود من از این ترانه زیبا، «دوباره باز خواهم گشت»، یک تصویر متفاوتتری داشتم و دارم.
این ترانه این تلنگر را به انسان میزند که ای انسان پریشان، امید داشته باش که میتوانی به خودت برگردی.
این بازگشت برای من، آن به اصل برگشتن، از دامان مادر جدا شدن، و دوباره به دامان مادر برگشتن است... این ترانه این تلنگر را به انسان میزند که ای انسان پریشان، امید داشته باش که میتوانی به خودت برگردی. هرچند با اینکه مستقیم اشاره شده به سرزمینی که تکه و پاره شده... باز خواهم گشت... از این دید هم میشود نگاه کرد. من این امید را در این کار دوست دارم و برای تغییر باید درد کشید. اینها برداشتهای خودم است و دارم از یک دیدگاه دیگر نگاه میکنم.
ولی بعضی شنوندهها نگاه میکنند که خب داریوش میگوید دوباره باز خواهم گشت. هرچند آنجا را باز خواهم گشت، اگر حتی فقط یک روز باقی باشد از عمرم...
در بخش قبلی به دشواریهای تولید آلبوم و ترانه اشاره کردی، این دشواریها چیست که تولیدکننده اثر را آزار میدهد؟ منظورم مجموعه عواملی است که یک اثر را تولید میکنند؟
ما یک گرفتاری فرهنگی گریبانمان را گرفته و آن رعایت نکردن حق و حقوق دیگران است. در ضربالمثلهایمان داریم چیزی که به خود روا نداری به دیگران هم روا مدار؛ یا در منشور حقوق بشر اشاره میشود که هر خالق اثری صاحب آن اثر خواهد بود و حق و حقوقش محفوظ است.
متاسفانه پایمال کردن حق و حقوق خالقان اثر در بازار آشفته سرزمین ما ریشه دوانده و از قدیم هم بوده و در کتابی به نام «موسیقی ایران از آغاز تا به امروز» از انتشارات همشهری، کاری از غلامرضا جوادی در بخش پهلویاش که به هنرمندان پیش از انقلاب مربوط میشود به آن اشاره شده، موضوعی که مدتهاست گریبان من و بسیاری از همکاران مرا گرفته.
در این کتاب اشاره شده که چه عواملی چه افرادی سبب شدند که به حق مادی و معنوی خالقان اثر احترام گذاشته نشود. میگویند اگر درخت کج رویید بنگر به زمین ناهموار. این زمینه، این بستر باعث و بانیهایی داشته که کار را رسانده به اینجا و از دیدگاه من یک بازار ورشکسته است، بازاری که خودش را با یک تکه چوب روی امواج دریا نگه داشته، آن هم به قدرت عشقی که هنرمندان دارند. چه داخلیها. چه خارجیها. چه موسیقی. چه فیلم. اسیر یک باندبازی، اسیر یک مافیابازی است که ریشهاش را دوست دارم مردم بدانند.
از یک طرف مسئله حق و حقوق بسیاری از هنرمندان قدیم که در تنگنا زندگی میکنند و زندگی کردند و از بین رفتند، الان کمپانیها در خارج از کشور برداشتند آثارشان را به نام خود ثبت کردند. اینها از بدو غربتنشینی ما از سی و چهار پنج سال دست به این تاراج زدهاند. آرشیو رادیو ایران تاراج شد. برداشتند مالی را که به سرقت بردند با قوانین اینجا به اسم خودشان کپیرایت کردند و همین سبب شد که حق و حقوق کسی داده نشود.
در ایران بیایند حقی را که بابت کار هنرمندان باید بپردازند بدهند به سازمانهای خیریه. حداقل یک اصول اخلاقی را رعایت کنند.
من هم به سهم خودم گوشهای از تخته چوب را در این دریای توفانی چسبیدهام که غرق نشوم و این تنها عشقی است که من دارم به هر قیمتی حفظش میکنم. کارم را تولید میکنم، مخارج آن را متحمل میشوم، در اختیار مردم میگذارم و میدانم که بازگشتی برای مسئله مالیاش ندارد. البته سهم مردم را نادیده نمیگیرم که عادت کردند به کپی خریدن. این فریادی است که من بیست سال پیش سر دادم و این فریاد ما را کسی نشنید و حتی راهکار برایش پیدا کردم که در ایران بیایند حقی را که بابت کار هنرمندان باید بپردازند بدهند به سازمانهای خیریه. خودشان را مسئول بدانند برای خدمت کردن. حداقل یک اصول اخلاقی را رعایت کنند.
کارهای من قطرهای است در مقابل آثاری که منتشر میشود، ولی مردم احساس مسئولیت کنند. اخلاق و خصوصیات انسانیشان بیشتر رشد کند. این یک نمونه کار است برای تغییر....
متأسفانه در جامعه هنری بسیار دستتنگی داریم. بسیاری از هنرمندان در فقر زندگی کردند و میکنند و این کماکان ادامه دارد. این مشکل الان گریبان نسل جوان را گرفته و دست و بالش بسته است. نمیتواند تولید کند. از این طرف کمپانیها استثمارشان میکنند، از سوی دیگر هم که موضوع کپیرایت نادیده گرفته میشود. من از سال ۹۸ میلادی تا به حال کارهای خودم را خودم تولید کردم. استدلالم این بود که اگر قرار است کمپانیها آتش بزنند، خودم که کار را تولید کردم، زحمتش را کشیدم، به نتیجه رساندم، بهتر بلدم آتش بزنم.
خب خود هنرمندان چه کردهاند برای حل این مشکل؟
الان در شرایط فعلی بسیاری از شاعران، آهنگسازان و بچههای خواننده دور هم جمع شدهاند که بتوانند حق و حقوق خودشان را بگیرند. یک سندیکا دارند درست میکنند که امیدوارم این زودتر شکل بگیرد و یک نیروی قدرتمندی بشود. چرا که من همیشه معتقدم مردم حمایت خواهند کرد چون خوراک روحیشان را از این جماعت گرفتند و همیشه به این مثلث معتقدم که مردم، رسانهها و هنرمندان در یک مثلث بسیار محکمی میتوانند قرار بگیرند و دست کمپانیهایی که به تاراج بردند را رو کنند.
اصلاً باورکردنی نیست موقعی که میبینید آرشیو رادیو ایران به تاراج رفته و یک کمپانی در خاک آمریکا آن را به نام خود ثبت کرده و یک خلاف فدرال مرتکب شده و هیچکس هم نمیتواند برود سراغش. چرا که مشکل، آنها نیستند. مشکل ما هستیم که نمیتوانیم در کنار هم قرار بگیریم. متحد باشیم که برویم به جنگ این کمپانیها. همیشه میگویند وقتی میخواهید یک دیکتاتور را سرنگون کنید باید همدل و همزبان کنار هم باشید، چون هدف یک چیز است....
شما اشاره کردی به موضوع کمپانیهای خارج کشور که با دور زدن برخی قوانین، کارهای قدیمی هنرمندان یا رادیو ایران را به نام خودشان ثبت کردند. اما در داخل ایران شهروندان با تنگناهایی مواجهند و همه نمیتوانند به خیلی از آثار تولید خارج از کشور دسترسی داشته باشند. قبلا ً گفته بودی که مردم اگر توانایی این را ندارند یا امکانش را ندارند که خرید کنند، باید به سازمانهای عامالمنفعه و خیریه کمک کنند، و این مسئولیت اجتماعیشان است. هنوز هم به این باور داری؟
همانطور که گفتی چون آنها دسترسی به کارهای هنرمندان خارج ندارند باز من تنها راهی را که میبینم میتواند مفید باشد که آنها بیشتر احساس مسئولیت کنند و ساده از کنار موضوع نگذرند همین است. اگر صادقانه بروند به آرشیوشان نگاه کنند، ببینند چه تعدادی آهنگ دارند، من ایمان دارم ۹۹ درصد کپی است. یعنی حق و حقوق دیگران را پایمال کردهاند.
این هم ناگفته نماند که اینها از روی ناچاری موقعی که بعضی مواقع نسخه اصلی در اختیارشان نیست، این کار را میکنند. در هر حال میگویند نپرسید مملکت برایتان چه کار کرده، شما برای مملکت چه کار کردهاید؟ هنرمندان جزو سرمایههای ایران هستند و شما جلوی چشم آنها دارید حق و حقوقشان را نادیده میگیرید. به خاطر ذات انسانی خودتان مسئولیتپذیر باشید و بیایید از یک جایی آغاز کنید.
بروید به آرشیو خودتان نگاه کنید. یک رقمی را در نظر بگیرید در آن مملکتی که مستحق زیاد است، بیکاری هست، فقر هست، حداقل بگویید من حقی که نمیدانم آن را به کجا بپردازم ببرم بدهم به یک سازمان خیریه و مردمی. این راهکاری است که من کماکان به آن معتقدم.
شما از مسئولیت اجتماعی مردم گفتی، اما آن طرف قضیه، هنرمندان و مشخصاً کارورزان ترانه که تولیدکننده یک اثر موسیقیایی هستند چه وظیفهای دارند؟
میگویند هنرمندان شیپورچیهای جامعه هستند. هر کسی در توان خودش باید وظیفهای که در برابر مردم دارد را به نوعی انجام بدهد. چون هنرمندان منتخب مردم هستند طبیعتاً در مقابل مردم هم مسئولیتی دارند. پیام دادن، نمیدانم، عضو سازمانی مردمنهاد بودن و...
من حتی در رابطه با بنیاد آینه، چشم انتظار خیلی از هنرمندان و همکارانم بودم، اما نمیدانم چه اتفاقی افتاد، هیچکس به من نپیوست. این دردآور بود برای من و یک در تازهای را به روی من باز کرد که بگردم ببینم گرفتاری فرهنگی ما چیست؟ همه اهل شعاریم. همه میگوییم ولی انجام نمیدهیم. غافل از اینکه همه باید مفید باشیم، تنها «مهم» نباشیم، «مفید» باشیم. برای چه، برای اینکه بتوانیم تاثیر بگذاریم و به دیگران پیام امید بدهیم.
من متاسفانه ۹۰ درصد ترانههایی که در چند سال اخیر میشنوم داستان تکراری پیوند یک زن و مرد و عشق و عاشقی را بازگو میکند. به این دلیل که جامعه هنری در داخل و حتی در خارج از ایران نمیخواهد فراتر از یک مسئله، صحبت اجتماعی یا انتقادی کند. چون میداند قلع و قمع میشود. این ترس نگذاشته که رشد کند. زبان موسیقی امروز با دوره آغاز کار ما بسیار تفاوت دارد. هر چند جسته گریخته یک ترانههایی خوانده میشود و یک ترانههایی سروده میشود، ولی جو غالب همین است.
دارم سعی میکنم که در آلبومهای بعدی ترانههای فرهنگی را بیشتر مطرح کنم... و نواقص فرهنگیمان را با زبان عاشقانه بگویم و هر کسی فکر نکند من به بغل دستی او میگویم، من با او دارم صحبت میکنم. مفاهیمی همچون ایرانیان و دروغ، ایرانیان و توهم دائمی توطئه، ایرانیان و پنهانکاری، ایرانیان و حسادتورزی.
در ایران هم هنرمندان طبیعتاً معترض هستند، ولی در جوی زندگی میکنند که ترس بر آن حاکم است. آزادی عمل ندارند. آزادی بیان ندارند. از طرف دیگر یک بیماری غریبی گریبان جامعه هنری ما را گرفته به نام خودسانسوری. ما همهاش در حال سانسور کردن خودمانیم. چه شعرمان، چه موسیقیمان، چه فیلممان. همه اینها به دلیل شرایط غیر امن و حاکم بر جامعه هنری است. ولی فراموش نکنیم که باز یک راهی وجود دارد و ما نباید برای تولید علیالسویه کاری خلق کنیم. باید کاری را انجام داد که بگویند آن سوی دنیا یک نفر شاید بشنود، تلنگری بخورد و روحیهای دیگر پیدا کند. همه اینها را باید در نظر گرفت. خلق اثر هنری باید روی برنامه و اصول باشد.
من نقش معلمی نمیخواهم بازی کنم. چون هنوز دارم یاد میگیرم. ولی این جایگاهی که منِ نوعی دارم باید در خدمت کسانی که برایشان کار میکنم و مخاطب من هستند باشد. نقش هنرمند همه جای دنیا، به گمان من، باید اینگونه باشد....
خود من دارم سعی میکنم که در آلبومهای بعدی ترانههای فرهنگی را بیشتر مطرح کنم. یعنی هر کدام از گرفتاریهای اجتماعی را به صورت یک ترانه دربیاورم و شاید در آخر مسیر فعالیت حرفهای این کارم را در اختیار مردم بگذارم و نواقص فرهنگیمان را با زبان عاشقانه بگویم و هر کسی فکر نکند من به بغل دستی او میگویم، من با او دارم صحبت میکنم. مفاهیمی همچون ایرانیان و دروغ، ایرانیان و توهم دائمی توطئه، ایرانیان و پنهانکاری، ایرانیان و حسادتورزی، اینها اسم ترانههایم خواهد بود و امیدوارم که فقط گوش ندهند به کارهای من. مرا بشنوند.
داریوش، از بنیاد آینه گفتی. مختصری برایمان بگو که فعالیت آینه الان در چه وضعی است و چه چشماندازی دارد؟ و چگونه میبینی کار را؟
ممنون که از فرزند عزیز من هم صحبت کردی. بچه من شده ۱۳ ساله، خوشبختانه من یک راهی را با یارانم در آینه آغاز کردیم و آهسته و پیوسته تا الان آمدیم. تیمی که برای این بنیاد کار میکند، تیم عاشقی است. الان در شرایط فعلی، ما یک بازنگری کردیم و نواقص خودمان را دیدیم که چه کار باید بکنیم. داریم آنها را درست میکنیم. من همیشه در کار، به بخش زیباییاش توجه نمیکنم، میببینم نواقصاش چیست که آن نواقص را برطرف کنم. زیباییهایش را میگذارم دیگران نگاه کنند.
الان بعد از حدود سیزده سال با حضور چند نفر که عشق و علاقه به خدمت دارند به دنبال یک مدیر مدبر که بتواند کار را به خوبی و به سرعت پیش ببرد هستیم. تمام تلاش من این است که بشویم یک مرکز اطلاعاتی در دنیا، مقدمات این کار نیز انجام شده. از ایران گرفته، کسانی که به آینه رجوع میکنند تا خارج از ایران. اینکه به کجا بروند. نیت من این است که این مرکز به رایگان در اختیار مردم باشد. روانشناسهای مختلفی که در آمریکا هستند بتوانند عضو باشند و رایگان به مردم خدمترسانی کنند.
یک فکر دیگری هم که در سایت جدیدمان داریم پیاده میکنیم عضو گرفتن برای آینه از بین پزشکان و روانشناسانی است که در سرتاسر دنیا هستند.
میخواهیم در سایتمان این را به صورت یک چتروم بگنجانیم و پزشکانی که عضو هستند و علاقهمند خدمت هستند، بتوانند به عزیزانی که نیاز به راهنمایی دارند، راهنمایی کنند و همدیگر را پیدا کنند. در واقع بنیاد آینه یک سازمان اطلاعاتی بشود. طبیعی است که خود مردم هم باید حمایت کنند تا آینه قدرت داشته باشد و گستردهتر عمل کند. یکی از کارهایی که مدیر جدید باید بلد باشد این است که بتواند بودجه از سازمانهای دولتی بگیرد. چون بنیاد آینه یک سازمان غیرانتفاعی است و دولت آمریکا هم برای این قبیل فعالیتها بودجهای درنظر گرفته. بنابراین من و یارانم به دنبال این هستیم که با کمک یک مدیر مدبر بتوانیم از بودجه دولتی استفاده کنیم. نیت من خدمت است که بتوانم به هر طریقی شده به مردم و جوانان آگاهیرسانی کنم تا خانوادهها برای بچههایشان مفید باشند.
مواد مخدر و محرکهای شیمیایی الان دارد دنیا را درو میکند. پدر و مادرها باید آگاه باشند که با بچهها چگونه رفتار کنند و چگونه نصیحت، نه، بلکه اطلاعرسانی کنند. خانواده اگر آموزش نبیند نباید توقع داشت که فرزندش به دام اعتیاد نیافتد. متاسفانه پدیده پنهانکاری و انکار همه جا حاکم است و عجیب این مسئله دست و پاگیر شده، چرا که بسیاری واقعیت را نمیبینند.
تلفنهایی که به آینه میشود. ایمیلهایی که فرستاده میشود ۹۰ درصد، پدر و مادرهایی هستند که فرزنداشان به دام اعتیاد افتادهاند. اول عرض کردم باید قبلاً آموزش میدیدند تا به اینجا نمیرسیدند و حرف ما هم این است آن موقع که باید آگاهی داشتید آگاهی ندادید و هیچ توقعی نداشته باشید بچهها به این دام نیفتند، حالا هم که افتاده شما نمیدانید چه باید بکنید.
یکی از دردها و مشکلات دیگر این است که خانواده میخواهد فرزندش به بهبودی برسد، اما آیا فرزند هم میخواهد؟ برای همین باید بچهها را علاقهمند کرد و سعی ما این است مراکزی که در دور دنیاست را به جامعه معرفی کنیم. هرجای دنیا که باشد، تا این مسیر ۱۳ ساله را عاشقانهتر ادامه بدهیم.