آیا ایرانیان در مواجه با برخی خبرهای مهم بی اعتنا و بی اعتماد شدهاند؟ برای پاسخ به این پرسش به سراغ حسین قاضیان، جامعهشناس و پژوهشگر مقیم آمریکا رفتم. آقای قاضیان بر این باور است که به دلیل تکرار بیش از اندازه اتفاقهای ناخوشایند و خبرهای نگرانکننده، جامعه نوعی واکنش انفعالی پیدا کرده و بیاعتماد و بیانضباط میشود. در ادامه این گفتوگو را میخوانید.
آقای قاضیان، تکرار پیایی خبرهای ناخوشایند و ناامیدکننده در جامعه ایرانی، خبرهایی همچون خشکسالی و بحران آب، آمار اعتیاد، توزیع گوشتهای آلوده یا حتی رانتخواریهای میلیاردی چه تاثیری بر روان شهروندان و جامعه گذاشته است؟
در مجموع باید گفت که دو اثر، آثار مهمتری هستند. یعنی آثاری عمیقتر هستند در لایههای زیرین و درونی زندگی اجتماعی ایرانیان.
نخستین موضوع فراگیر شدن و عمیقتر شدن یک بیاعتمادی عمومی است. بیاعتمادی و فراگیرشدن آن به این مفهوم که دیگر بیاعتمادی از سطح برخی افراد در مشاغل گوناگون فراتر رفته و ما دیگر به نقشها و نهادها هم بیاعتماد شدهایم.
در وهله نخست ممکن است من یا شما به عنوان روزنامهنگار به قصابها یا به رانندههای تاکسی، به معلم... و از دیگر سو آموزگار به شاگرد و... دیگر اعتماد نداشته باشیم.
از این بدتر اعتماد به نهادها هم کاهش پیدا کرده. یعنی نه تنها من به قصاب محلهمان اعتماد ندارم که کارشان را درست انجام میدهند یا خیر، به سازمان گوشت و همه نهادهای نظارتی مربوطه هم بیاعتماد شدهام. یعنی این گستردگی بیاعتمادی و فراتر رفتنش از شخص به نقشها و نهادها سبب شده که این بیاعتمادی در جامعه گسترده شود. به دلیل خبرهایی که هر روز میشنویم. درواقع به تعبیر عامه مردم دیگر به هیچ چیزی نمیشود اعتماد کرد.
به علاوه عمق هم پیدا کرده؛ یعنی میزان بیاعتمادی در هر یک از سطوح خیلی بیشتر شده و این حالت وضعیتی است که با پیشبینی هم پیوند میخورد. یعنی وقتی شما به چیزی اعتماد نداشتید، نمیدانید چند دقیقه یا چند روز و چند ماه بعد، چگونه ظاهر خواهد شد. بنابراین آینده هم متزلزل و نامطمئن است. این تزلزل و عدم اطمینان نسبت به آینده تاثیرهای عمیقی در اضطراب روانی میگذارد. برای اینکه شما باید دائماً موقعیت خودتان را از نو تعریف کنید و بدانید با چه چیزی، چگونه روبرو شوید یا نقش بازی کنید. این یک تنش دایمی است در روح و روان ما و جامعه ما را خسته کرده؛ این خستگی و به اصطلاح لختی اجتماعی کلی که ما در جامعه ایران میبینیم یکی از دلایل وضعیت بیاعتمادی است.
و دومین اثر مخرب؟
موضوع دیگر که شاید مهمتر باشد، فراگیر شدن بینظمی اجتماعی است. یعنی برای نمونه اگر امروز میشود برنج آلوده را وارد بازار مصرف کرد و مدتها به این کار ادامه داد یا از روغن نامرغوب و خطرناک در صنایع لبنیات استفاده کرد، همه به این نتیجه میرسند که در این وضعیت آشفته «دو ضرب در دو میشود هفده» و به اصطلاح «کی به کیه»!
با این اوصاف زندگی اصطلاحا حالت «بزن و در رویی» پیدا میکند. یعنی همه احساس میکنند اگر رفتار بزن و در رویی در کارشان نباشد، چیزی را باختند. برای اینکه همه دارند برای کوتاهمدت زندگی میکنند واگر امروز بارشان را نبندند، فردا معلوم نیست چه خبر است، اگر امروز از موقعیت استفاده نکنند فردا معلوم نیست که چه می شود.
به این ترتیب این وضعیت در آن زمینه متزلزل روانی ناشی از بیاعتمادی یک بینظمی وسیع اجتماعی به بار میآورد و اینها برای زندگی اجتماعی خیلی مخرب است. برای اینکه زندگی اجتماعی حتی در یک مقیاس کوچک به اندازه خانواده هم مبتنی بر نظم و اعتماد است. یعنی اگر اعتماد نباشد و نظم نباشد یعنی ندانیم مطابق چه روالی امور میگذرد و مطمئن نباشیم که این روال کار خواهد کرد، در یک وضعیت ناامن روانی بنیانی یا وجودی زندگی میکنیم.
به ناامنی روانی و تردید درباره آینده قابل پیشبینی اشاره کردید یعنی یک برنامهریزی برای زندگی سالم و کم دغدغه؛ بیاعتنایی و بیاعتمادی چه نقشی در این ناامنی روانی دارد؟
چیزی که به ما اطمینان خاطر میدهد در زندگی اجتماعی امنیت هستیشناختی یا امنیت وجودی است. یعنی احساس کنیم با دیگران میتوانیم ارتباط داشته باشیم، دیگران قابل پیشبینیاند، به این معنی که قابل اعتماد هستند و امور مطابق یک روال منطقی پیش میرود که تا دیروز پیش رفته و بنابراین میشود به فردا هم اعتماد داشت. خب در چنین زمینه گستردهای از بینظمی اجتماعی و بیاعتمادی و یا کاهش سطح اعتماد در جامعه ایران، میشود حدس زد که ما در چه وضعیت ناگواری به سر میبریم.
به هر حال اتفاقها و خبرهای ناخوشایند در همه جای دنیا وجود دارد، ولی اینگونه که از ظاهر برمیآید واکنش شهروندان متفاوت است، در ایران این بار روانی و شایعهسازی خیلی بیشتر دیده میشود برای نمونه وقتی میگویند سبزی آلوده نخورید یک موجی ایجاد میشود برای یک مدتی که حتی ماجرا را بزرگنمایی میکند، اما به سرعت همه چیز فراموش میشود و عادی میشود؛ آیا عملکرد رسانهها به این موضوع میانجامد یا موضوع به ساختار اجتماعی سیاسی برمیگردد؟
وضعیت رسانهها در یک جامعه با ساختار اجتماعی سیاسی آن ارتباط دارد. بنابراین این وضعیت به هر دو جنبه راجع میشود. برای نمونه اگر نگاه کنید در وهله نخست از نظر تعداد این خبرهای ناگوار، خبرهایی که بیاعتمادی و بینظمی را گسترش میدهد، در جامعههایی که اعتماد و نظم اجتماعی بیشتر است این اتفاقات کمتر رخ میدهد و وقتی رخ میدهد رسانهها به عنوان یک خبر هیجانانگیز، یک موضوع جدید که جذابیت خبری دارد به دنبالش میروند.
در حالیکه در جامعه ما چنین خبرهایی آنقدر تکرار شده که گاهی اوقات دیگر ما اصلاً به آن بیاعتنا هستیم و رسانهها هم پیگیری لازم را ندارند، چون هر روز مواجه میشویم با این وضعیت. این را بگذارید در آن زمینه بیاعتمادی،از جمله بیاعتمادی به رسانهها که فکر میکنیم ماجرا خیلی شورتر از این است و رسانهها دارند پنهانش میکنند و تنها بخشی از موضوع را میگویند. خب یک چنین تصوری از اینکه رسانهها در جامعه ما دارند چه کار میکنند در بستری از بیاعتمادی که نسبت به آن نهادها وجود دارد، وضعیت این رسانهها را در این نوع خبررسانیها هم متفاوت کرده در مقایسه با جوامعی که خبرهای ناخوشایند و ناامیدکننده گاه به گاه هستند و دایمی نیستند.
یعنی به عنوان یک خبر هیجانانگیز جذاب که امروز اتفاق افتاده نه روزهای گذشته و معلوم نیست چند وقت دیگر ممکن است اتفاق بیافتد منتشر میشود.
گذشته از شیوه برخورد رسانهها، جامعههای بسته با جامعههای باز تفاوت ساختاری دارند. در جامعههای بسته مثل جامعه ما که رسانهها در کنترل دولت هستند عمدتاً، موضوع بلافاصله منتقل میشود به کل نظام حکومتی. در حالیکه در جامعههای دیگر حداکثر به پرسنل فلان دستگاه، سازمان یا اداره مربوط میشود که کارشان را درست انجام ندادند و فرض این است که سایر نهادهای دیگر، چون استقلال دارند، میتوانند به حساب آنها برسند و تنبیه اجتماعی و قانونی لازم را اعمال کنند.
اما اگر شما فکر کردید این خبری که منتشر شده به دلیل دعوای فلان جناح سیاسی با فلان جناح سیاسی بوده، آنچنان که خیلی از ایرانیان به درست یا غلط چنین برداشتی دارند از روابط حکومت و اتفاقاتی که درونش میافتد، خبرهایی که رسانهها منتشر میکنند، بلافاصله به سمت کل حکومت هدفگیری میشود. در حالیکه در جامعههای بازتر ساختار حکومت متزلزل نمیشود. بیاعتمادی ساختاری وجود ندارد و نوعی اعتماد به ارکان حکومتی دیده می شود. وقتی مقایسه کنیم، میتوانیم این دو شکل جهتگیری متفاوت روانی در جوامع باز و بسته را به خوبی درک کنیم.