هنرمندی که جلو قدرت زانو می زند

نيکيتا ميخالکف از مهم ترين فيلمسازان معاصر روسيه است.(عکس از راديو اروپای آزاد/ راديو آزادی)

روزنامه دی ولت چاپ آلمان در مطلبی کاملا انتقادی در باره دوازده ، آخرين فيلم کارگردان مطرح روسيه، نيکيتا ميخالکف، برنده جايزه بزرگ هيئت داوران جشنواره کن در سال ۱۹۹۴ و اسکار بهترين فيلم خارجی در سال ۱۹۹۵ به خاطر فيلم سوخته از آفتاب منتشر کرده است.


اين نقد که فيلم جديد ميخالکف با سياست های ولاديمير پوتين در روسيه همسو دانسته، با مخالفت هايی نيز روبه رو شده است. متن اين نقد را در ادامه می خوانيد:


دوران رياست جمهوری ولاديمير پوتين روز چهارشنبه به پايان رسيد و وی بلافاصله به عنوان نخست وزير روسيه منصوب شد تا به حضور خود در عرصه سياست ادامه دهد.


فيلم دوازده در حال حاضر در سينماهای روسيه بر روی پرده است؛ فيلمی که نشان می دهد بدون پوتين و يارانش حل مشکلات جامعه روسيه ممکن نيست.


نيکيتا ميخالکف، فيلمساز مشهور روس در فيلم خود از حکومت پوتين تجليل کرده و نظری موافق در باره سازمان اطلاعات مخفی دارد.


«افتخار ملی»


از نيکيتا ميخالکف در روسيه به عنوان «افتخار ملی» ياد می شود. او فرزند خانواده ای از «نجيب زادگان اتحاد شوروی» به شمار می رود؛ او به همين دليل همواره هر کاری که می خواست انجام می داد.


پدر او سرگئی ميخالکف يکی از نويسندگان بااستعداد عرصه ادبيات کودکان بود که خواندن اشعار وی وظيفه هر کودک اتحاد جماهير شوروی به حساب می آمد.


سرگئی ميخالکف اين افتخار و اجازه را داشت که سه بار در سال های ۱۹۴۴، ۱۹۷۷ و ۲۰۰۱ سرود ملی کشور را بسرايد.


آندره کونچالفسکی، نابرادری نيکيتا، که او نيز فيلمساز است؛ توانست بدون پيامدی به ايالات متحده مسافرت کند و حتی در فيلم خود، تانگو و کش Tango & Cash (۱۹۸۹) از هنرپيشه ای چون سيلوستر استالونه استفاده کند.


نيکيتا فيلم هايی ساخت که موفق هم بودند؛ همچون چشمان سياه (۱۹۸۷) با بازی مارچلو ماسترويانی و اورگا (۱۹۹۱).


او برای سوخته از آفتاب (۱۹۹۴) توانست اسکار بهترين فيلم خارجی را دريافت کند.


تحول در سياست


اما با گذشت زمان، نيکيتا ميخالکف بيشتر و بيشتر خود را در نقش «ناجی ملی» ديد.


با فيلم بی نهايت احساساتی و سطحی، اما ميهن پرستانه آرايشگر سيبری (۲۰۰۲) از «سحر و راز سرزمين روسيه» گفت.


در اين فيلم، ميخالکف خود در نقش يک تزار روس ظاهر شد. پس از اکران اين فيلم، يک روزنامه چاپ مسکو با تمسخر پرسيد: «ميخالکف چه نقشی را در فيلم بعدی خود بازی خواهد کرد؟» و نوشت: «شايد نقش خدا را؟»


نشانه ها حاکی از آن بودند که نجواهای ميهن پرستانه در اين فيلم نه تنها واقعيت هنری که واقعيت تاريخی را پس زده اند.


اين موضوع در فيلم دوازده ، آخرين کار «جنجالی» ميخالکف نيز رخ می دهد.


او فيلم دوازده مرد خشمگين (۱۹۵۷) سيدنی لومت را مبنای کار خود قرار داده و ماجرای آن را به مسکو امروز منتقل کرده است.


در اين فيلم پسری اهل چچن متهم به قتل پدرخوانده خود که يک افسر ارتش بود، می شود.


نيکيتا ميخالکف، کارگردان و رييس جشنواره بين المللی فيِلم مسکو در کنار کلود للوش، کارگردان فرانسوی

ظاهرا موضوع فيلم به جنگ چچن و جامعه ای مربوط می شود که هنوز نتوانسته با خود در اين زمينه کنار بيايد.


اما به نظر می رسد که تنها قهرمان اصلی و واقعی فيلم ولاديمير پوتين و حکومت اوست.


روس ها ناجی چچنی ها


۱۹۹۵ است؛ در قفقاز جنگ شعله می کشد.


وهابی ها (مسلمانان بنيادگرا) به يک پسرنوجوان چاقويی هديه می دهند و ما می بينيم که چگونه اين پسر در حالت خلسه شروع به رقص چچنی می کند؛ رقص پيروزی.


پدر و زن پدر اين نوجوان طرفدار مسکو هستند و به زودی توسط تروريست ها کشته می شوند. پسر موفق به فرار می شود و در ادامه افسری روس او را پيدا کرده به مسکو می برد. چه کسانی پدر و مادر پسر را کشتند؟ فيلم، وهابی ها را مسئول اين قتل می داند.


پس جنگ چچن فقط جنگی داخلی در قفقاز است و روس ها نه اشغالگر، که ناجی اند. سپس جنگ پايان می يابد و در دادگاهی يک قتل به بحث گذاشته می شود. جوان چچنی متهم به قتل پدرخوانده خود با چاقوی اهدايی است.


هيئت منصفه دادگاه، همچون در ايالات متحده، بايد به اتفاق آرا حکم وی را صادر کند.


ولی در روسيه بر اساس قوانين حقوقی فقط رای ساده اکثريت هيئت منصفه برای صدور حکم کافی است و ميخالکف به اين «چيزهای کوچک» توجهی ندارد چرا که اين داستان تنها بهانه ای است تا به «موضوع اصلی» بپردازد.


ميخالکف در نقش هدايتگر اصلی


تمامی اعضای هيئت منصفه را افرادی تشکيل می دهند که طبقات مختلف جامعه امروز روسيه را نمايندگی می کنند.


همه برنامه تعيين شده را پيش رو داريم: يک يهودی، يک قفقازی، يک ضد يهود، يک نماينده دردمند که نماد ذکاوت تقريبا از دست رفته روسيه است، يک دمکرات بی فکر، يک پولدار تازه به دوران رسيده و از خود راضی، يک کلاهبردار صادق، يک اوکراينی (کشوری که مورد حمايت روسيه است)، و...


هدايتگر اصلی هيئت منصفه (ميخالکف خود نقش وی را بازی می کند) ابتدا در پس زمينه است و سپس فعال و آشکار حضور می يابد.


هنگامی که هيئت منصفه به تبرئه متهم تمايل می يابد، او همچون يک «قادر مطلق» قاطعانه در بحث شرکت می کند و يازده عضو ديگر هيئت منصفه را در برابر مهم ترين تصميم زندگی خود قرار می دهد: او پيشنهاد می دهد متهم را به همين سادگی تبرئه نکنند، بلکه همچنين مسئوليت آينده او را نيز تقبل کنند.


زيرا پس از آنکه جوان سالن دادگاه را ترک کند از سوی جنايتکارانی که در واقع پدرخوانده او را به قتل رسانده اند، تهديد به مرگ می شود؛ آنها نمی خواهند که تنها شاهد ماجرا زنده بماند.


اوج ماجرا وقتی است که اين «قادر مطلق» هويت واقعی خود را رو و عضويت خود در سازمان اطلاعات مخفی را اعلام می کند.


او به اعضای هيئت منصفه پيشنهاد می دهد که برای نبرد با سکون شهروندان، هم پيمان شوند اما آنها به دليل ترس و بزدلی خود سکوت کرده و از انجام چنين کاری طفره می روند.


بدين ترتيب، مامور سازمان اطلاعات تنها می ماند و همچون يک قهرمان تمام مسئوليت را خود بر عهده می گيرد.


از آنجا که او يک مامور ويژه است چنين مامورانی از قرار معلوم هميشه و دائمی در شغل خود باقی می مانند.


هنرمند در خدمت قدرت


تماشاگر با اين فيلم درس ويژه ای از موضوع داستان روسيه پوتين می گيرد؛ روسيه ای که سرنوشت آن فقط و فقط به چنين چچنی های پرجراتی بستگی دارد.


ناگوار است که شاهد باشيم چگونه هنرمندان پراستعداد اين گونه به زانو درمی آيند و در جهت منافع کرملين خوش خدمتی می کنند.


پيام ساده فيلم جديد ميخالکف چنين است: تنها مامورين اطلاعاتی در وضعيتی هستند که می توانند کشور را نجات دهند.