بيست و يکم اوت ۱۹۸۸؛ روزی برای تاريخ

  • علیرضا طاهری

آن روز يکشنبه پراگ ناگهان شاهد اعتراض ده هزار تن به حکومت مطلق کمونيستها شد. معترضان فرياد می زدند: " آزادی ميخواهيم". شماری فرياد برآوردند که زنده باد دوبچک.

نوزده سال پيش، آغاز سال ۱۹۸۸ ميلادی، همزمان بود با بيستمين سالگرد به قدرت رسيدن آلکساندر دوبچک در چکوسلواکی، سياستمداری که خواهان اصلاحات گسترده بود اما زمامداريش ديری نپاييد و در لای چرخدنده های کمونيسم در هم شکسته شد.


نيروهای پيمان ورشو به رهبری شوری، چکسلواکی را شبانه اشغال کردند و طومار آن چه را "بهار پراگ"، بهار آزادی خوانده می شد، در هم پيچيدند.


چهار انقلاب بدون خونريزی
برای خواندن بخش های ديگر اين مجموعه کليد کنيد

کمونيستها آلکساندر دوبچک را از تمامی مقامهايش برکنار کردند و به زادگاهش، براتيسلاوا، مرکز اسلواکی، فرستادند تا در مقام نازل چلنگری، دو از انظار عمومی از يادها برود. خود آقای دوبچک نيز ترجيح ميداد در انزوا بماند و با ناراضيان از حکومت کمونيستی سر و کاری نداشته باشد.


بيست سال بعد، در سالگرد "بهار پراگ" و به دنبال برنامه های اصلاحاتی ميخائيل گورباچف در مسکو، آلکساندر دوبچک ناگهان قفل سکوت از لبها برداشت و به پيشنهادهای مصاحبه با رسانه های گروهی خارجی "آری" گفت. در همين مصاحبه ها آلکساندر دوبچک به سختی کوشيد تا بار ديگر راهی به عرصه سياست در چکسلواکی بگشايد. او برای آن که نشان دهد مهره ای سوخته نيست و هنوز سرزنده و آتشين دل است، برای گزارشگران خارجی روايت اسلواک ترانه معروف چمنزار سبز ميهن را خواند.

روز بيست و يکم اوت ۱۹۸۸

در بيستمين سالگرد حمله نيروهای پيمان ورشو به رهبری شوروی به چکوسلواکی، چند صد تن از معترضان به حکومت کمونيستها در ميدان واسلاس يا واتسلاوسکه ناميستی در پراگ گرد آمدند. نيروهای انتظامی و امنيتی اين تجمع صلح آميز را در يک جهت به عقب راندند. به زودی هزاران رهگذر به اين جمع پيوستند.

آن روز يکشنبه پراگ ناگهان شاهد اعتراض ده هزار تن به حکومت مطلق کمونيستها شد. معترضان فرياد می زدند: " آزادی ميخواهيم". شماری فرياد برآوردند که زنده باد دوبچک.

شماری نيز فرياد زدند "پيش به سوی کاخ". به سوی کاخی که مقر رياست جمهوری چکسلواکی بود.

اما نيروهای انتظامی و امنيتی مردم به خشم آمده را با خشونت هر چه تمام تر پراکنده کردند. با اين حال همين تجمع سرآغاز رشته تظاهراتی شد که سرانجام پرونده کمونيسم را در چکسلواکی برای هميشه بايگانی کرد.

تظاهرات بعدی، روز بيست و هشتم اکتبر همان سال روی داد. همزمان با هفتادمين سالگرد ايجاد کشوری با نام چکسلواکی. بار ديگر نام آلکساندر دوبچک در ميدان اصلی پراگ پژواک يافت.

و زمستان نوزده سال پيش، همزمان با بيستمين سالگرد خودسوزی يان پالاخ، دانشجوی چک، در اعتراض به نيروهای اشغالگر شوروی، تظاهرات ضد کمونيستی مايه بيشتری گرفت.


واتسلاو هاول، نمايشنامه نويس سرشناس و يکی از رهبران اصلی اعتراض به حکومت کمونيستی در حال سخنرانی برای جمعیت معترض

ناراضيان در آن روز تصميم گرفته بودند محل خود سوزی اين دانشجوی معترض را گلباران کنند اما نيروهای امنيتی و ضد شورش به ميدان آمدند و شماری از ناراضيان از جمله واتسلاو هاول، نمايشنامه نويس سرشناس و يکی از رهبران اصلی اعتراض به حکومت کمونيستی را بازداشت کردند.


بازداشت واتسلاو هاول بر کوره انقلاب ضد استبداد و خودکامگی در چکسلواکی دميد. تظاهرات اعتراض آميز يک هفته پياپی ادامه يافت.

واتسلاو هاول را محاکمه و به هشت ماه زندان محکوم کردند. محکوميت هاول، يکی از بنيادگذاران جنبش ضد کمونيستی معروف به منشور هفتاد و هفت، واکنش خشم آلود همه را نه تنها در چکسلواکی که در سراسر جهان به دنبال آورد.
به زندان افتادن واتسلاو هاول او را به اصلی ترين چهره مخالفان حکومت بدل کرد.

آتش خشم از محکوميت واتسلاو هاول چندان زبانه کشيد که حکومت کمونيستی پس از چهار ماه ناگزير او را آزاد کرد. روز آزادی هاول، دوبچک به خانه او رفت تا به اين نمايشنامه نويس معترض و ناراضی خوشامد بگويد.

در آن روز دوبچک يادآور شد که تنها جای کاردينال فرانتی شک توماشک Frantisek Tomasek)) خالی است چون هاول نماينده غير کمونيست مخالفان بود. خود دوبچک نمايندگی مخالفان سابقا کمونيست را داشت و کاردينال فرانتی شک نماينده مذهبيان مخالف کمونيستها بود. از همين رو آلکساندر دوبچک بيدرنگ به ديدار کاردينال فرانتی شک شتافت.

طلوع مجدد ستاره دوبچک در آسمان سياست چکوسلواکی ميلوش ياکش (Milos Jakes)، رهبر حزب کمونيست آن کشور را به خشم آورد.


ميلوش ياکش در ديداری با چهره های بلند پايه حزب کمونيست در پشت درهای بسته درخواست دوبچک برای اعاده حيثيتش را چنين به باد استهزا گرفت: "... ميگويند به وسيله تانکها دوبچک را پاکسازی کردند. کدام تانکها دوبچک را سرنگون کردند؟ او تا هشت ماه پس از ورود ارتشهای پيمان ورشو بر سر قدرت بود. و چون معلوم شد که او توانايی يافتن راه حل و آرام سازی اين جامعه را ندارد، حزب کمونيست به صورتی دموکراتيک او را به عنوان فردی بی قابليت اخراج کرد. کميته مرکزی تصميم گرفت و شخص ديگری جانشين او شد. و به صورت دموکراتيک او را از عضويت در حزب خلع کردند."


ميلوش ياکش، رهبر حزب کمونيست، همراه گوستاو هوساک، رييس جمهوری چکوسلواکی، دو مهره از مهره های اصلی شکست و ناکامی دو بچک و "بهار پراگ" اميدوار بود که در پی گذشت بيست سال، مخالفان حزب کمونيست، مخالفان استبداد و لگدمال شدن حقوق مدنی شهروندان چکسلواکی را بار ديگر سرکوب کند.

گوستاو هوساک، در آستانه نخستين سالگرد شکست بهار پراگ، تاکيد کرده بود که مخالفان حکومت کمونيستی در آسمان سياست در چکسلواکی هرگز جايی نخواهند داشت. به گفته او: "... در جامعه چکسلواکی هيچ يک از نيروهای مخالف، هيچ يک از نيروهای ضد کمونيسم، کوچکترين اميدی به توفيق ندارند. دليل اين نا اميدی ريشه در جنبه هايی از سياست خارجی ندارد و دليل آن در واقع نيروهای داخلی خودمان است که برای پاکسازی و از ميان برداشتن هرگونه گرايش يا گروه بندی ِ مخل ضد کمونيسم از کفايت و قابليت مطلق برخوردارند".

گوستاو هوساک، رييس جمهوری چکسلواکی، در آستانه نخستين سالگرد ناکامی بهار پراگ، وجود هر گونه عامل خارجی را در اين ناکمی کتمان کرده بود در حالی که بهار پراگ با ورود نيروهای اشغالگر بلوک شرق به رهبری شوروی به چکسلواکی پايان يافته بود. با اين حال اگر گفته های گوستاو هوساک را در اين زمينه يکسره بپذيريم اين را هم بايد بپذيريم که دگرگونی در مسکو، و در نتيجه سياست خارجی، در شکست کمونيستها در بيستمين سالگرد بهار پراگ نقشی موثر داشت.


از اهم اين دگرگونيها، مرگ لئونيد برژنف بود که اينگونه اعلام شد: " کميته مرکزی حزب کمونيست اتحاد شوروی، رياست شورای عالی اتحاد جمهوريهای شوروی و شورای وزيران شوروی با تاسف عميق به اطلاع حزب کمونيست و تمامی جامعه شوروی ميرساند که ساعت هشت و سی دقيقه بامداد روز دهم نوامبر ۱۹۸۲ لئونيد ايليچ برژنف، دبير کل حزب کمونيست اتحاد جمهوريهای شوروی و صدر شورای عالی شوروی ناگهان ديده از جهان فرو بست".

آن چه در آن زمان اتحاد جمهوريهای شوری خوانده ميشد، همزمان بود با فرو رفتن روز افزون بلوک شرق در گودال مرگبار رکود سياسی و اقتصادی. اين بار نيز ديکتاتورها در سراسر قلمرو کمونيسم همانند هر ديکتاتوری در هر قلمرو ديگری، گورهايشان را خودشان کنده بودند.

دوران حکومتهای کوتاه يوری اندروپُف و سپس ويکتور چرننکو – جانشينان سالخورده و سخت بيمار لئونيد برژنف- به سران کمونيست در چکسلواکی دلگرمی داد که شعار ساختن از واژه "اصلاحات" گام تاکتيکی موقتی به عقب است، گامی که صرفاً تجديد نظرطلبان دست راستی هوادار آنند.

اما انتصاب ميخائيل گورباچف جوان، پر جنب و جوش و سرشار از تکاپو به رياست حزب کمونيست شوروی، دلبستگی کمونيستهای کهنه کار به تعريف دلخواهشان از واژه اصلاحات را بی پايه نشان داد. اصلاحات اين بار گامی تاکتيکی و موقت به عقب نبود.

برنامه های اصلاحات گام به گام و تدريجی حکومت ميخائيل گورباچف جوان در سراسر چکسلواکی اين اميد را پديد آورد که زمستان طولانی بيست ساله پس از بهار پراگ سرانجام به سر آمده است. برنامه های گورباچف بر دو محود استوار بود: پرسترويکا يا بازسازی و گلاسنوست يا آشکار گويی و پرهيز از پنهان کاريهای معمول حکومتهای اقتدار گرا و خودکامه.


در چشم انداز هواداران رعايت حقوق بشر و آزاديهای مدنی در چکسلواکی، پرسترويکا و گلاسنوست، جرقه آتش اميد را بار ديگر افروخت. آنها با دلگرمی يادآوری ميکردند که سرانجام از دل تونل تيره و تاريک خودکامگی گذشته به دنيای روشن آزادی خواهند رسيد.

همزمان، ميخائيل گورباچف در اجلاس سران کشورهای عضو پيمان ورشو، مهمترين پيمان نظامی بلوک شرق يا کشورهای کمونيستی اروپا، به همکاران غربيش پيوسته يادآوری ميکرد که زمام امور در کشورهای آنان از اين پس در دست مسکو نخواهد بود و آنها بايد بروند و فکری به حال خود کنند.

اما شمار اندکی از رهبران کهنه کار و فرتوت کشورهای کمونيستی اين هشدار گويی آشکارای ميخائيل گورباچف را به جد گرفتند و آن را سپيداب و سرخابی تازه برای چهره کمونيسم و هماهنگ ساختن آن با جهان و جهانيان دانستند که روز به روز از مردمسالاری و احترام به حقوق بشر و آزاديهای مدنی بيشتر و بيشتر ميگفتند.

از دريچه نگاه آنان، سياستهای گورباچف سکسکه ای موقت و گذرا در نقض راه حقيقی مارکسيسم – لنينيسم بود.

اما از آزاديخواهان در چکسلواکی گمان ديگری داشتند بخصوص فعالانی که دادنامه معروف به منشور ۷۷ را امضا کرده بودند. منشوری که در سال ۱۹۷۷ بيست و هشت سال پيش به عنوان دادنامه آزاديخواهان و هواداران حقوق مدنی شهروندان نوشته شده بود.

هنگام سفر رسمی ميخائيل گورباچف به پراگ در سال ۱۹۸۷ آزاديخواهان چکسلواک اميدوار بودند که رهبر جوان و ا صلاحگرای شوروی همزمان با همين ديدار زمينه را برای اعاده حيثيت آلکساندر دوبچک و ديگر سران بهار پراگ هموار سازد. اما اين اميد واهی بود. گورباچف در پراگ از لزوم تغيير سياست کوچکترين يادی نکرد.

در پايان همان سال، گوستاو هوساک از بالاترين مقام حزب کمونيست چکسلواکی کنار رفت و آن را به يار ديرينش در سرکوبی آزاديخواهان سپرد. به ميلوش ياکش. با اين حال هوساک در مقام رياست جمهوری چکسلواکی ماند.

هوساک و ياکش، دوشادوش يکديگر، شيرينی سرکوبی هواداران بهار پراگ را بار ديگر مزه ميکردند. آنها حتی فرمان دادند که سخنرانيهای ميخائيل گورباچف نيز پس از مميزی و سانسور در چکسلواکی منتشر شود.

ياکش و هوساک با صدور فرمانهای پی در پی برای سرکوبی هواداران آزادی اين گفته را نادرست ميدانستند که آتش اميد را در دل آزاديخواهان ميتوان زير خاکستر فرو برد اما نميتوان آن را برای هميشه فرو کشت.

از سوی ديگر آزاديخواهان چکوسلواک از آن چه در ديگر کشورهای کمونيستی ميگذشت روز به روز دلگرمتر ميشدند. در لهستان، در مجارستان، در آلمان شرقی نافرمانيهای مدنی و صلح آميز اوج ميگرفت. تظاهرات انبوه ضد کمونيستی در آلمان شرقی و مهاجرت شهروندان آن به غرب از راه چکسلواکی به شهروندان چک نشان داد که نافرمانيهای انبوه و صلح آميز مدنی سران اقمار شوروی را يکی پس از ديگری واميدارد که زمام قدرت را رها کنند.

در همين گير و دار شهروندان چکوسلواکی از درگيری نيروهای امنيتی کشورشان به خصوص نيروهای موسوم به شبه نظاميان يا بسيج نظامی خلق با پناهجويان در مرزهای چکسلواکی و آلمان شرقی آگاه ميشدند. نيروهای انتظامی و امنيتی چکسلواکی در حالی پناهجويان شهروند آلمان شرقی را زير رگبار باتون ميگرفتند که خود نيروهای انتظامی آلمان شرقی مدتها بود که ديگر با مخالفان حکومت کمونيستی درگير نميشدند.

با اين همه آزاديخواهان چکوسلواک غبار ترس از نيروهای سرکوبگر و خشونتگرای کشورشان را به سرعت ميروبيدند. در بيستمين سالگرد ورود نيروهای اشغالگر بلوک شرق به چکوسلواکی، آزاديخواهان بار ديگر فرياد اتحاد تا فروپاشی کمونيسم سر دادند. آنها شعار ميدادند که قدرت در وحدت و يکپارچگی هواداران مردمسالاری است.

اما سايه سنگين وحشت همچنان بسياری از اعضای جامعه پانزده ميليونی چکسلواکی را از اتحاد با يکديگر و در نتيجه آن دستيابی به قدرتی که از آن مردم است باز ميداشت.

نهادهای امنيتی چکسلواکی به مراتب مخوفتر از سازمانهای امنيتی ديگر کشورهای کمونيستی بودند. StB سازمان امنيت چکسلواکی هر چند نفوذ اشتازی سازمان امنيت آلمان شرقی، سکوريتاته، سازمان امنيت رومانی و قدرت کا گ ب، سازمان اطلاعات و امنيت روسيه را نداشت اما به آسانی ميتوانست دودمان هر کسی را در جمهوری کمونيستی چکسلواکی بر باد دهد. همزمان StB، پنهانکار تر از دستگاههای مشابه آن بود. شناختن ماموران StB، به آسانی امکان نداشت. مردم چکسلواکی همه به يکديگر بد گمان بودند. در چنين فضايی انتشار شبنامه هايی با نام ساميزدات در سراسر چکسلواکی مردمگير شد.

يان بودای، اسلواک، يکی از رهبران انقلاب مخملی، يادآوری ميکند که هدف اصلی اين شبنامه ها و ديگر نشريات بی جواز در ميان گذاشتن حقيقت با مردم بود: "... هژده سال پيش "براتيسلاوا با صدای بلند" را منتشر کرديم که از جهتی همان وظيفه ای را انجام داد که يک دهه پيش از آن منشور ۷۷ در پراگ انجام داده بود. "براتيسلاوا با صدای بلند" که با حقيقت از جهان روز سخن ميگفت به دادنامه ای بدل شد برای امضای مردمی که ديگر نميخواستند در دل دروغ زندگی کنند و نه تنها ميخواستند حقيقت را بگويند که بر حقيقت تاکيد ميکردند".

ناراضيان در براتيسلاوا، مرکز اسلوواکی، کمتر از همراهان پراگيشان در خطر نبودند. يکی از همين ناراضيان نود دقيقه از مکالمات بيسيم پليس را در گير و دار سرکوبی آزاديخواهان در ميدان اصلی براتيسلاوا ضبط کرد و به گوش جهانيان رساند. در اين نوار ازجمله، اين مکالمه شنيده ميشود: "... بتا ده... بتا ده... گاما دو تماس می گيرد. با زور بيرونشان کنيد... مداخله کنيد... تمام! تکرار ميکنم: فورا از ماشينهای آب پاش استفاده کنيد... گاما دو... تمام!".

بازپخش مکالمات بيسيم پليس از راديوهای جهان غرب از خشونت نيروهای انتظامی و امنيتی جمهوری چکسلواکی را در برابر آزاديخواهان آن کشور پرده برداشت.

فرياد "قدرت در وحدت است" بار ديگر در ميدان اصلی شهر پراگ و سراسر چکسلوواکی طنين انداخت.

در اين گير و دار بسياری معتقدند که انتشار خبر کشته شدن يکی از معترضان در قلب شهر پراگ، عامل اصلی آتشفشان بی وقفه کوه انقلاب مخملی بود. خبری که بی پايه بود. واقعيت اين بود که يکی از ماموران امنيتی حکومت کمونيستها خود را به مردن زده بود. او چرا دست به چنين کاری زد، تا امروز هيچ کس به درستی نميداند. خود را به مردن زدن اين مامور امنيتی، ناقوس مرگ کمونيسم در چکسلواکی را به صدا درآورد. کمونيسم در سراسر چکسلواکی آخرين نفسهايش را ميکشيد. اين مرگ چنان چشمگير بود که رهبران چکسلواکی چاره ای جز پذيرش آن را نداشتند.

مردم واتسلاو هاول، نمايشنامه نويس و ناراضی سرشناس را که به تازگی از زندان آزاد شده بود به دوش گرفتند و به قصر بردند، به کاخ رياست جمهوری، برفراز تپه ای هوشربا از زيبايی مشرف به شهر تاريخی پراگ. ساکن جديد قصر مشخص شده بود، مردی که در طول پيکار در راه آزادی ساکن دلهای هواداران مردمسالاری در چکسلواکی بود.


واتسلاو هاول مظهر مجسم قصه های شاه پريان شد. مردی که از کنج زندان به کاخ سران راه يافت و دو دوره تمام بر کرسی رياست جمهوری چکسلواکی و سپس چک جدا شده از اسلواکی تکيه زد.

چکسلواکی رها شده از بند استبداد و خودکامگی نغمه نيايش سر داد.