فصل کرگدن فصل جدیدی در سینمای بهمن قبادی است. اثری بسیار متفاوت در سبک و ساختار و در عین حال وفادار به درونمایههای مشترک آثار پیشین او. ملیت، مرز، محرومیتهای اقلیتی و قومی، محدودیتهای فرهنگی و سیاسی و بسیاری از مولفههای دیگر سینمای او، این بار در ساختاری بدیع و شاعرانه در کنار هم قرار گرفتهاند. گفتوگوهای فیلم بسیار مختصراند و بخش عمدهٔ فیلم خالی از گفتوگو است. داستان بیش از آن که به کلام متکی باشد با قاببندیهای چشمنواز تورج اصلانی به اتکای جادوی تصاویر به پیش میرود.
فیلم حکایت زوج جوانی است که در آستانه انقلاب ۵۷ در ایران با هم ازدواج کردهاند. مینا (مونیکا بلوچی) دختر یک نظامی عالیرتبه ارتش شاهنشاهی است و شوهرش ساحل فرزان (بهروز وثوقی در زمان حال) شاعری اهل کردستان، بدون پیشینه سیاسی و موفق در انتشار آثار ادبیاش.
راننده خانوادگی آنها، اکبر رضایی (یلماز اردوغان)، که شدیدا دلبستهٔ مینا است در اوج انقلاب در میان انقلابیون صاحب موقعیتی برجسته میشود و پس از بهمن ۵۷ مینا و شوهرش را به قصد جدا کردنشان به زندان میاندازد. داستان این سه نفر تا زمان حال (۲۰۱۰ استانبول) دنبال میشود.
http://www.youtube.com/embed/fMZDfNwJdS4
فصل کرگدن احتمالا بیش از هر فیلم مستقل دیگری در سینمای پس از انقلاب باعث خشم و عصبانیت در میان مسئولان سینمایی و غیر سینمایی ایران خواهد شد.
کارگردان با ارجاع به روند بازجوییها و محاکمههای دهه نخست انقلاب توانسته در پس لایههای ظریف روایت قصهاش ماهیت نمونهوار یک «انقلابی متعهد» تازه به قدرت رسیده را به تصویر بکشد.
داستان به سادگی درباره چند آدم خاص است و اصراری به تعمیم ندارد و نمیخواهد اکبر رضایی را مشتی نمونه خروار معرفی کند؛ اما با این حال خاطره جمعی تماشاگر به تعبیر و تفسیر آن چیزی ناگزیر میشود که برای همه حکم «واقعیت» را دارد: مصادره بیحساب و کتاب اموال مردم، فحاشی و بیاخلاقی و پرسش درباره رختخواب و روابط خصوصی متهمان، طلاقهای اجباری زوجهای زندانی و گشودن عقدههای جنسی در پی تصاحب قدرت، بخشهایی از واقعیتهای تاریخی پس از انقلاب ۵۷ است که لابهلای روایت فیلم به آنها اشاره شده؛ به گونهای که هر فرد آسیبدیده از جمهوری اسلامی میتواند بخشی از گذشته تلخ خود را در آن باز ببیند.
در این روند، چهرهای که قبادی از «حزباللهی»های انقلابی ترسیم کرده - به تعبیر سینمای او - به اندازهٔ خود واقعیت آن روزگار، هراسانگیز و مشمئزکننده است. فیلمسازعامدانه بر معصومیت زوج جوان و پرهیز آنها از سیاست تاکید میکند تا نشان دهد زندگی مردم عادی پس از انقلاب تا چه اندازه و چگونه قربانی اهداف غیر مذهبی و غیر انسانی انقلابیون ریاکار و فرصتطلب شده است.
همزمان با همآغوشی عاشقانه مینا و ساحل، در نمایی از فیلم که تظاهرکنندگان مقابل خانه آنها شعار میدهند، دوربین روی تمثال نگاتیو خمینی نقش بسته بر تیر چراغ برق در پیشزمینه فوکوس میکند و تصویر جمعیت در پسزمینه محو میشود تا مسبب همه مصایب «پیش رو/بعد از این» به زعم و عقیده فیلمساز برجسته شود.
روایت فیلم اندکی پیچیده است و رفت و برگشتهای مکرر میان گذشته و حال هم این پیچیدگی را دوچندان کرده است. اما فیلمبرداری تحسینانگیز و تدوین خلاقانه تصاویر به همراه میزانسنهای شاعرانه فیلمساز به این روند جلوهای شاعرانه بخشیده و در عین حال زمینهٔ لذت کشف را فراهم ساخته است.
با این وجود متن روایت روی تصویر فیلم که به نظر میرسد قرار است بخشی از اشعار آخرین کتاب ساحل فرزان (آخرین شعر کرگدن) باشد کمی ثقیل است و به همین دلیل به دشواری میتوان ارتباط میان آنها و خط اصلی داستان را دنبال کرد.
بخش عمدهای از دیالوگهای بسیار مختصر فیلم به زبان فارسی و میان دو بازیگر غیر فارسیزبان یعنی مونیکا بلوچی و یلماز اردوغان رد و بدل میشود. آرش لباف در نقش پسر مونیکا عملا هیچ دیالوگی ندارد و مهمتر از این، جز دو یا سه «تککلمه» هیچ چیز دیگری از زبان بهروز وثوقی شنیده نمیشود. با آن ریشهای انبوه و حضور مغموم و پردرد و ساکتاش، بهروز وثوقی هیچ شباهتی با چهرهای که تماشاگران پرو پاقرصش از وی میشناسند ندارد. بازی او از این منظر یادآور بازی هامفری بوگارت در «گنجهای سیهرا مادره» است: بسیار خوب، اما کاملا متفاوت و غیرمنتظره.
یلماز اردوغان بازیگر برجستهٔ تئاتر و سینمای ترکیه که در آن کشور جایگاهی شبیه به رضا کیانیان دارد، هر چند بازی بسیار خوبی را به نمایش میگذارد و از پس دیالوگهای فارسی هم به خوبی برآمده، اما پذیرفتنش به عنوان یک ایرانی با نام اکبر رضایی خیلی هم آسان نیست. مونیکا بلوچی هم با همهٔ تلاشهایش موفق نشده از دام لهجهٔ ایتالیایی فرانسویاش کاملا رها شود و به همین دلیل پذیرفتن او به عنوان زنی ایرانی علیرغم بازی محشرش کمی دشوار است.
البته این به هیچ وجه ایراد فیلم به حساب نمیآید و تا حدود زیادی به خاطر عادت نداشتن تماشاگر ایرانی به حضور بازیگران خارجی در نقش شخصیتهای ایرانی است. وگرنه این امر در سینمای اروپا و در مورد بازیگران اروپایی و برای تماشاگران اروپایی بسیار عادی است و سابقهاش به اندازهٔ عمر سینمای ناطق.
فصل کرگدن برشی بسیار شخصی از سینمای قبادی است. یک جور پشت پا زدن به معیارها و سلایق جشنوارهای و پرهیز از همهٔ آن نسخههایی است که جشنوارههای بزرگی مثل ونیز و کن میپیچند و طالبش هستند. به نظر میرسد قبادی خواسته دور از هیاهوی جشنوارهای، دست به شعر و تجربه بزند و رها از هر قید و بند، آن چه را دلش میخواهد بسازد. به همین دلیل است که ابایی نداشته مثلا سر یک اسب زنده را از پنجره صندلی اتومبیل بهروز وثوقی رد کند یا کرگدنی را پشت سر اتومبیل وی بدواند یا حتی از آسمان باران لاکپشت بباراند!
این فیلم که به طور مستقل در خارج از کشور و بدون حامی مالی و در سطح بینالمللی ساخته شده نویدبخش دورهای تازه از حیات سینمای مستقل ایران است. سینمایی که محصولات بینالمللیاش دیگر نه تنها نحیف و یکبعدی و پریشان و افسرده نیست، که تازه و پر روح است و نردبام ترقی و پیشرفت است و مایه مباهات.
این یعنی این که سینماگران ایرانی از این پس میتوانند فارغ از مقررات دست و پاگیر داخل ایران و بدون اتکا به وام دولتی و عشوههای این روزهای حوزه هنری و بد قلقیها و کجفهمیهای وزارت ارشاد فیلم «خود» را با موفقیت بسازند: واقعیتی که برای مسئولان سینمایی ایران، بنبستی تلخ و ناگزیر است.
فیلم حکایت زوج جوانی است که در آستانه انقلاب ۵۷ در ایران با هم ازدواج کردهاند. مینا (مونیکا بلوچی) دختر یک نظامی عالیرتبه ارتش شاهنشاهی است و شوهرش ساحل فرزان (بهروز وثوقی در زمان حال) شاعری اهل کردستان، بدون پیشینه سیاسی و موفق در انتشار آثار ادبیاش.
راننده خانوادگی آنها، اکبر رضایی (یلماز اردوغان)، که شدیدا دلبستهٔ مینا است در اوج انقلاب در میان انقلابیون صاحب موقعیتی برجسته میشود و پس از بهمن ۵۷ مینا و شوهرش را به قصد جدا کردنشان به زندان میاندازد. داستان این سه نفر تا زمان حال (۲۰۱۰ استانبول) دنبال میشود.
http://www.youtube.com/embed/fMZDfNwJdS4
فصل کرگدن احتمالا بیش از هر فیلم مستقل دیگری در سینمای پس از انقلاب باعث خشم و عصبانیت در میان مسئولان سینمایی و غیر سینمایی ایران خواهد شد.
کارگردان با ارجاع به روند بازجوییها و محاکمههای دهه نخست انقلاب توانسته در پس لایههای ظریف روایت قصهاش ماهیت نمونهوار یک «انقلابی متعهد» تازه به قدرت رسیده را به تصویر بکشد.
داستان به سادگی درباره چند آدم خاص است و اصراری به تعمیم ندارد و نمیخواهد اکبر رضایی را مشتی نمونه خروار معرفی کند؛ اما با این حال خاطره جمعی تماشاگر به تعبیر و تفسیر آن چیزی ناگزیر میشود که برای همه حکم «واقعیت» را دارد: مصادره بیحساب و کتاب اموال مردم، فحاشی و بیاخلاقی و پرسش درباره رختخواب و روابط خصوصی متهمان، طلاقهای اجباری زوجهای زندانی و گشودن عقدههای جنسی در پی تصاحب قدرت، بخشهایی از واقعیتهای تاریخی پس از انقلاب ۵۷ است که لابهلای روایت فیلم به آنها اشاره شده؛ به گونهای که هر فرد آسیبدیده از جمهوری اسلامی میتواند بخشی از گذشته تلخ خود را در آن باز ببیند.
در این روند، چهرهای که قبادی از «حزباللهی»های انقلابی ترسیم کرده - به تعبیر سینمای او - به اندازهٔ خود واقعیت آن روزگار، هراسانگیز و مشمئزکننده است. فیلمسازعامدانه بر معصومیت زوج جوان و پرهیز آنها از سیاست تاکید میکند تا نشان دهد زندگی مردم عادی پس از انقلاب تا چه اندازه و چگونه قربانی اهداف غیر مذهبی و غیر انسانی انقلابیون ریاکار و فرصتطلب شده است.
همزمان با همآغوشی عاشقانه مینا و ساحل، در نمایی از فیلم که تظاهرکنندگان مقابل خانه آنها شعار میدهند، دوربین روی تمثال نگاتیو خمینی نقش بسته بر تیر چراغ برق در پیشزمینه فوکوس میکند و تصویر جمعیت در پسزمینه محو میشود تا مسبب همه مصایب «پیش رو/بعد از این» به زعم و عقیده فیلمساز برجسته شود.
روایت فیلم اندکی پیچیده است و رفت و برگشتهای مکرر میان گذشته و حال هم این پیچیدگی را دوچندان کرده است. اما فیلمبرداری تحسینانگیز و تدوین خلاقانه تصاویر به همراه میزانسنهای شاعرانه فیلمساز به این روند جلوهای شاعرانه بخشیده و در عین حال زمینهٔ لذت کشف را فراهم ساخته است.
با این وجود متن روایت روی تصویر فیلم که به نظر میرسد قرار است بخشی از اشعار آخرین کتاب ساحل فرزان (آخرین شعر کرگدن) باشد کمی ثقیل است و به همین دلیل به دشواری میتوان ارتباط میان آنها و خط اصلی داستان را دنبال کرد.
بخش عمدهای از دیالوگهای بسیار مختصر فیلم به زبان فارسی و میان دو بازیگر غیر فارسیزبان یعنی مونیکا بلوچی و یلماز اردوغان رد و بدل میشود. آرش لباف در نقش پسر مونیکا عملا هیچ دیالوگی ندارد و مهمتر از این، جز دو یا سه «تککلمه» هیچ چیز دیگری از زبان بهروز وثوقی شنیده نمیشود. با آن ریشهای انبوه و حضور مغموم و پردرد و ساکتاش، بهروز وثوقی هیچ شباهتی با چهرهای که تماشاگران پرو پاقرصش از وی میشناسند ندارد. بازی او از این منظر یادآور بازی هامفری بوگارت در «گنجهای سیهرا مادره» است: بسیار خوب، اما کاملا متفاوت و غیرمنتظره.
یلماز اردوغان بازیگر برجستهٔ تئاتر و سینمای ترکیه که در آن کشور جایگاهی شبیه به رضا کیانیان دارد، هر چند بازی بسیار خوبی را به نمایش میگذارد و از پس دیالوگهای فارسی هم به خوبی برآمده، اما پذیرفتنش به عنوان یک ایرانی با نام اکبر رضایی خیلی هم آسان نیست. مونیکا بلوچی هم با همهٔ تلاشهایش موفق نشده از دام لهجهٔ ایتالیایی فرانسویاش کاملا رها شود و به همین دلیل پذیرفتن او به عنوان زنی ایرانی علیرغم بازی محشرش کمی دشوار است.
البته این به هیچ وجه ایراد فیلم به حساب نمیآید و تا حدود زیادی به خاطر عادت نداشتن تماشاگر ایرانی به حضور بازیگران خارجی در نقش شخصیتهای ایرانی است. وگرنه این امر در سینمای اروپا و در مورد بازیگران اروپایی و برای تماشاگران اروپایی بسیار عادی است و سابقهاش به اندازهٔ عمر سینمای ناطق.
فصل کرگدن برشی بسیار شخصی از سینمای قبادی است. یک جور پشت پا زدن به معیارها و سلایق جشنوارهای و پرهیز از همهٔ آن نسخههایی است که جشنوارههای بزرگی مثل ونیز و کن میپیچند و طالبش هستند. به نظر میرسد قبادی خواسته دور از هیاهوی جشنوارهای، دست به شعر و تجربه بزند و رها از هر قید و بند، آن چه را دلش میخواهد بسازد. به همین دلیل است که ابایی نداشته مثلا سر یک اسب زنده را از پنجره صندلی اتومبیل بهروز وثوقی رد کند یا کرگدنی را پشت سر اتومبیل وی بدواند یا حتی از آسمان باران لاکپشت بباراند!
این فیلم که به طور مستقل در خارج از کشور و بدون حامی مالی و در سطح بینالمللی ساخته شده نویدبخش دورهای تازه از حیات سینمای مستقل ایران است. سینمایی که محصولات بینالمللیاش دیگر نه تنها نحیف و یکبعدی و پریشان و افسرده نیست، که تازه و پر روح است و نردبام ترقی و پیشرفت است و مایه مباهات.
این یعنی این که سینماگران ایرانی از این پس میتوانند فارغ از مقررات دست و پاگیر داخل ایران و بدون اتکا به وام دولتی و عشوههای این روزهای حوزه هنری و بد قلقیها و کجفهمیهای وزارت ارشاد فیلم «خود» را با موفقیت بسازند: واقعیتی که برای مسئولان سینمایی ایران، بنبستی تلخ و ناگزیر است.