این بار در کنفرانس بینالمللی ایرانشناسی در استانبول یکی از نکاتی که به چشمم خورد و به ذهنم رسید این بود که تا چه حد در سالهای اخیر در این کنفرانسها میانگین سنی حاضران در مقایسه با دو سه دهه گذشته کم شده است. بیست سی سال پیش در مجامع ایرانشناسی و این گونه کنفرانسها جوانان بیست سی ساله در اقلیت محض بودند و سن جوانترین استادان حاضر در این کنفرانسها هم به ندرت در حد سی و اندی سال بود.
اما بدون پرس و جو و آمارگیری از ۵۰۰ ایرانشناس و علاقهمند حاضر در این کنفرانس پیدا بود که اکنون نسبت ترکیب جمعیتی تغییر کرده. تصادفا آسوشیتدپرس چند روز پیش از آغاز کنفرانس در گزارشی درباره ویژگیهای جمعیتی ایران با استناد به آخرین آمار نوشت: نیمی از جمعیت ایران زیر ۳۵ ساله اند. با یک ورانداز روزانه در این سه روز بازتاب همین بالا و پایین شدن نسبت سنی جامعه ۷۵ میلیون نفری ایران را کم و بیش در کنفرانس استانبول هم میشد دید. حضور پررنگ دانشجویان، پژوهشگران، محققان مستقل و حتی استادان جوان ویژگی بارز کنفرانس استانبول بود که به آن نشاط خاصی بخشیده بود.
نکته چشمگیر دیگر افزایش شمار دانشجویانی است که تا همین چند سال پیش مقیم ایران بودند اما به تازگی برای ادامه تحصیل به دانشگاههای خارج از جمله آمریکا، اروپا، کانادا، ژاپن، استرالیا، زلاند نو، هندوستان، البته مالزی و همین ترکیه رفتهاند. امری که درست پیش از انقلاب یا حتی یکی دو سالی پس از آن عادی بود. اما در پی اشغال سفارت آمریکا در تهران، جنگ هشتساله ایران و عراق و رویدادهای سیاسی دهه ۱۳۶۰ شمار دانشجویان ایرانی مقیم خارج از ایران به ویژه در کشورهای غربی به گونهای چشمگیر رو به کاهش گذاشت. هرچند با پایان جنگ شرایط دوباره متحول شد و دوران اصلاحات و تا حدودی اعتراض به نتایج انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ هر یک به دلیلی در را بیشتر بر روی دانشجویان مقیم ایران باز کرد و یا آنان را ترغیب کرد که در خارج از ایران ادامه تحصیل دهند.
در برنامه امروز پای صحبت یکی از این دانشجویان نشستهایم که پس از گرفتن مدرک تاریخ خود در ایران شوق ادامه تحصیل در همین رشته او را به دانشگاه تورونتوی کانادا برده است. در جلسه یا پانلی که «دولت و جامعه در دوران پهلوی از بازسازی تاریخ تا یادبود، مذاکره و اعتراض» نام داشت پریسا ظهیرامامی دانشجوی رشته تاریخ دانشگاه تورونتو مقالهای ارائه کرد با عنوان «هویت ملی ایرانی و جشن هزاره فردوسی در سال ۱۳۱۳».
در این شماره ویژه برنامه دیدار از کنفرانس استانبول گفتوگو با این محقق جوان را میشنویم در حاشیه کنفرانس در هتل کانراد استانبول.
خانم پریسا ظهیرامامی، سخنرانی شما در مورد علاقمندی ایرانیان به خصوص نخبگان به شاهنامه بود در دوران رضاشاه پهلوی و استفاده از آن برای واژه سازی و تنظیف فرهنگ ایران. رئوس عمده نتیجهای که میشود از این تحقیق گرفت چیست؟
پریسا ظهیرامامی: خب هزاره فردوسی موضوع اصلی پروژه من است. اتفاقی که سال ۱۹۳۴ افتاده. جشنی است که برای تولید هزارسالگی فردوسی گرفته میشود که خب البته دولت پهلوی از آن جشن استفاده میکند که درواقع حکومت خودش را یک جور قانونمند جلوه بدهد. به خاطر این که یک بازگشتی است به گذشته ایران باستان. البته با تاکید بر شاهنامه و عوامل زبانی و تاریخیاش فکر میکنم این جوری دولت دارد سعی میکند که ایران را به عنوان یک ملت آریایی که زبان خاص خودش را دارد و فرهنگ خالص خودش را دارد به جامعه جهانی معرفی کند و خب توی این راه به خاطر این که شاهنامه کتابی هست که تاریخ ایران را بیان میکند در دوره باستان و فردوسی سعی کرده که کلمات فارسی استفاده کند در کتابش و تا جایی که توانسته کلمات عربی را حذف کند یک جورهایی این کتاب میشود الگوی دولت برای اینکه مردم را تشویق کنند که در این جشن شرکت کنند.
کتابهای دیگری، کتابهای تاریخی دیگری اعم از شعر و نثر هم موجود بوده. از آنها چه استفادهای شده برای این پاکسازی زبانی؟
کتابهای دیگر تا جایی که من میدانم کلا شاعران در آن دوره نقش مهمی بازی میکنند. به خاطر این که ملت ایران یک ملتی هست که همیشه با شعر بزرگ شدهاند. شاید آن راهی باشد که مردم را راحت تر تحریک کند و بلند شوند و در جهت اهداف دولت قدم بردارند. حافظ آن موقع خیلی اهمیت خاصی دارد. آرامگاهش چند سال قبل از آرامگاه فردوسی بازسازی میشود. آرامگاه خیام چند ماه قبل از جشن هزاره فردوسی بازسازی میشود. کتابهایشان در دسترس مردم قرار میگیرد. کلا در آن دوران تاکید بر شعر فارسی خیلی اهمیت ویژهای دارد. ولی به لحاظ زبانی هیچکدام از کتابها به اندازه شاهنامه اهمیت پیدا نمیکنند. به خاطر اینکه حافظ مثلا پر از واژگان عربی است و من البته نمیگویم که جنبش تنظیف زبان فارسی یک جنبش خیلی افراطی بوده. چون اشخاصی مثل فروغی که آدمهای یک کمی میانهروتری بودند نسبت به کسانی مثل کسروی سردمدار آن جنبش بودند. ولی به هر حال بازهم شاهنامه است که به خاطر این که فردوسی پرهیز کرده از استفاده از کلمات عربی از آن نظر اهمیت پیدا میکند. ولی در کل شعر فارسی اهمیت پیدا میکند. تاکید بر آن به عنوان یکی از عناصر فرهنگی ویژه ایرانیان که ویژگیهای خاص خودش را هم دارد اهمیت پیدا میکند. در واقع در آن زمان با شعر فارسی مثل یک عنصر مهم هنری و فرهنگی برخورد میشود.
این گونه برخورد با شاهنامه در آن زمان آیا تفسیر و روایت شاهنامه را منحصر کرد به یک نوع روایت حکومتی یا اینکه بعد از آن دوران این حالت زایل شد و شد که جور دیگری به شاهنامه و کل پدیده هویت ایرانی برخورد کرد؟
خب آره. توی آن دوره من فکر میکنم اهمیت بیشتر شاهنامه به خاطر تاکیدش بر دوره قبل از اسلام است. دولت آن موقع هم دولتی است که روی گذشته قبل از اسلام خیلی تاکید میکند تا گذشته اسلامی. اگرچه بازهم افرادی مثل فروغی هستند که این گذشته اسلامی را یک جوری قبول دارند به عنوان یک چیزی که فرهنگ ایرانی را یک جوری غنیتر میکند. ولی آن گذشته باستانی برای یک سری افرادی که در آن حکومت هستند اهمیت بیشتری پیدا میکند و در نتیجه این است که نمیتوانم بگویم خواندن شاهنامه منحصر میشود به یک سری عوامل خاص ولی روی یک سری مسایلش تاکید بیشتر میشود. روی یک سری مسایل نژادی و زبانی بیشتر تاکید میشود. یک جورهایی دیدگاهی که روی شاهنامه است باریکتر میشود.
بر اساس تحقیق شما آیا این چیزی که کسانی که خودشان را فعالان قومی میدانند مستدل است که گاهی وقتها میگویند که شاهنامه ذاتا نژادپرستانه است و نژادپرستی را رواج میدهد یا اینکه جورهای دیگری میشود شاهنامه را برداشت کرد؟
سؤال خوبی است. این همیشه یک بحث خیلی مهمی بود. من خودم به شخصه فکر میکنم که فردوسی تمایلات ضد عربی داشته و این را قشنگ بیان میکند صراحتا در شاهنامه و حتی ضد ترکی. ولی جالب این جاست که اگر بخواهیم دقت کنیم یک شخصیتهایی هستند مثلا در دوروبریهای افراسیاب که در توران زمین هستند و خب توران زمین دشمن ایران است. ترکها هستند. یک سری شخصیتها در آن سرزمین هستند که آدمهای مثبتی اند. لزوما آدمهای منفی نیستند. من فکر میکنم شاهنامه را باز هم میشود به دیدی نگاه کرد که آنقدر شدید نژادپرستانه ندید. من حداقل این طوری فکر میکنم. کسانی هستند در ایران که بله نژادشان آریایی است اما شخصیتهای مثبتی نیستند. یکی کسی مثل کیکاوس شاه ایران است ولی شاه بسیار بسیار نادانی است. بنابراین من فکر میکنم که اگرچه فرودسی یک جاهایی تمایلات ضد عربی و ترکی را بیان کرده کاملا هم شاید نشود گفت که کتابش نژادپرستی را رواج میدهد. این دیدگاهی است که آن موقع از این کتاب گرفته شده. برداشت آن موقع است.
بعضی میگویند که داستان رستم و سهراب یک بخشی این است که سهراب میگوید دو تا شاهی که بر ایران و توران حاکم اند اگر نباشند و به جایش رستم و سهراب حاکم باشند آشتی برقرار میشود بین ایران و توران و وضعیت جور دیگری میشود. این را نشانی از آن میدانند که یک راه آشتیجویانهای هم در شاهنامه هست به انضمام این که میگویند به هر حال ایرج و تورج و سلم همه...
همه از یک ریشه بودند در واقع. یعنی بله. ایران زمین وقتی داده میشود به ایرج دلیل ندارد که ایرج با برادرهای دیگرش به لحاظ نژادی متفاوت باشد. چون بقیه سرزمینها داده میشود به برادرهای دیگرش. در نتیجه من فکر میکنم که این دیدگاه نژادپرستانه فقط آن زمان در خدمت... یعنی این نوع برداشت از شاهنامه یعنی این نوع ترجمه و تفسیر از شاهنامه یک ترجمه یک جورهایی یک تصویر کلی از شاهنامه نمیدهد. تاکیدش روی یک سری چیزهای خیلی کوچک است که فقط دولت یک جورهایی آنها را انتخاب میکند برای اینکه مردم را در جهت اهداف خودش یک جورهایی به کار بگیرد و روشنفکران، نخبگان وشرقشناسان را یک جورهایی موبالیزه کند در جهت اهداف خودش قدم بردارند و الا فکر میکنم که بله خیلی راههای دیگری هم هست که شاهنامه را جوری صلحجویانه تر برداشت کرد و یک سری نکتههای ریزی هست مثل این که متاسفانه به آنها توجه نمیشود.
اما بدون پرس و جو و آمارگیری از ۵۰۰ ایرانشناس و علاقهمند حاضر در این کنفرانس پیدا بود که اکنون نسبت ترکیب جمعیتی تغییر کرده. تصادفا آسوشیتدپرس چند روز پیش از آغاز کنفرانس در گزارشی درباره ویژگیهای جمعیتی ایران با استناد به آخرین آمار نوشت: نیمی از جمعیت ایران زیر ۳۵ ساله اند. با یک ورانداز روزانه در این سه روز بازتاب همین بالا و پایین شدن نسبت سنی جامعه ۷۵ میلیون نفری ایران را کم و بیش در کنفرانس استانبول هم میشد دید. حضور پررنگ دانشجویان، پژوهشگران، محققان مستقل و حتی استادان جوان ویژگی بارز کنفرانس استانبول بود که به آن نشاط خاصی بخشیده بود.
نکته چشمگیر دیگر افزایش شمار دانشجویانی است که تا همین چند سال پیش مقیم ایران بودند اما به تازگی برای ادامه تحصیل به دانشگاههای خارج از جمله آمریکا، اروپا، کانادا، ژاپن، استرالیا، زلاند نو، هندوستان، البته مالزی و همین ترکیه رفتهاند. امری که درست پیش از انقلاب یا حتی یکی دو سالی پس از آن عادی بود. اما در پی اشغال سفارت آمریکا در تهران، جنگ هشتساله ایران و عراق و رویدادهای سیاسی دهه ۱۳۶۰ شمار دانشجویان ایرانی مقیم خارج از ایران به ویژه در کشورهای غربی به گونهای چشمگیر رو به کاهش گذاشت. هرچند با پایان جنگ شرایط دوباره متحول شد و دوران اصلاحات و تا حدودی اعتراض به نتایج انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ هر یک به دلیلی در را بیشتر بر روی دانشجویان مقیم ایران باز کرد و یا آنان را ترغیب کرد که در خارج از ایران ادامه تحصیل دهند.
در برنامه امروز پای صحبت یکی از این دانشجویان نشستهایم که پس از گرفتن مدرک تاریخ خود در ایران شوق ادامه تحصیل در همین رشته او را به دانشگاه تورونتوی کانادا برده است. در جلسه یا پانلی که «دولت و جامعه در دوران پهلوی از بازسازی تاریخ تا یادبود، مذاکره و اعتراض» نام داشت پریسا ظهیرامامی دانشجوی رشته تاریخ دانشگاه تورونتو مقالهای ارائه کرد با عنوان «هویت ملی ایرانی و جشن هزاره فردوسی در سال ۱۳۱۳».
Your browser doesn’t support HTML5
در این شماره ویژه برنامه دیدار از کنفرانس استانبول گفتوگو با این محقق جوان را میشنویم در حاشیه کنفرانس در هتل کانراد استانبول.
خانم پریسا ظهیرامامی، سخنرانی شما در مورد علاقمندی ایرانیان به خصوص نخبگان به شاهنامه بود در دوران رضاشاه پهلوی و استفاده از آن برای واژه سازی و تنظیف فرهنگ ایران. رئوس عمده نتیجهای که میشود از این تحقیق گرفت چیست؟
کتابهای دیگری، کتابهای تاریخی دیگری اعم از شعر و نثر هم موجود بوده. از آنها چه استفادهای شده برای این پاکسازی زبانی؟
کتابهای دیگر تا جایی که من میدانم کلا شاعران در آن دوره نقش مهمی بازی میکنند. به خاطر این که ملت ایران یک ملتی هست که همیشه با شعر بزرگ شدهاند. شاید آن راهی باشد که مردم را راحت تر تحریک کند و بلند شوند و در جهت اهداف دولت قدم بردارند. حافظ آن موقع خیلی اهمیت خاصی دارد. آرامگاهش چند سال قبل از آرامگاه فردوسی بازسازی میشود. آرامگاه خیام چند ماه قبل از جشن هزاره فردوسی بازسازی میشود. کتابهایشان در دسترس مردم قرار میگیرد. کلا در آن دوران تاکید بر شعر فارسی خیلی اهمیت ویژهای دارد. ولی به لحاظ زبانی هیچکدام از کتابها به اندازه شاهنامه اهمیت پیدا نمیکنند. به خاطر اینکه حافظ مثلا پر از واژگان عربی است و من البته نمیگویم که جنبش تنظیف زبان فارسی یک جنبش خیلی افراطی بوده. چون اشخاصی مثل فروغی که آدمهای یک کمی میانهروتری بودند نسبت به کسانی مثل کسروی سردمدار آن جنبش بودند. ولی به هر حال بازهم شاهنامه است که به خاطر این که فردوسی پرهیز کرده از استفاده از کلمات عربی از آن نظر اهمیت پیدا میکند. ولی در کل شعر فارسی اهمیت پیدا میکند. تاکید بر آن به عنوان یکی از عناصر فرهنگی ویژه ایرانیان که ویژگیهای خاص خودش را هم دارد اهمیت پیدا میکند. در واقع در آن زمان با شعر فارسی مثل یک عنصر مهم هنری و فرهنگی برخورد میشود.
این گونه برخورد با شاهنامه در آن زمان آیا تفسیر و روایت شاهنامه را منحصر کرد به یک نوع روایت حکومتی یا اینکه بعد از آن دوران این حالت زایل شد و شد که جور دیگری به شاهنامه و کل پدیده هویت ایرانی برخورد کرد؟
خب آره. توی آن دوره من فکر میکنم اهمیت بیشتر شاهنامه به خاطر تاکیدش بر دوره قبل از اسلام است. دولت آن موقع هم دولتی است که روی گذشته قبل از اسلام خیلی تاکید میکند تا گذشته اسلامی. اگرچه بازهم افرادی مثل فروغی هستند که این گذشته اسلامی را یک جوری قبول دارند به عنوان یک چیزی که فرهنگ ایرانی را یک جوری غنیتر میکند. ولی آن گذشته باستانی برای یک سری افرادی که در آن حکومت هستند اهمیت بیشتری پیدا میکند و در نتیجه این است که نمیتوانم بگویم خواندن شاهنامه منحصر میشود به یک سری عوامل خاص ولی روی یک سری مسایلش تاکید بیشتر میشود. روی یک سری مسایل نژادی و زبانی بیشتر تاکید میشود. یک جورهایی دیدگاهی که روی شاهنامه است باریکتر میشود.
بر اساس تحقیق شما آیا این چیزی که کسانی که خودشان را فعالان قومی میدانند مستدل است که گاهی وقتها میگویند که شاهنامه ذاتا نژادپرستانه است و نژادپرستی را رواج میدهد یا اینکه جورهای دیگری میشود شاهنامه را برداشت کرد؟
سؤال خوبی است. این همیشه یک بحث خیلی مهمی بود. من خودم به شخصه فکر میکنم که فردوسی تمایلات ضد عربی داشته و این را قشنگ بیان میکند صراحتا در شاهنامه و حتی ضد ترکی. ولی جالب این جاست که اگر بخواهیم دقت کنیم یک شخصیتهایی هستند مثلا در دوروبریهای افراسیاب که در توران زمین هستند و خب توران زمین دشمن ایران است. ترکها هستند. یک سری شخصیتها در آن سرزمین هستند که آدمهای مثبتی اند. لزوما آدمهای منفی نیستند. من فکر میکنم شاهنامه را باز هم میشود به دیدی نگاه کرد که آنقدر شدید نژادپرستانه ندید. من حداقل این طوری فکر میکنم. کسانی هستند در ایران که بله نژادشان آریایی است اما شخصیتهای مثبتی نیستند. یکی کسی مثل کیکاوس شاه ایران است ولی شاه بسیار بسیار نادانی است. بنابراین من فکر میکنم که اگرچه فرودسی یک جاهایی تمایلات ضد عربی و ترکی را بیان کرده کاملا هم شاید نشود گفت که کتابش نژادپرستی را رواج میدهد. این دیدگاهی است که آن موقع از این کتاب گرفته شده. برداشت آن موقع است.
بعضی میگویند که داستان رستم و سهراب یک بخشی این است که سهراب میگوید دو تا شاهی که بر ایران و توران حاکم اند اگر نباشند و به جایش رستم و سهراب حاکم باشند آشتی برقرار میشود بین ایران و توران و وضعیت جور دیگری میشود. این را نشانی از آن میدانند که یک راه آشتیجویانهای هم در شاهنامه هست به انضمام این که میگویند به هر حال ایرج و تورج و سلم همه...
همه از یک ریشه بودند در واقع. یعنی بله. ایران زمین وقتی داده میشود به ایرج دلیل ندارد که ایرج با برادرهای دیگرش به لحاظ نژادی متفاوت باشد. چون بقیه سرزمینها داده میشود به برادرهای دیگرش. در نتیجه من فکر میکنم که این دیدگاه نژادپرستانه فقط آن زمان در خدمت... یعنی این نوع برداشت از شاهنامه یعنی این نوع ترجمه و تفسیر از شاهنامه یک ترجمه یک جورهایی یک تصویر کلی از شاهنامه نمیدهد. تاکیدش روی یک سری چیزهای خیلی کوچک است که فقط دولت یک جورهایی آنها را انتخاب میکند برای اینکه مردم را در جهت اهداف خودش یک جورهایی به کار بگیرد و روشنفکران، نخبگان وشرقشناسان را یک جورهایی موبالیزه کند در جهت اهداف خودش قدم بردارند و الا فکر میکنم که بله خیلی راههای دیگری هم هست که شاهنامه را جوری صلحجویانه تر برداشت کرد و یک سری نکتههای ریزی هست مثل این که متاسفانه به آنها توجه نمیشود.