علیرضا آبیز شاعری است بدون هیاهو و جنجال که از دهه هفتاد با چاپ شعر و ترجمههایش شناخته شد. علاوه بر ترجمههای متعدد در حوزههای شعر و ادبیات جهان او سه مجموعه شعر هم منتشر کرده به نامهای «نگهدار باید پیاده شوم» سال ۷۷، «اسپاگتی با سس مکزیکی» سال ۸۳ و همین هفته گذشته هم «از میز من صدای درختی میآید» را انتشارات نگاه در تهران منتشر کرد. علیرضا آبیز در حال حاضر در بریتانیا در حال طی دوره دکترای ادبیات خلاقه است. اول سه شعر از او میشنوید با صدای خودش و بعد گفتوگوی ما.
ما همه به سمت کوه میراندیم
از کوه صدای همهمه میآمد
در کوه کبوتران بودند با بزمجگان
آهوان
در کوه درختان بودند با شانه به سرها
جادوان
ما شتابان به سوی کوه میراندیم
از کوه صدای همهمه میآمد
در کوه ریگ روان بود
چوبدست شبانان
آتش به جای جای بود
باد بود و درختان
در کوه باروت نبود
بوی باروت نبود
ما بیهوده به سمت کوه میراندیم
شعر دوم
شب از خانه بیرون رفتم
در پی خرگوشی جوان
از لابهلای درختان مرا به سوی دریا برد
بادی تند وزید و بارانی سخت درگرفت
بر سکویی ایستادم و در دریا نگریستم
خرگوش بر تخته پارهای روشن میرفت
دریا خوفناک بود و من میلرزیدم
خرگوش بر تخته پاره همچنان میرفت
از رویای خود به تو چیزی نگفتم
از رویای خود به او چیزی نگفتم
از دریا نومید به خانه برگشتم
خرگوش بر بسترم غنوده بود
شعر سوم
قصیدهای در میدان بودم
کتابی گشاده بر عابران
ستونی بلند از روشنایی بودم
با نامهای بسیار براندامم
دُر دَری بودم
شعر پارسی بودم
ندای آزادی میمانم
آن چه شنیدید سه شعر بود از مجموعه «از میز من صدای درختی میآید»، آخرین مجموعه شعر علیرضا آبیز، شاعر معاصر. خیلی خوش آمدی علیرضا به برنامه نمای دور نمای نزدیک ویژه مرور کتاب. قبل از هرچیز برای ما درباره این کتابت بگو که چند روزی هم هست در ایران منتشر شده. این کتاب اساساً حاصل چه دورهای از فضای شعری تو است و حال وهوا و تم شعرهایت در این مجموعه چیست و چه تفاوتی با کارهای پیشینت دارد؟
علیرضا آبیز: سلام و سپاس از این که مرا دعوت کردید. بعد از کتاب دومم یعنی اسپاگتی با سس مکزیکی که در سال ۸۳ توسط نشر ثالث منتشر شد این کتاب مجموعه شعرهایی را که بعد از آن تاریخ نوشتم تا حدود سال ۹۱ را گزیدهای از آن شعرها را در برمیگیرد. ویژگی که میتوانم به آن اشاره کنم رویکرد من به جزییات، جزیی نگری در این شعرها فکر میکنم یک مقداری بیشتر شده. منظورم اجتماعی، عاشقانه، شخصی و همان مضامین همیشگی که من در شعرهایم به آنها میپردازم در اینها هم هست.
آیا تاثیر زندگی خارج از ایران تو در این شعرها به صورت پررنگی قابل مشاهده است؟
بله. طبیعتاً تعدادی از این شعرهایی که در این کتاب آمده بخش قابل توجهش شعرهایی است که من در انگلستان نوشتهام. آن احساس احتمالاً شاید غربتی که آدم در یک محیط کاملاً ناآشنا و جدید دارد و زبانی که مرتب با آن سروکار دارم به طور روزمره یعنی زبان انگلیسی در این شعرها به شکل مختلفی خودش را نشان داده. شکل خیلی ظاهری و ابتداییاش این است که بعضی عبارتهای انگلیسی در این شعرهای من آمده. خیلی طبیعی بر زبان من جاری شده و در شعر نشسته. از طرف دیگر فضایی که از نظر جغرافیایی توی شهرهای من آمده مثل مه، رودخانه، دریاچه، پرندگانی که بومی محیط هستند، کافه، بار که قبلاً خیلی در شعر من رایج نبود ولی الان که سر و کار بیشتری دارم در این شعرها من به کرات ازشان استفاده کردم و چیزی است که در شعر من تا حدی میتوانم بگویم تازگی دارد.
زبان شعرهای تو همیشه زبانی آشنا و نرم بوده، بدون درگیر شدن با آنچه که به عنوان بازیهای زبانی در دهه هفتاد مشهور شد. رفتارهایی که بعد دیدیم که در دهه هشتاد اساساً مسیر شعر -به صورت واکنشی شاید- جهت عکس گرفت نسبت به آن شعر زبانی. شعری که به عنوان شعر ساده مشهور و رایج شد. علت این که در سالهای رواج شعر زبان، تو از جمله شاعرانی بودی که شعرت بیشتر درگیر شگفتیهای معنایی و ایماژهای شعری بود تا حرکت در سطح زبان،چه بود؟
به طور کلی بحث من همیشه این را از خودم میپرسم، به طور مکرر که چه شعرهایی را در خلوت خودم دوست دارم بخوانم و از خواندنشان لذت میبرم؟ وقتی که تنها هستم و توی خانه دلم میگیرد یا شادم، به سراغ چه شاعرانی میروم؟ آیا به سراغ شاعرانی میروم که برای من معما مطرح کنند و مثلاً فرض کن بخواهند بخشی از هوش من را درگیر کشف رمز بازیهای نحویشان بکنند یا به سراغ شاعرانی می روم که با روح و جان وقلب من صحبت کنند؟ من مخالفتی با هیچ نوع تجربه گرایی در عرصه نحو و ساختار شعر ندارم و در خیلی وقتها هم آن را به نفع شعر میدانم. اما به شرط اینکه برجوشیده از درون خود شعر باشد. نه آنکه ما از بیرون تحمیل کنیم. بعضی از دوستان این اتفاقات نحوی را که در زبان میافتد یعنی تغییراتی را در ساختار نحو در رویه زبان بعضی شاعران انجام میدهند به عنوان اصل و هدف شعر تلقی کردند. در واقع شعرشان از هر مفهوم و معنایی تهی شد و غیر از این پوسته ظاهری چیزی ازش نماند متاسفانه.
خیلی از این شاعرانی که تجربههای زبانی را در شعر اصالت میدهند و زبان را برای سرودن شعر، خودکفا و خود بسنده میبینند ، تاًسی میکنند به نظریهها و دیدگاههایی که در خارج از ایران تولید شده. با توجه به آشنایی و تحصیلات تو در رشته ادبیات خلاقه، در شعری که امروز دارد در جهان انگلیسی زبان تولید می شود، چقدر به این نوع نظریه های حوزه زبان، اهمیت داده میشود...؟
یک نکته اول اشاره کنم. چیزی که من احساس میکنم این است که این دوستان زبان را در حد نحو، در حد syntax تقلیل میدهند. یعنی یک نوع نگرش کمی نگرا دارند نسبت به زبان. در دنیای انگلیسیزبان تا جایی که من بررسی کردم و تحقیق کردم موجهای زودگذر زیادی شکل میگیرد. بعد از چند سال هم اینها فراموش میشود. شعر زبان یعنی آن چیزی که به عنوان language poetry مطرح است اولا که امر تازهای نیست، بیش از ۵۰ سال به شکل امروزینش در زبان انگلیسی سابقه دارد. اما آن چیزی که من بهش انتقاد دارم این است که اولاً «شعر زبان» منحصر به یک سری بازیهای لفظی نیست. زبان امری عمیقتر از این است. بازیهای زبانی چیزی که به شدت توی ایران رایج است در واقع یک نوع شگرد نحوی بیشتر نیست. این شگرد نحوی به خودی خود به عنوان یک ابزار در خدمت شعر میتواند باشد و خیلی هم گاهی اوقات کارایی دارد. ولی وقتی تبدیل به هدف سرایش میشود، یعنی افراد مینشینند و چیزهایی مینویسند که از اول تا آخر به جز بازی با نحو کلام هیچ چیز دیگری پیشتش نیست این به نظر من یک مقداری اشکال دارد. در زبان انگلیسی هم از جریانی که همیشه ادامه داشته به این ترفندها و شگردها و تکنیکها به عنوان ابزاری برای مایهور کردن شعر نگاه میکند ولی شعر را در حد یک شگرد تقلیل نمیدهد.
Your browser doesn’t support HTML5
ما همه به سمت کوه میراندیم
از کوه صدای همهمه میآمد
در کوه کبوتران بودند با بزمجگان
آهوان
در کوه درختان بودند با شانه به سرها
جادوان
ما شتابان به سوی کوه میراندیم
از کوه صدای همهمه میآمد
در کوه ریگ روان بود
چوبدست شبانان
آتش به جای جای بود
باد بود و درختان
در کوه باروت نبود
بوی باروت نبود
ما بیهوده به سمت کوه میراندیم
شعر دوم
شب از خانه بیرون رفتم
در پی خرگوشی جوان
از لابهلای درختان مرا به سوی دریا برد
بادی تند وزید و بارانی سخت درگرفت
بر سکویی ایستادم و در دریا نگریستم
خرگوش بر تخته پارهای روشن میرفت
دریا خوفناک بود و من میلرزیدم
خرگوش بر تخته پاره همچنان میرفت
از رویای خود به تو چیزی نگفتم
از رویای خود به او چیزی نگفتم
از دریا نومید به خانه برگشتم
خرگوش بر بسترم غنوده بود
شعر سوم
قصیدهای در میدان بودم
کتابی گشاده بر عابران
ستونی بلند از روشنایی بودم
با نامهای بسیار براندامم
دُر دَری بودم
شعر پارسی بودم
ندای آزادی میمانم
آن چه شنیدید سه شعر بود از مجموعه «از میز من صدای درختی میآید»، آخرین مجموعه شعر علیرضا آبیز، شاعر معاصر. خیلی خوش آمدی علیرضا به برنامه نمای دور نمای نزدیک ویژه مرور کتاب. قبل از هرچیز برای ما درباره این کتابت بگو که چند روزی هم هست در ایران منتشر شده. این کتاب اساساً حاصل چه دورهای از فضای شعری تو است و حال وهوا و تم شعرهایت در این مجموعه چیست و چه تفاوتی با کارهای پیشینت دارد؟
علیرضا آبیز: سلام و سپاس از این که مرا دعوت کردید. بعد از کتاب دومم یعنی اسپاگتی با سس مکزیکی که در سال ۸۳ توسط نشر ثالث منتشر شد این کتاب مجموعه شعرهایی را که بعد از آن تاریخ نوشتم تا حدود سال ۹۱ را گزیدهای از آن شعرها را در برمیگیرد. ویژگی که میتوانم به آن اشاره کنم رویکرد من به جزییات، جزیی نگری در این شعرها فکر میکنم یک مقداری بیشتر شده. منظورم اجتماعی، عاشقانه، شخصی و همان مضامین همیشگی که من در شعرهایم به آنها میپردازم در اینها هم هست.
آیا تاثیر زندگی خارج از ایران تو در این شعرها به صورت پررنگی قابل مشاهده است؟
بله. طبیعتاً تعدادی از این شعرهایی که در این کتاب آمده بخش قابل توجهش شعرهایی است که من در انگلستان نوشتهام. آن احساس احتمالاً شاید غربتی که آدم در یک محیط کاملاً ناآشنا و جدید دارد و زبانی که مرتب با آن سروکار دارم به طور روزمره یعنی زبان انگلیسی در این شعرها به شکل مختلفی خودش را نشان داده. شکل خیلی ظاهری و ابتداییاش این است که بعضی عبارتهای انگلیسی در این شعرهای من آمده. خیلی طبیعی بر زبان من جاری شده و در شعر نشسته. از طرف دیگر فضایی که از نظر جغرافیایی توی شهرهای من آمده مثل مه، رودخانه، دریاچه، پرندگانی که بومی محیط هستند، کافه، بار که قبلاً خیلی در شعر من رایج نبود ولی الان که سر و کار بیشتری دارم در این شعرها من به کرات ازشان استفاده کردم و چیزی است که در شعر من تا حدی میتوانم بگویم تازگی دارد.
زبان شعرهای تو همیشه زبانی آشنا و نرم بوده، بدون درگیر شدن با آنچه که به عنوان بازیهای زبانی در دهه هفتاد مشهور شد. رفتارهایی که بعد دیدیم که در دهه هشتاد اساساً مسیر شعر -به صورت واکنشی شاید- جهت عکس گرفت نسبت به آن شعر زبانی. شعری که به عنوان شعر ساده مشهور و رایج شد. علت این که در سالهای رواج شعر زبان، تو از جمله شاعرانی بودی که شعرت بیشتر درگیر شگفتیهای معنایی و ایماژهای شعری بود تا حرکت در سطح زبان،چه بود؟
به طور کلی بحث من همیشه این را از خودم میپرسم، به طور مکرر که چه شعرهایی را در خلوت خودم دوست دارم بخوانم و از خواندنشان لذت میبرم؟ وقتی که تنها هستم و توی خانه دلم میگیرد یا شادم، به سراغ چه شاعرانی میروم؟ آیا به سراغ شاعرانی میروم که برای من معما مطرح کنند و مثلاً فرض کن بخواهند بخشی از هوش من را درگیر کشف رمز بازیهای نحویشان بکنند یا به سراغ شاعرانی می روم که با روح و جان وقلب من صحبت کنند؟ من مخالفتی با هیچ نوع تجربه گرایی در عرصه نحو و ساختار شعر ندارم و در خیلی وقتها هم آن را به نفع شعر میدانم. اما به شرط اینکه برجوشیده از درون خود شعر باشد. نه آنکه ما از بیرون تحمیل کنیم. بعضی از دوستان این اتفاقات نحوی را که در زبان میافتد یعنی تغییراتی را در ساختار نحو در رویه زبان بعضی شاعران انجام میدهند به عنوان اصل و هدف شعر تلقی کردند. در واقع شعرشان از هر مفهوم و معنایی تهی شد و غیر از این پوسته ظاهری چیزی ازش نماند متاسفانه.
خیلی از این شاعرانی که تجربههای زبانی را در شعر اصالت میدهند و زبان را برای سرودن شعر، خودکفا و خود بسنده میبینند ، تاًسی میکنند به نظریهها و دیدگاههایی که در خارج از ایران تولید شده. با توجه به آشنایی و تحصیلات تو در رشته ادبیات خلاقه، در شعری که امروز دارد در جهان انگلیسی زبان تولید می شود، چقدر به این نوع نظریه های حوزه زبان، اهمیت داده میشود...؟
یک نکته اول اشاره کنم. چیزی که من احساس میکنم این است که این دوستان زبان را در حد نحو، در حد syntax تقلیل میدهند. یعنی یک نوع نگرش کمی نگرا دارند نسبت به زبان. در دنیای انگلیسیزبان تا جایی که من بررسی کردم و تحقیق کردم موجهای زودگذر زیادی شکل میگیرد. بعد از چند سال هم اینها فراموش میشود. شعر زبان یعنی آن چیزی که به عنوان language poetry مطرح است اولا که امر تازهای نیست، بیش از ۵۰ سال به شکل امروزینش در زبان انگلیسی سابقه دارد. اما آن چیزی که من بهش انتقاد دارم این است که اولاً «شعر زبان» منحصر به یک سری بازیهای لفظی نیست. زبان امری عمیقتر از این است. بازیهای زبانی چیزی که به شدت توی ایران رایج است در واقع یک نوع شگرد نحوی بیشتر نیست. این شگرد نحوی به خودی خود به عنوان یک ابزار در خدمت شعر میتواند باشد و خیلی هم گاهی اوقات کارایی دارد. ولی وقتی تبدیل به هدف سرایش میشود، یعنی افراد مینشینند و چیزهایی مینویسند که از اول تا آخر به جز بازی با نحو کلام هیچ چیز دیگری پیشتش نیست این به نظر من یک مقداری اشکال دارد. در زبان انگلیسی هم از جریانی که همیشه ادامه داشته به این ترفندها و شگردها و تکنیکها به عنوان ابزاری برای مایهور کردن شعر نگاه میکند ولی شعر را در حد یک شگرد تقلیل نمیدهد.