شوشا گاپی؛ پر از زندگی - به استقبال مرگ

شوشا گاپی، نويسنده، خواننده، آهنگساز ايرانی- بريتانيائی، در روز اول فروردين، در سن ۷۲ سالگی در آپارتمانش در لندن درگذشت.

راجر اسکروتون نويسنده، فيلسوف و پروفسور دانشگاه آکسفورد در مرثيه ای که در روزنامه گاردين برای شوشا گاپی، هنرمند فقيد ايرانی نوشته، اورا يکی از برجسته ترين زنان ايرانی نسل خود خوانده، يادآور می شود که چگونه تسلط کامل او به سه زبان و فرهنگ کاملا متفاوت يعنی فارسی، فرانسه و انگليسی، او را از چهره های سرشناس در حلقه روشنفکران اين سه حوزه زبان و فرهنگ کرد.


شوشا گاپی، نويسنده، خواننده، آهنگساز ايرانی- بريتانيائی، در روز اول فروردين، در سن ۷۲ سالگی در آپارتمانش در لندن درگذشت.


شوشا يا شمسی عصار هفتاد و دو سال پيش در تهران در خانواده مذهبی روشنفکری متولد شد.


پدرش محمد کاظم عصارکه از روحانيان مترقی و صاحب کرسی استادی فلسفه در دانشگاه تهران بود او را در شانزده سالگی، برای تحصيل به فرانسه فرستاد.


استعداد شوشا در زبان و ادبيات به سرعت او را در حلقه روشنفکرانی چون لوئی آراگون و ژان پل سارتر قرار داد.


بعدها نيزکه با نيکلاس گاپی هنرپرور انگليسی ازدواج کرد و ساکن لندن شد، زبان انگليسی را به خوبی زبان مادری و فرانسه آموخت و با هنرمندان و نويسندگان انگلستان محشور شد.


از شوشا گاپی علاوه بر موسيقی و کتاب هايش، دو پسر داريوش و کنستانتين به جا مانده اند.


دکتر آذر نفيسی نويسنده و استاد ادبيات تطبيقی در دانشگاه جان هاپيکينز آمريکا که در سال های اخير با او دوستی نزديکی داشت، به سئوالات راديو فردا درباره اين شحصيت برجسته پاسخ داده است:


راديو فردا: چگونه با شوشا گاپی و کارهايش آشنا شدید؟


آذر نفیسی: ابتدا من هم مانند بقيه دوستداران شوشا، با کارهای او از طريق فيلمی که در ارتباط با کوچ بختياری ساخته بود، يکی از زيباترين فيلمهايی که در اين رابطه ديده ام آشنا شدم.


سپس اولين کتابش که کتاب خاطرات او بود و با آهنگهايش آشنا شدم.


شوشا کتابی نوشته بود در ارتباط با سفر به اردن و سوريه و لبنان که کتاب بسيار زيبا و ظريفی است و بيشتر در رابطه با مسائلی صحبت می کند که اين روزها کسی راجع به آنها صحبت نمی کند، مردم و فرهنگ و تاريخ.


در سال ۲۰۰۱ از طرف دانشگاه جان هاپکينز و با شرکت بنياد مطالعات ايران از شوشا دعوت کرديم که درباره کتاب خود صحبت کند و آشنايی ما از آنجا شروع شد.


به خاطر داشتن مسائل مشترک بسيار، اين آشنايی مبدل به دوستی شد.


چندی بعد ،از طرف سازمان پن فالکنر، شوشا را دعوت کردم که در بعضی برنامه ها شرکت کند و کتاب بعدی خود را که در مورد افسانه های پريان بود معرفی کند.


لطفا در مورد کار شوشا چند کلمه ای بگوييد؟


فکر می کنم از نکات مهم در مورد کار شوشا که اورا به نوعی يکتا می کند، اين است که در زمينه تخيل، ادبيات و موسيقی که به همه اينها علاقه فراوان داشت، حد و مرزی را نمی شناخت.


در عين حال که از فرهنگی که در آن به دنيا و آنجا بار آمده بود، از ايران و خيلی تحت تاثير صوفی گری هم بود، از اينها کمال استفاده را می کرد. آشنايی بسيار عميقی با فرهنگ غرب داشت. حد و مرزها را در اين زمينه می شکست، همان طوری که حد و مرز بين کلمه و موسيقی را می شکست. موسيقی را وارد کلمات می کرد و کلمه را وارد موسيقی.


فکر می کنم که اين کار او بسيار مهم است و شايد درس خوبی باشد برای بقيه که هميشه می خواهيم مهر محدوديت هايمان را روی کارمان بگذاريم. به عنوان مثال از ايران يا امريکا يا از غرب می آييم و زن يا مرد هستيم.


او به اين مرزها توجه نداشت به خاطر اينکه، به طور بسيار عميقی، به نقش مهم تخيل در زندگی افراد و جامعه اعتقاد داشت.


آخرين بار پيش از بيماری، او در واشينگتن بود و در برنامه ای مشترک با او شرکت کرديد. لطفا راجع به آن برنامه صحبت کنيد.


پائيز سال قبل از آن شوشا و من در فستيوال ادبی برلين شرکت کرديم. با هم در يک پنل بوديم و گفتگوئی در ارتباط با نقش زنان و تخيل در کشورهای اسلامی داشتيم.


الان که فکر ميکنم، از يک طرف با افسوس و از يک طرف با خوشحالی به خودم ميگويم که حداقل اين فرصت را داشتم که با او وقتی را صرف کنم.


آخرين بار ماه نوامبر بود که شوشا به واشينگتن آمد وبا دوست مشترکمان، که در سازمان پن فالکنر بود، چای خورديم و حرف زديم .


قرار شد که در ماه آوريل در لندن برای شرکت در فستيوال پن با هم ملاقات داشته باشيم که متاسفانه اين اتفاق افتاد و من تنها از طريق تلفن توانستم با او حرف بزنم.


در مدت بيماری با او تماس داشتيد و صحبت کرديد. روحيه اش چطور بود؟


روحيه شوشا عالی بود. کمتر کسی را ديده ام که با اين نگاه بسيار آرام و صبور به دردهای زندگيش نکاه کند.


بعضی کلمات به نظر دستمالی شده می ايند، به عنوان مثال آدم وارفته ای بود. فکر ميکنم در ارتباط با شوشا وقتی اين کلمات را استفاده ميکنيم تازه ميشوند.


باوجود اينکه صدايش گرفته بود و درست نميتوانست حرف بزند، با او که صحبت ميکردم خيلی آگاه بود که مدت زيادی را ندارد و خيلی شاد هم بود و راجع به مولانا صحبت ميکرد.


پشت جلد آخرين کتاب شوشا، دختری از پاريس، برای او چند کلمه نوشته بودم. راجع به آن صحبت کرديم و اينکه دلش ميخواست پس از مرگش راجع به او حرف بزنم.


ياد نويسنده اروپای شرقی ميفتم، تزبان تدوروف، که ميگفت حتی وقتی در مقابل دروازه مرگ ايستاده ايم و بنظر ميآيد که حق انتخابی نداريم، بازهم حق انتخاب داريم. اين حق انتخاب اين است که چگونه به مرگ نگاه کنيم.


شوشا آزادی خود را در مقابل مرگ اينطور ثابت کرد. با نوع نگاه و منشی که پراز زندگی بود به استقبال مرگ رفت.


نه فقط من، بلکه بيشتر دوستان و آشنايان شوشا اين را به ياد خواهند آورد که چه در مقابل زندگی و چه در مقابل مرگ، منش چه نقش مهمی دارد.