هوگو چاوز و محمود احمدینژاد مدعی مبارزه با امپریالیسم آمریکا هستند، اما هر دو به دلیل بیاطلاعی از سیاست و جامعهٔ آمریکا گوش خود را به کسانی سپردهاند که سالها عمر خود را در ایالات متحده گذرانده و در این کشور کار کرده و اکنون در سمت مشاور برنامههای تبلیغاتی به آنها جهت میدهند.
اِوا گالینجِر در ونزوئلا و حمید مولانا در ایران برنامههای تبلیغاتی ضد آمریکایی خود را در این سِمَت پیش میبرند. این دو چه سوابقی دارند و چه نوع تبلیغاتی را علیه ایالات متحده هدایت میکنند؟
پیشینه و فعالیت
اِوا گالینجر، ۳۷ ساله، و حمید مولانا، ۷۴ ساله، هر دو شهروند ایالات متحده هستند و سالها در این کشور زندگی کردهاند، اما به ترتیب ریشهٔ ونزوئلایی و ایرانی دارند.
گالینجر در دههٔ ۱۹۹۰ به ونزوئلا رفت تا ریشهٔ تاریخی خانوادهٔ خود را وارسی کند و مولانا در همین دهه با دعوت مقامات وزارت ارشاد دولت خاتمی برای مباحث ارتباطاتی به ایران دعوت شد.
گالینجر بعدا به مقام ویراستاری روزنامهٔ دولتی کورِرو دِل اورینوکو رسید و مولانا نیز یاداشتنویس روزنامهٔ دولتی کیهان شد. هر دو، به دلیل نگاه و منشی که داشتهاند، تا سِمَت مشاور رئیس دولت ارتقا یافتهاند. بدین ترتیب هر دو به مهرههایی کلیدی در ماشین تبلیغاتی نظامهای اقتدارگرای چاوز و خامنهای-احمدینژاد تبدیل شدهاند.
طراح دیپلماسی عمومی احمدینژاد
مولانا نیز در همهٔ سفرهای احمدینژاد به نیویورک وی را همراهی کرده است. مولانا از برنامههای تبلیغاتی احمدینژاد در نیویورک با عنوان دیپلماسی عمومی یاد میکند. (فردا نیوز، ۳۰ مهر ۱۳۸۸)
وی مسئول گروهی است که راهبردها و تاکتیکهای تبلیغاتی را بر اساس روشهای رسانهها در ایالات متحده تنظیم و پاسخ به پرسشهای مقدر را برای وی تهیه میکند. به گفتهٔ وی، «بسته به زیرساختها، مذاق و سلیقه مخاطبین، اختیارات و محدودیتهای مجریان رسانههایی که درخواست گفتوگو با احمدینژاد را داشتند، حدود ۳۰ سئوال کلیدی مثل بحث هولوکاست یا آمریکاییهای گمشده در ایران در نظر گرفته شد که اتفاقا همانها هم از سوی رسانههای ایالات متحده پرسیده شد.» (فردا نیوز، ۳۰ مهر ۱۳۸۹)
در خدمت استبداد
مولانا همانند بسیاری از تحصیلکردگان ایرانی عصر قاجار پس از بازگشت از فرنگ با رفتن به درگاه قدرت تلاش میکند ایدههای خود را به منصهٔ ظهور برساند. وی احتمالا سالها انتظار فردی مثل احمدینژاد را میکشیده تا از این طریق قدرت ایالات متحده و رسانههای همگانی در این کشور را به چالش کشد. اما آموزش و تحقیق و نوشتن را برای این به چالش کشیدن کافی نمیدانسته و قدرت (بالاخص نوع تمامیتطلبانه و استبدادی) را برای میانبر زدن در تاریخ موثرتر میدانسته است.
اگر احمدینژاد برخلاف روسای جمهوری پیشین ایران هر سال به نیویورک سفر میکند به توصیهٔ کسانی مثل حمید مولانا است، چون وی میداند فضای رسانهای نیویورک خریدار چهرهها و گفتهها و اعمال عجیب و غیرعادی و حتی دشمنان مردم است تا از این طریق بر شمار بینندگان برنامههای تلویزیونی افزوده شود. (حمید مولانا چندان میانهٔ خوشی با رادیو و مطبوعات ندارد و تبلیغات تلویزیونی را موثرتر میداند)
اعلام آزادی گروگانهای آمریکایی قبل از سفر احمدینژاد به نیویورک (سارا شورد، سال گذشته و جاش فتال و شین باوئر امسال) دقیقا با هدف مورد توجه قرار گرفتن سفر احمدینژاد و کسب دقایق بیشتری از شبکههای خبری و غیرخبری تلویزیونی در ایالات متحده برای وی صورت گرفته است.
حتی اعلام این خبر در مصاحبهٔ احمدینژاد با شبکهٔ انبیسی پیش از آغاز سفر (بدون هماهنگی با قوهٔ قضاییه) مشخصا هدف تبلیغاتی داشته است. در این برنامههای تبلیغاتی اهمیتی ندارد که سه انسان بیگناه سالها در زندان نگاه داشته شوند و احکام قوهٔ قضاییهٔ کشور به سخره گرفته شوند.
مولانا در رهبران دشمن دموکراسی و آزادی در ایران گمشدهٔ خویش را یافته است: «رهبران جدیدی مثل هوگو چاوز در ونزوئلا، احمدینژاد در ایران و سید حسن نصرالله در لبنان در حال رشد هستند.» (فردا نیوز، ۳۰ بهمن، ۱۳۸۹)
هدف حکومت از استفاده از افرادی مثل مولانا با این گونه ایدهها درک فضای اجتماعی ایالات متحده و تلاش برای جذب مخالفان و منتقدان حکومت ایالات متحدهٔ آمریکاست. کسانی مثل مولانا هستند که ترکیبهای خیالی مخاطبان را برای رئیس دولت مشخص میسازند: «در جریان دانشگاه کلمبیا در کنار حضور صهیونیستهای مخالف احمدینژاد، جمع کثیری از سیاهپوستان آمریکا، آمریکاییهای ضد جنگ و مسلمانان این کشور و نسل دوم ایرانیهای مقیم برای حمایت از رئیس جمهوری اسلامی ایران حضور یافته بودند.» (فردا نیوز، ۳۰ بهمن، ۱۳۸۹)
استراتژیست تبلیغاتی چاوز
چاوز در سفر به ایران، لیبی و سوریه گالینجر را به همراه داشت و وی در دیدار با احمدینژاد او را مردی «نجیب» لقب داد. او همچنین از دیکتاتور روسیهٔ سفید، الکساندر لوکاشنکو، قدردانی کرده است. هرگاه روابط ونزوئلا و آمریکا مطرح باشد گالینجر زبان دولت چاوز است. او مدام از توطئههای ایالات متحده برای کودتا در ونزوئلا سخن میگوید. (نیویورک تایمز، ۴ فوریهٔ ۲۰۱۱) او همچنین در فعالیتهای رسانهایاش برای مخالفان پروندهسازی میکند، درست کاری که روزنامهٔ کیهان در ایران انجام میدهد.
مدافعان حقوق بشر و آزادی بیان و منتقدان حکومت چاوز از نگاه گالینجر همه عروسکهای خیمهشببازی ایالات متحدهاند. او به دلیل تابعیت آمریکایی و پیشینهٔ حقوقیاش از قانون دسترسی عام به اطلاعات در این کشور بهره میگیرد تا پروندهسازیهایش را با برخی اطلاعات واقعی صورت موجه ببخشد.
او تا این حد در ونزوئلا نفوذ دارد که قانونی مشهور به قانون گالینجر در ونزوئلا به تصویب رسیده تا موسسات مدنی ونزوئلایی را از دریافت کمک خارجی ممنوع سازد، کاری که وزارت اطلاعات ایران بدون هیچ قانونی انجام داد و افراد را به این اتهام به دست قضات تابع خود میسپارد.
جاهطلبی به هزینهٔ دیگران
چرا کسانی که رشد علمی و شخصیتی خود را مرهون جامعهٔ باز ایالات متحده و رعایت قانون در این کشور هستند در خدمت دشمنان این کشور قرار گرفتهاند و تنفر از این کشور را اشاعه میدهند؟
پاسخ روشن است. این گونه افراد در ایالات متحده حداکثر استاد دانشگاه یا وکیل دعاوی میبودند و باید در دنیای پر از رقابت این کشور صبح تا شام تلاش کنند تا زندگی خود را بگذرانند یا مطرح باشند. برای بیان دیدگاههای انتقادی خویش نیز مجبور بودند سالها روی کتابی کار کنند و آن را در چند هزار تیراژ به چاپ برسانند. همچنین باید با هزاران نفر مثل خود رقابت میکردند تا نوشتهای از آنها در مجلات و رسانهها انتشار یابد.
اما قرار گرفتن در خدمت قدرت سیاسی استبدادی- در حالی که اکثر تحصیلکردگان ساکن آن کشورها از دیکتاتورهایشان فاصله میگیرند- آنها را یکباره در جتهای خصوصی روسای دولتها در حال رفت و آمد میان کشورها قرار میدهد.
مولانا بدون خدمت به استبداد دینی نمیتوانست دهها میلیارد تومان زمین و بودجه برای راهاندازی بنیاد خود در تهران کسب کند و گالینجر بدون خدمت به استبداد چاوزی نمیتوانست نظریههای توطئهٔ خود را در تیراژهای چند صد هزارتایی به چپهای آمریکای لاتین عرضه کند.
تنفر از خویش
همچنین نسلی از روشنفکران چپ در ایالات متحده به دلیل داشتن انتقاد از سیاست خارجی دولت ایالات متحده یا برخی انتقادات به روال ادارهٔ این کشور به نوعی تنفر از خویش (خویشتن آمریکایی) رسیدهاند که موجب پرت کردن خود به دامان دیکتاتورهایی مثل احمدینژاد، چاوز، کاسترو، موگابه و مانند آنها به خاطر شعارهای توخالی ضد آمریکاییشان میشود.
این روشنفکران به جای استفاده از آزادی و حاکمیت قانون و نهادهای مدنی در ایالات متحده برای پیشبرد دیدگاههای انتقادی خود، بدون توجه به بدتر بودن شرایط در کشورهای ظاهرا ضد آمریکایی، تنفر از برخی سیاستهای دولتمردان آمریکایی را به تنفر از خود و مردمان بومی دیگر کشورها بسط داده و در خدمت مستبدترین سیاستمداران قرار گرفتهاند. تفاوتی جدی میان رویکرد انتقادی و انتقامگیری از جامعهای که فرد در آن رشد و نمو کرده وجود دارد.
اِوا گالینجِر در ونزوئلا و حمید مولانا در ایران برنامههای تبلیغاتی ضد آمریکایی خود را در این سِمَت پیش میبرند. این دو چه سوابقی دارند و چه نوع تبلیغاتی را علیه ایالات متحده هدایت میکنند؟
پیشینه و فعالیت
اِوا گالینجر، ۳۷ ساله، و حمید مولانا، ۷۴ ساله، هر دو شهروند ایالات متحده هستند و سالها در این کشور زندگی کردهاند، اما به ترتیب ریشهٔ ونزوئلایی و ایرانی دارند.
گالینجر در دههٔ ۱۹۹۰ به ونزوئلا رفت تا ریشهٔ تاریخی خانوادهٔ خود را وارسی کند و مولانا در همین دهه با دعوت مقامات وزارت ارشاد دولت خاتمی برای مباحث ارتباطاتی به ایران دعوت شد.
گالینجر بعدا به مقام ویراستاری روزنامهٔ دولتی کورِرو دِل اورینوکو رسید و مولانا نیز یاداشتنویس روزنامهٔ دولتی کیهان شد. هر دو، به دلیل نگاه و منشی که داشتهاند، تا سِمَت مشاور رئیس دولت ارتقا یافتهاند. بدین ترتیب هر دو به مهرههایی کلیدی در ماشین تبلیغاتی نظامهای اقتدارگرای چاوز و خامنهای-احمدینژاد تبدیل شدهاند.
طراح دیپلماسی عمومی احمدینژاد
مولانا نیز در همهٔ سفرهای احمدینژاد به نیویورک وی را همراهی کرده است. مولانا از برنامههای تبلیغاتی احمدینژاد در نیویورک با عنوان دیپلماسی عمومی یاد میکند. (فردا نیوز، ۳۰ مهر ۱۳۸۸)
وی مسئول گروهی است که راهبردها و تاکتیکهای تبلیغاتی را بر اساس روشهای رسانهها در ایالات متحده تنظیم و پاسخ به پرسشهای مقدر را برای وی تهیه میکند. به گفتهٔ وی، «بسته به زیرساختها، مذاق و سلیقه مخاطبین، اختیارات و محدودیتهای مجریان رسانههایی که درخواست گفتوگو با احمدینژاد را داشتند، حدود ۳۰ سئوال کلیدی مثل بحث هولوکاست یا آمریکاییهای گمشده در ایران در نظر گرفته شد که اتفاقا همانها هم از سوی رسانههای ایالات متحده پرسیده شد.» (فردا نیوز، ۳۰ مهر ۱۳۸۹)
در خدمت استبداد
مولانا همانند بسیاری از تحصیلکردگان ایرانی عصر قاجار پس از بازگشت از فرنگ با رفتن به درگاه قدرت تلاش میکند ایدههای خود را به منصهٔ ظهور برساند. وی احتمالا سالها انتظار فردی مثل احمدینژاد را میکشیده تا از این طریق قدرت ایالات متحده و رسانههای همگانی در این کشور را به چالش کشد. اما آموزش و تحقیق و نوشتن را برای این به چالش کشیدن کافی نمیدانسته و قدرت (بالاخص نوع تمامیتطلبانه و استبدادی) را برای میانبر زدن در تاریخ موثرتر میدانسته است.
اگر احمدینژاد برخلاف روسای جمهوری پیشین ایران هر سال به نیویورک سفر میکند به توصیهٔ کسانی مثل حمید مولانا است، چون وی میداند فضای رسانهای نیویورک خریدار چهرهها و گفتهها و اعمال عجیب و غیرعادی و حتی دشمنان مردم است تا از این طریق بر شمار بینندگان برنامههای تلویزیونی افزوده شود. (حمید مولانا چندان میانهٔ خوشی با رادیو و مطبوعات ندارد و تبلیغات تلویزیونی را موثرتر میداند)
اعلام آزادی گروگانهای آمریکایی قبل از سفر احمدینژاد به نیویورک (سارا شورد، سال گذشته و جاش فتال و شین باوئر امسال) دقیقا با هدف مورد توجه قرار گرفتن سفر احمدینژاد و کسب دقایق بیشتری از شبکههای خبری و غیرخبری تلویزیونی در ایالات متحده برای وی صورت گرفته است.
حتی اعلام این خبر در مصاحبهٔ احمدینژاد با شبکهٔ انبیسی پیش از آغاز سفر (بدون هماهنگی با قوهٔ قضاییه) مشخصا هدف تبلیغاتی داشته است. در این برنامههای تبلیغاتی اهمیتی ندارد که سه انسان بیگناه سالها در زندان نگاه داشته شوند و احکام قوهٔ قضاییهٔ کشور به سخره گرفته شوند.
مولانا در رهبران دشمن دموکراسی و آزادی در ایران گمشدهٔ خویش را یافته است: «رهبران جدیدی مثل هوگو چاوز در ونزوئلا، احمدینژاد در ایران و سید حسن نصرالله در لبنان در حال رشد هستند.» (فردا نیوز، ۳۰ بهمن، ۱۳۸۹)
هدف حکومت از استفاده از افرادی مثل مولانا با این گونه ایدهها درک فضای اجتماعی ایالات متحده و تلاش برای جذب مخالفان و منتقدان حکومت ایالات متحدهٔ آمریکاست. کسانی مثل مولانا هستند که ترکیبهای خیالی مخاطبان را برای رئیس دولت مشخص میسازند: «در جریان دانشگاه کلمبیا در کنار حضور صهیونیستهای مخالف احمدینژاد، جمع کثیری از سیاهپوستان آمریکا، آمریکاییهای ضد جنگ و مسلمانان این کشور و نسل دوم ایرانیهای مقیم برای حمایت از رئیس جمهوری اسلامی ایران حضور یافته بودند.» (فردا نیوز، ۳۰ بهمن، ۱۳۸۹)
استراتژیست تبلیغاتی چاوز
چاوز در سفر به ایران، لیبی و سوریه گالینجر را به همراه داشت و وی در دیدار با احمدینژاد او را مردی «نجیب» لقب داد. او همچنین از دیکتاتور روسیهٔ سفید، الکساندر لوکاشنکو، قدردانی کرده است. هرگاه روابط ونزوئلا و آمریکا مطرح باشد گالینجر زبان دولت چاوز است. او مدام از توطئههای ایالات متحده برای کودتا در ونزوئلا سخن میگوید. (نیویورک تایمز، ۴ فوریهٔ ۲۰۱۱) او همچنین در فعالیتهای رسانهایاش برای مخالفان پروندهسازی میکند، درست کاری که روزنامهٔ کیهان در ایران انجام میدهد.
مدافعان حقوق بشر و آزادی بیان و منتقدان حکومت چاوز از نگاه گالینجر همه عروسکهای خیمهشببازی ایالات متحدهاند. او به دلیل تابعیت آمریکایی و پیشینهٔ حقوقیاش از قانون دسترسی عام به اطلاعات در این کشور بهره میگیرد تا پروندهسازیهایش را با برخی اطلاعات واقعی صورت موجه ببخشد.
او تا این حد در ونزوئلا نفوذ دارد که قانونی مشهور به قانون گالینجر در ونزوئلا به تصویب رسیده تا موسسات مدنی ونزوئلایی را از دریافت کمک خارجی ممنوع سازد، کاری که وزارت اطلاعات ایران بدون هیچ قانونی انجام داد و افراد را به این اتهام به دست قضات تابع خود میسپارد.
جاهطلبی به هزینهٔ دیگران
چرا کسانی که رشد علمی و شخصیتی خود را مرهون جامعهٔ باز ایالات متحده و رعایت قانون در این کشور هستند در خدمت دشمنان این کشور قرار گرفتهاند و تنفر از این کشور را اشاعه میدهند؟
پاسخ روشن است. این گونه افراد در ایالات متحده حداکثر استاد دانشگاه یا وکیل دعاوی میبودند و باید در دنیای پر از رقابت این کشور صبح تا شام تلاش کنند تا زندگی خود را بگذرانند یا مطرح باشند. برای بیان دیدگاههای انتقادی خویش نیز مجبور بودند سالها روی کتابی کار کنند و آن را در چند هزار تیراژ به چاپ برسانند. همچنین باید با هزاران نفر مثل خود رقابت میکردند تا نوشتهای از آنها در مجلات و رسانهها انتشار یابد.
اما قرار گرفتن در خدمت قدرت سیاسی استبدادی- در حالی که اکثر تحصیلکردگان ساکن آن کشورها از دیکتاتورهایشان فاصله میگیرند- آنها را یکباره در جتهای خصوصی روسای دولتها در حال رفت و آمد میان کشورها قرار میدهد.
مولانا بدون خدمت به استبداد دینی نمیتوانست دهها میلیارد تومان زمین و بودجه برای راهاندازی بنیاد خود در تهران کسب کند و گالینجر بدون خدمت به استبداد چاوزی نمیتوانست نظریههای توطئهٔ خود را در تیراژهای چند صد هزارتایی به چپهای آمریکای لاتین عرضه کند.
تنفر از خویش
همچنین نسلی از روشنفکران چپ در ایالات متحده به دلیل داشتن انتقاد از سیاست خارجی دولت ایالات متحده یا برخی انتقادات به روال ادارهٔ این کشور به نوعی تنفر از خویش (خویشتن آمریکایی) رسیدهاند که موجب پرت کردن خود به دامان دیکتاتورهایی مثل احمدینژاد، چاوز، کاسترو، موگابه و مانند آنها به خاطر شعارهای توخالی ضد آمریکاییشان میشود.
این روشنفکران به جای استفاده از آزادی و حاکمیت قانون و نهادهای مدنی در ایالات متحده برای پیشبرد دیدگاههای انتقادی خود، بدون توجه به بدتر بودن شرایط در کشورهای ظاهرا ضد آمریکایی، تنفر از برخی سیاستهای دولتمردان آمریکایی را به تنفر از خود و مردمان بومی دیگر کشورها بسط داده و در خدمت مستبدترین سیاستمداران قرار گرفتهاند. تفاوتی جدی میان رویکرد انتقادی و انتقامگیری از جامعهای که فرد در آن رشد و نمو کرده وجود دارد.