یکی از چهرههای ایرانی تئاتر در اروپا سوسن فرخنیاست. این هنرمند با بیش از ۴۰ سال پیشینه بازیگری و کارگردانی در تئاتر ۱۱ سال است که همراه با دوستان هنرمندش یک گروه فرهنگی و هنری هم در لندن راهاندازی کرده که سام نام گرفته است.
سوسن فرخنیا که برای اجرای نمایش «دعوت» نوشته غلامحسین ساعدی، نمایشنامهنویس فقید، به آلمان آمده بود با رادیوفردا از فعالیتهای هنری و دلمشغولیهای خود گفت و همچنین نگاهی انداخت به وضع و موقعیت هنر تئاتر در داخل و خارج ایران.
سوسن فرخنیا: من از ۱۷ سالگی وارد کار تئاتر شدم. دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران قبول شدم. همیشه میگفتم دندانپزشک میشوم و قرار نبود هنرپیشه شوم. سال دوم دیگر روی صحنه بودم. هم دانشگاه میرفتم و هم بازی میکردم. آن چه مرا به نوعی ساخت کار من با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان زیر نظر دان لافون بود و بعد به دعوت دانشگاه فارابی که قرار بود دانشگاه هنر شود من رفتم فرانسه که دکترای خودم را در هنرهای نمایشی بگیرم و در ضمن مدرسه ژاک لوکوک را که مدرسه کارگردانی و بازیگری بینالمللی خیلی آوانگارد بود و هنوز هم که هنوز است خیلی از هنرپیشههایی که از آنجا بیرون آمدهاند آن سیستم را کار میکنند تمام کنم و برگردم دانشگاه فارابی و بشود دانشگاه هنر و من آنجا تدریس کنم در ضمن بازی کنم. این بود تا سال ۱۹۷۶ و ۷۹ که در ایران انقلاب اسلامی شد و به سفارش خانواده من برنگشتم. گفتند جایی برای کار تو نیست و آنجا ماندم. سالها در فرانسه بودم و بعد به انگلستان مهاجرت کردیم و الان هم نزدیک شانزده سال است در انگلستان هستم.
بله. بسیار. گروه سام وقتی تاسیس شد من این را ثبت خیریه کردم. تئاتر، آموزش انگلیسی، فن بیان، و کلاسهای ادبیات مثل کلاس شاهنامه و حافظ و اینها داریم که قسمت آموزشی ما زیر نظر مصطفی شفافی است و من خودم کلاس بازیگری فن بیان دارم و ته خانه هم یک سالن پنجاه شصت نفره درست کردهام و سالها از آلمان و فرانسه تمام گروههای ایرانی را که داشتند کار میکردند دعوت کردم و در آن سالن کوچک برنامه گذاشتند.
من کلاهم را برای تمام این هنرمندان تئاتر که از ایران خارج شدند و وفاداریشان را به زبان ما حفظ کردند از سر بر میدارم و خیلی برایشان احترام دارم. بعضیها مثل خود من یا سودابه فرخنیا یا مثل شهره آغداشلو.
شهره رفت هالیوودی شد، ولی باز تئاتر ایرانیاش را بازی میکند. اینها زیبا است دیگر. ما همه مفتخریم به اینها. بعضی از گروهها ماندند آن طور که شما گفتید. ولی یادمان نرود تماشاگر ایرانی هم چون به تئاترهای غربی نمیرود پیشرفت و شناختی از زیباشناسی مدرن تئاتر ندارد.
تماشاگر ایرانی با تئاتر رئالیستی شدیدا رابطه برقرار میکند. میآید مینشیند و نگاه میکند و با آن رابطه برقرار میکند. من فکر میکنم اگر یک سری از بچهها که به فارسی کار میکنند در آن چارچوب باقی ماندهاند به خاطر تماشاچی است. شما الان یک بودجه به من بدهید شش ماه. پنج هنرپیشه هم به من بده و به زبان فارسی با هم کار میکنیم و به شما میگویم چی. از همین ادبیات خودمان برایتان بچهها میریزند بیرون.
بله. یک رشدی را داریم میبینیم. یادمان نرود سالهای اول میپرسیدیم چه کنیم. من الان در گروه سام میبینم. من هرچه بیشتر بودجه دارم میتوانم از هنرمندان جوانی استفاده کنم که بدون دستمزد نمیآیند کار کنند. آنها نوع شور و عشق ما را ندارند. ماها یک جور دیگر بزرگ شدیم. اولین حرفی که به من میزنند حالا تازه هم از ایران رسیدهاند این است که «حقوقهایمان چقدر است؟» من فکر میکنم این مشکل خیلی بزرگی است که ما بودجه نداریم که متاسفانه سرمایهداران ایرانی که در خارج از کشور این قدر دارند فعالیت میکنند من بارها گفتهام یک کلیک کنید و همهتان نفری مثلا ۵۰ یا ۵۰۰ پوند که اینها روی هم جمع شود تا ما یک تولیدی بکنیم.
بله. تا جایی که میتوانم، ولی از شما چه پنهان روزی دوازده سیزده ساعت کار میکنم. از ۷ صبح پا میشوم و چون مدیریت خواندهام که بتوانم شرکت را بچرخانم. شبها که میروم خانه، کارهای هنری دوستهای خودم را دنبال میکنم. رضا بابک. مرضیه برومند. کانون با هم بودیم. همدوره بودیم. اینها همه را دنبال میکنم و کارها و سریالهای جوانها را هم میبینم. از بعضیهایش خیلی بدم میآید. مثلا فکر میکنم تکراری است و «چیپ» است. و بعضیها را خیلی دوست دارم. کار هنرپیشههایی مثل آقای پرستویی را همیشه دنبال کردهام. فکر میکنم آدم بسیار بااستعدادی است. هنرپیشههای زن، آنها که خوب با روسری میبینم میگویم خوشگلند، بازی کردهاند. ولی بعضیهایشان خیلی خوبند. اسم همه یادم نمیآید.
دفعه اولی که لورنزاچیو را در فرانسه دیدم، خب خودمان هم در ایران کار کرده بودیم به خودم گفتم ما چه استعدادهایی داریم. آنوقت امین تارخ لورنزاچیو را بازی کرد. من مادرش کاترین دومدیسی را بازی میکردم که محمد کوثر کارگردانی کرده بود. این را من در کمدی فرانسز دیدم و گفتم چه استعدادهایی در ایران داریم.
من فکر نمیکنم الان چه توی ایران و چه خارج از کشور در آن حدی که شایستگیاش را داریم کار میکنیم. شایستگی آن شور و عشق و آن دانایی. برای این که فکر میکنم بچهها داناییاش را دارند. و آن استعداد را. در ایران با این همه سانسور و اینها و خفقانی که وجود دارد اینها نمیتوانند همه استعداد خودشان را بروز دهند و من همهاش به آنها افتخار میکنم و میگویم چه شجاعتی دارند که خیلی کارها میکنند که روی صحنه هم بمانند و خارج از کشور هم امکانات نداریم. من هنوز فکر میکنم با تمام امیدی که دارم احساس میکنم در یک مسیری قرار داریم که یک روزی شاید یک جایی اینها به هم برخورد کنند.
آره. چرا که نه؟ چه میدانیم؟ اگر تغییراتی ایجاد شود که امیدوارم بدون جنگ و خونریزی تغییراتی ایجاد شود و بوی آزادی و دموکراسی بیاید، چرا که نه؟ شاید به ما هم رسید. خیلی امیدوارم ولی فکر نمیکنم هنوز نه آن ور و نه این ور ما نرسیدیم. آنجایی که باید باشیم نیستیم.
سوسن فرخنیا که برای اجرای نمایش «دعوت» نوشته غلامحسین ساعدی، نمایشنامهنویس فقید، به آلمان آمده بود با رادیوفردا از فعالیتهای هنری و دلمشغولیهای خود گفت و همچنین نگاهی انداخت به وضع و موقعیت هنر تئاتر در داخل و خارج ایران.
Your browser doesn’t support HTML5
- خانم سوسن فرخنیا، اگر موافق باشید در آغاز یک نگاهی بیندازیم به فعالیتهای خود شما. کی وارد دنیای نمایشی تئاتر شدید و اصولا چرا وارد این دنیا شدید؟
سوسن فرخنیا: من از ۱۷ سالگی وارد کار تئاتر شدم. دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران قبول شدم. همیشه میگفتم دندانپزشک میشوم و قرار نبود هنرپیشه شوم. سال دوم دیگر روی صحنه بودم. هم دانشگاه میرفتم و هم بازی میکردم. آن چه مرا به نوعی ساخت کار من با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان زیر نظر دان لافون بود و بعد به دعوت دانشگاه فارابی که قرار بود دانشگاه هنر شود من رفتم فرانسه که دکترای خودم را در هنرهای نمایشی بگیرم و در ضمن مدرسه ژاک لوکوک را که مدرسه کارگردانی و بازیگری بینالمللی خیلی آوانگارد بود و هنوز هم که هنوز است خیلی از هنرپیشههایی که از آنجا بیرون آمدهاند آن سیستم را کار میکنند تمام کنم و برگردم دانشگاه فارابی و بشود دانشگاه هنر و من آنجا تدریس کنم در ضمن بازی کنم. این بود تا سال ۱۹۷۶ و ۷۹ که در ایران انقلاب اسلامی شد و به سفارش خانواده من برنگشتم. گفتند جایی برای کار تو نیست و آنجا ماندم. سالها در فرانسه بودم و بعد به انگلستان مهاجرت کردیم و الان هم نزدیک شانزده سال است در انگلستان هستم.
- به این ترتیب شما در خارج از کشور ماندگار شدید و تا آنجا که من اطلاع دارم همین که وارد لندن شدید یک گروه نمایشی به اسم سام برپا کردید. این گروه تا به حال چه کرده و اصولا آیا همچنان فعال است؟
بله. بسیار. گروه سام وقتی تاسیس شد من این را ثبت خیریه کردم. تئاتر، آموزش انگلیسی، فن بیان، و کلاسهای ادبیات مثل کلاس شاهنامه و حافظ و اینها داریم که قسمت آموزشی ما زیر نظر مصطفی شفافی است و من خودم کلاس بازیگری فن بیان دارم و ته خانه هم یک سالن پنجاه شصت نفره درست کردهام و سالها از آلمان و فرانسه تمام گروههای ایرانی را که داشتند کار میکردند دعوت کردم و در آن سالن کوچک برنامه گذاشتند.
- اگر موافق باشید میپردازیم به وضع و موقع هنرمندان تئاتر مثل خود شما یا دیگرانی که بعد از شما آمدند و اینجا هستند. ما اغلب میبینیم که اکثرا هنرمندان تئاتر ما به خصوص بیشتر در همان قالب زبان فارسی و همان چیزهایی که در ایران یاد گرفتهاند یا تجربه کردهاند کار میکنند. نگاه شما به عنوان یک هنرمند سرشناس تئاتر چیست؟
من کلاهم را برای تمام این هنرمندان تئاتر که از ایران خارج شدند و وفاداریشان را به زبان ما حفظ کردند از سر بر میدارم و خیلی برایشان احترام دارم. بعضیها مثل خود من یا سودابه فرخنیا یا مثل شهره آغداشلو.
شهره رفت هالیوودی شد، ولی باز تئاتر ایرانیاش را بازی میکند. اینها زیبا است دیگر. ما همه مفتخریم به اینها. بعضی از گروهها ماندند آن طور که شما گفتید. ولی یادمان نرود تماشاگر ایرانی هم چون به تئاترهای غربی نمیرود پیشرفت و شناختی از زیباشناسی مدرن تئاتر ندارد.
تماشاگر ایرانی با تئاتر رئالیستی شدیدا رابطه برقرار میکند. میآید مینشیند و نگاه میکند و با آن رابطه برقرار میکند. من فکر میکنم اگر یک سری از بچهها که به فارسی کار میکنند در آن چارچوب باقی ماندهاند به خاطر تماشاچی است. شما الان یک بودجه به من بدهید شش ماه. پنج هنرپیشه هم به من بده و به زبان فارسی با هم کار میکنیم و به شما میگویم چی. از همین ادبیات خودمان برایتان بچهها میریزند بیرون.
- شما مسئله اصلی را در مسائل مالی جستجو کنید؟
بله. یک رشدی را داریم میبینیم. یادمان نرود سالهای اول میپرسیدیم چه کنیم. من الان در گروه سام میبینم. من هرچه بیشتر بودجه دارم میتوانم از هنرمندان جوانی استفاده کنم که بدون دستمزد نمیآیند کار کنند. آنها نوع شور و عشق ما را ندارند. ماها یک جور دیگر بزرگ شدیم. اولین حرفی که به من میزنند حالا تازه هم از ایران رسیدهاند این است که «حقوقهایمان چقدر است؟» من فکر میکنم این مشکل خیلی بزرگی است که ما بودجه نداریم که متاسفانه سرمایهداران ایرانی که در خارج از کشور این قدر دارند فعالیت میکنند من بارها گفتهام یک کلیک کنید و همهتان نفری مثلا ۵۰ یا ۵۰۰ پوند که اینها روی هم جمع شود تا ما یک تولیدی بکنیم.
- اگر موافق باشید از «خارج» خارج میشویم و میرویم به طرف ایران. شما کارهای نمایشی مخصوصا تئاتر را در ایران دنبال میکنید؟
بله. تا جایی که میتوانم، ولی از شما چه پنهان روزی دوازده سیزده ساعت کار میکنم. از ۷ صبح پا میشوم و چون مدیریت خواندهام که بتوانم شرکت را بچرخانم. شبها که میروم خانه، کارهای هنری دوستهای خودم را دنبال میکنم. رضا بابک. مرضیه برومند. کانون با هم بودیم. همدوره بودیم. اینها همه را دنبال میکنم و کارها و سریالهای جوانها را هم میبینم. از بعضیهایش خیلی بدم میآید. مثلا فکر میکنم تکراری است و «چیپ» است. و بعضیها را خیلی دوست دارم. کار هنرپیشههایی مثل آقای پرستویی را همیشه دنبال کردهام. فکر میکنم آدم بسیار بااستعدادی است. هنرپیشههای زن، آنها که خوب با روسری میبینم میگویم خوشگلند، بازی کردهاند. ولی بعضیهایشان خیلی خوبند. اسم همه یادم نمیآید.
- در پایان این گفتوگو اگر بخواهید یک جمعبندی کلی به دست بدهید، اصولا کیفیت کار تئاتر داخل و خارج را چگونه مقایسه میکند؟
دفعه اولی که لورنزاچیو را در فرانسه دیدم، خب خودمان هم در ایران کار کرده بودیم به خودم گفتم ما چه استعدادهایی داریم. آنوقت امین تارخ لورنزاچیو را بازی کرد. من مادرش کاترین دومدیسی را بازی میکردم که محمد کوثر کارگردانی کرده بود. این را من در کمدی فرانسز دیدم و گفتم چه استعدادهایی در ایران داریم.
من فکر نمیکنم الان چه توی ایران و چه خارج از کشور در آن حدی که شایستگیاش را داریم کار میکنیم. شایستگی آن شور و عشق و آن دانایی. برای این که فکر میکنم بچهها داناییاش را دارند. و آن استعداد را. در ایران با این همه سانسور و اینها و خفقانی که وجود دارد اینها نمیتوانند همه استعداد خودشان را بروز دهند و من همهاش به آنها افتخار میکنم و میگویم چه شجاعتی دارند که خیلی کارها میکنند که روی صحنه هم بمانند و خارج از کشور هم امکانات نداریم. من هنوز فکر میکنم با تمام امیدی که دارم احساس میکنم در یک مسیری قرار داریم که یک روزی شاید یک جایی اینها به هم برخورد کنند.
- یعنی مقصود شما داخل و خارج؟
آره. چرا که نه؟ چه میدانیم؟ اگر تغییراتی ایجاد شود که امیدوارم بدون جنگ و خونریزی تغییراتی ایجاد شود و بوی آزادی و دموکراسی بیاید، چرا که نه؟ شاید به ما هم رسید. خیلی امیدوارم ولی فکر نمیکنم هنوز نه آن ور و نه این ور ما نرسیدیم. آنجایی که باید باشیم نیستیم.