"روزی صدها تبهکار را قرین تیره‌روزی خواهم کرد" (بخش ۱۹)

  • علیرضا طاهری

آیت‌الله کاشانی بر سر سفره در میان هوادارانش، آیت‌الله خمینی نفر اول از سمت راست

در برنامه‌های پیشین گفتیم که با آغاز نخست وزیری دکتر محمد مصدق، سیاستمدار کارکشته و خوش‌نام، ایران در راه عملاً ملی کردن نفت خود یکپارچه و دلگرم می‌شود، دلگرمی‌هایی که‌ گاه آمیخته با ساده‌انگاری‌هایی نیز هست. بر متن همین دلگرمی و یکپارچگی، و البته ساده‌انگاری‌ها، دکتر مصدق به آمریکا می‌رود. آمریکا آغوشش را به گرمی به روی نخست وزیر ایران می‌گشاید.

تصویرهای نخست وزیر سالخورده ایران بر تارک رسانه‌های گروهی ینگه دنیا می‌درخشد. قدرت آمریکا و رسانه‌های گروهی بانفوذش، پشت و پناه دکتر مصدق است، و او این نکته را به روشنی، و با هشیاری، دریافته است. بریتانیا نیز از این نکته بی‌خبر نیست و دریافته است که «عموزادگان آمریکایی» انگلیس‌ها به پشتیبانی از دشمن شماره یک لندن، دکتر مصدق، برخاسته‌اند.

بوی «مهر»، در شاهراه «مهر»، مشام جان ایران و آمریکا را به عنوان یارانی همدوش و همراه، معطر می‌کند. چه عطر دل‌انگیزی! اما روح‌انگیز‌ترین عطر‌ها نیز، سرانجام، می‌پرد و نیست می‌شود. این عطر نیز.

همزمان، در روزگاری که خزانه ایران تهی است، و فقر و بیماری جان بسیاری از ایرانیان را درو می‌کند، دیوار دوستی و یگانگی شاه و نخست وزیرش ترک می‌خورد. شاه نخست وزیرش را مسئول می‌داند، و می‌پرسد: چه شد آن وعده‌های شیرینی که قرار بود پس از ملی کردن نفت در ایران وفا شود؟ ملی کردن نفت نه تنها بر دارایی و خوشبختی ایران و ایرانی نیفزوده، که فقر و تنگدستی بی‌مانندی را همراه آورده و یکی از بزرگ‌ترین قدرت‌های روزگار، بریتانیا، را به دشمنی با ایران برانگیخته است.

از سوی دیگر، درگیری شاه و نخست وزیرش بر سر این که «وزیر جنگ» را چه کسی باید انتخاب و منصوب کند، سوء تفاهم و ناهماهنگی‌ شاه و نخست وزیرش را گره کور دیگری می‌زند. تا پیش از این، وزیر جنگ در ایران را شاه شخصاً برمی‌گزیده و منصوب می‌کرده است. اکنون نخست وزیر می‌گوید: وزیر جنگ را نیز، بر پایه قانون اساسی ایران، نخست وزیر باید برگزیند و منصوب کند.

شاه تن در دادن به این خواست دکتر مصدق را با تبدیل گشتن خود به «مهره‌ای سوخته، و یکسره بی‌مصرف» برابر می‌داند، و آن را تعبیر به تلاشی می‌کند که هدف نهایی آن چیزی جز سرنگونی دودمان شاهان پهلوی نیست.

راه برون‌رفتی از این بن‌بست به چشم نمی‌خورد. نه شاه آماده است که پس بنشیند، نه دکتر مصدق. سرانجام دکتر مصدق بر پایه محبوبیت بی‌چون و چرایی که دارد، استعفا می‌کند. در حالی که ‌ای بسا نیک می‌داند که در آن شر و شور ملی کردن نفت، ایرانیان هیچ کسی جز خود او را بر کرسی نخست وزیری کشورشان نخواهند پذیرفت.



محمدرضا شاه، سال‌ها بعد این روزهای پر اضطراب را این چنین به یاد می‌آورد:

«... در اواخر سال ۱۳۳۰ بانک «بین‌المللی عمران و توسعه» به عنوان میانجی دوستانه برای حل اختلافات موجود، دامن همت به کمر زد. در وهله اول احتمال می‌رفت که در مذاکرات توفیقی حاصل شود، و خود مصدق هم با شرایطی که بانک پیشنهاد می‌کرد، موافق بود. ولی مشاورین وی، به دلایلی که خود از آن آگاه بودند، او را از قبول آن‌ها منصرف کردند و مذاکرات به کلی قطع گردید. در همین موقع دولت مصدق دستور داد تمام کنسولگری‌های انگلیس در ایران بسته شود. پس از افتتاح دوره هفدهم مجلس شورای ملی، مصدق که هنوز مورد محبوبیت بود، مجدداً نامزد نخست وزیری گردید. وی در ابتدای تابستان ۱۳۳۱ اعلام نمود که تا «اختیارات فوق‌العاده» نگیرد، قادر به انجام (دادن) وظیفه نخواهد بود. چون از مخالفت مجلس و مردم نسبت به سیاست خود بیمناک بود درخواست کرد که به وی اختیار داده شود که تا مدت شش ماه، بدون مراجعه به مجلس، کار کند. و همچنین درخواست نمود که وزارت جنگ نیز به وی واگذار شود و امیدوار بود که بدین وسیله قدرتی را که قانون به عنوان فرمانده کل نیروهای ایران به من داده است خنثی کند...»

محمدرضا شاه، سپس از آغاز مخالفتش با دکتر مصدق، که همچنان پشتیبانی اکثریت مردم ایران را برای خود نگاه داشته است، خبر می‌دهد:

«از پذیرفتن تقاضاهای وی امتناع کردم. زیرا قطع داشتم که اثر این اختیارات آن است که کمونیست‌ها بیشتر در امور رخنه یابند. و چنان که وقایع آینده ثابت کرد، نظر من صحیح بود.... مصدق روز ۲۵ تیرماه از نخست وزیری استعفا کرد و من برخلاف نظر باطنی خود، احمد قوام را که در گذشته شاغل مقام نخست وزیری بود، به جای وی به نخست وزیری برگزیدم. زیرا به زعم عده‌ای قادر بود در برابر دست چپی‌ها مقاومت نماید...»

محمدرضا شاه در این نوشته‌اش، نه روشن می‌کند که چرا باطناً موافق نخست وزیری احمد قوام نبوده است، و نه این که به زعم کدام کسان این سیاستمدار کهنه‌کار سالخورده، توانایی ایستادگی در برابر «چپی»‌ها یا‌‌ همان حزب توده را داشته است؟

در همین نوشته، محمدرضا شاه برای نخستین بار، خطر کمونیسم و چپ‌گرایان وابسته به مسکو را پررنگ جلوه می‌دهد، نکته‌ای که آمریکا، به‌خصوص، در برابر آن حساسیت دارد:

«با روی کار آمدن قوام‌السلطنه، حزب توده(ای‌ها) بلافاصله به طرفداران مصدق پیوستند. و دست به تظاهر و آشوب زدند و نظم و قانون مختل گشت. و دولت قوام در برابر عناصر اخلالگر و افراطی ناتوان ماند. ضمناً نطقی که قوام در رادیو کرد و در آن مخالفت خود را با احساسات شدید عامه در مسئله ملی شدن نفت اظهار نمود، اوضاع را وخیم‌تر ساخت.»

در نطقی که محمدرضا شاه به آن اشاره دارد و متن آن را رضا سجادی – گوینده وقت رادیو ایران و شهردار بعدی مشهد - در آن رادیو خواند، احمد قوام فرتوت و بیمار در کسوت سرداری تیغ‌به‌دست ظاهر شد که جامه سرخ غضب بر تن کرده، و آماده است تا هر مخالفی را گردن بزند.

در همین متن، احمد قوام تلویحاً آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی، بلندپایه‌ترین روحانی هوادار دکتر مصدق، را هدف گرفته، ضمن ایراد اتهام «بی‌تدبیری» به دولت مصدق در «مسئله نفت»، و این وعده که دولت زیر فرمان او، مسئله یادشده را «به نحوی که منافع مادی و معنوی ایران کاملاً تامین شود» این چنین خط و نشان کشیده بود:

«به‌‌ همان اندازه که از عوام‌فریبی در امور سیاسی بیزارم، در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجرم.... من در عین احترام به تعالیم مذهب اسلام، دیانت را از سیاست دور نگاه خواهم داشت و از نشر خرافات و عقاید قهقرایی جلوگیری خواهم کرد.»

احمد قوام در همین سخنرانی، بی‌هیچ پرده‌پوشی، مخالفانش را تهدید می‌کند، و در پایان از بیتی در یکی از قصیده‌های منوچهری بهره می‌گیرد که در آن گفته است: «عمر خوش دختران رز به سر آمد/ کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد»
اما تا امروز معلوم نیست که مصرع دوم از این بیت را رضا سجادی، گوینده رادیو ایران، سهواً به صورت «کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد»، خواند؟ یا خود قوام‌السلطنه آن را تغییر داده بود؟ از پایان این سخنرانی آگاه می‌شویم:

«وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال نمایند. و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند.... حتی ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان، دست به تشکیل محاکم انقلابی زده روزی صد‌ها تبهکار را از هر طبقه، به موجب حکم بی‌شفقت قانون، قرین تیره‌روزی سازم.... به عموم اخطار می‌کنم که دوره عصیان سپری شده، روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد.»

روز بیست و هشتم تیرماه ۱۳۳۱ دو روز بعد، در واکنش به این سخنرانی تند و آتشین، آیت‌الله کاشانی در اعلامیه شدیداللحنی قوام السلطنه را «مهره بیگانگان» خواند. و پیکار با او را با «جهاد اکبر» برابر دانست، و بار دیگر تاکید کرد که در ایران، دین و دیانت از سیاست جدا نیست:

«توطئه تفکیک دین از سیاست که قرون متمادی سرلوحه برنامه انگلیسی‌ها بوده، و از همین راه ملت مسلمان را از دخالت در سرنوشت و امور دینی و دنیوی باز می‌داشته است، امروز سرلوحه برنامه این مرد جاه‌طلب (احمد قوام) قرار گرفته است..... من صریحاً می‌گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است که در راه این جهاد اکبر، کمر همت بسته برای آخرین مرتبه، به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنند که تلاش آن‌ها در راه به دست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است....»

یک روز پس از انتشار این اعلامیه بی‌پرده و تند و تیز، در حالی که جبهه ملی ایران، به رهبری دکتر مصدق، مردم را به تعطیل عمومی و تظاهرات اعتراض‌آمیز در روز سی‌ام تیر دعوت کرده بود، آیت‌الله کاشانی در تایید همین دعوت گفت:

«... تا خون در شاهرگ من و این ملت است، زیر بار نمی‌رویم که قوام بر ما حکومت کند. فردا تهران و همه ایران تعطیل عمومی است. اگر مقتضی باشد می‌گویم که پس‌فردا هم تهران و همه ایران را تعطیل کنند.»

آیت‌الله کاشانی با این گفته‌ها خود را به عنوان چهره‌ای معرفی کرد که در وراء قدرت و قلمرو صاحبان مقام، از شاه گرفته تا نخست وزیر، زمام ایران را در دست دارد و «حرف آخر» را او می‌زند.

در همین دوران است که به روحانی گمنام و بلندپروازی به نام «روح‌الله خمینی» برمی‌خوریم که در شمار هواداران آیت‌الله کاشانی، هوادار دیدگاه‌های اوست، بر سر سفره او می‌نشیند و‌گاه نقش پیغامبر و پیک او را بازی می‌کند.

روز سی تیرماه ۱۳۳۱ تهران و دیگر شهرهای بزرگ تا گلوگاه در سیلی از تظاهرات اعتراض‌آمیز مردم به کناره‌گیری دکتر مصدق از نخست وزیری و زمامداری احمد قوام فرو رفت. به گلوله بستن معترضان نه تنها آتش اعتراضات را فرو ننشاند، که آن را بیش از پیش دامن زد.

محمدرضا شاه که به درستی دریافته بود کسی را در آن روزگار یارای برابری با دکتر مصدق نیست، غروب‌‌ همان روز، از احمد قوام خواست که از نخست وزیری کناره‌گیری کند. احمد قوام فرتوت و بیمار این خواست را بی‌درنگ پذیرفت.

همزمان، حسین علاء- وزیر دربار- به فرمان شاه، به مجلس شورای ملی رفت تا خبر کناره‌گیری احمد قوام را بدهد. و از نمایندگان آن مجلس بخواهد که نامزدی برای جانشینی این سیاستمدار بیمار و سالخورده معرفی کنند.

از شصت و چهار نماینده حاضر در مجلس شورای ملی ایران، شصت و یک تن به نخست وزیری مجدد دکتر محمد مصدق ابراز تمایل کردند. در نتیجه، محمدرضا شاه، با پذیرش تمامی پیشنهادهایی که رد آن‌ها به کناره‌گیری دکتر مصدق انجامیده بود، فرمان نخست وزیری رهبر محبوب جبهه ملی ایران را بار دیگر صادر کرد.

دکتر مصدق، آن چنان که خود او در کتابش، «خاطرات و تالمات» می‌نویسد، در پی صدور فرمان تجدید نخست وزیریش، برای تسکین سوءظن‌های محمدرضا شاه، در پشت یک جلد قرآن، این شرح را نوشت و به دربار فرستاد:

«دشمن قرآن باشم اگر بخواهم برخلاف قانون اساسی عمل کنم، همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند، من ریاست جمهور را قبول کنم.»

دکتر مصدق، همزمان، نام وزارت جنگ را به وزارت دفاع بدل کرد، و زمام آن را شخصاً در دست گرفت. فرمان برچیدن دفترهای اختصاصی خواهران و براداران محمدرضاشاه و حتی اخراج آن‌ها از ایران را داد.

اکنون دکتر مصدق در اوج قدرت بود، به خصوص که دیوان داوری لاهه در رسیدگی به شکایت لندن از تهران به سود ایران رای داد و مجلس شورای ملی نیز به او اختیارات فوق‌العاده داد تا هر قانونی را به مدت شش ماه صلاح بداند، بدون نیاز به تصویب مجلس، وضع کند و به کار ببندد.

دکتر مصدق، در این بزنگاه تاریخ، قدرتمند‌تر از آن بود که در برابرش بتوان ایستادگی کرد. اما بودند نمایندگانی مانند دکتر بقائی کرمانی که می‌گفتند به دادن اختیارات فوق‌العاده به دکتر مصدق با اکراه رای موافق می‌دهند. این نمایندگان به یاد دکتر مصدق می‌آوردند که خود او در مخالفت با درخواست علی‌اکبر داور برای گرفتن اختیارات فوق‌العاده، و تبدیل «عدلیه» ایران به «دادگستری» امروزی در دوران رضاشاه، در جلسه ۱۸ خرداد ماه ۱۳۰۶ گفته بود:

«مجلس شورای ملی نمی‌تواند به دولت اجازه قانون‌گذاری بدهد. چرا؟ برای این که مثل این است که یک کسی اجازه اجتهاد خودش را به کس دیگر بدهید. اجتهاد غیر قابل انتقال است. و ما هم وکیل در توکیل نیستیم. که به دولت بگوییم: برو قانون وضع کن...»

و نیز یک هفته بعد...

دکتر مصدق: «اساساً قانون‌گذاری را از مختصات و وظایف مجلس شورای ملی می‌دانم. اگر بنا باشد مجلس به وزراء اجازه بدهد که بروند قانون وضع کنند، پس وظیفه مجلس شورای ملی چیست؟ این حق، به موجب اصل ۲۷ قانون اساسی از وظایف مجلس شورای ملی است و هیچ مجلسی نمی‌تواند این حق را به دولت واگذار کند.»

دکتر مصدق، سه روز بعد، در جلسه ۲۸ خرداد ۱۳۰۶ مخالفتش با دادن اختیار قانون‌گذاری مجلس را به دولت را بیشتر شکافت.

دکتر مصدق: «به موجب اصل ۲۷ متمم قانون اساسی، قواء مملکت به سه شعبه تجزیه می‌شود: قوه مقننه، قوه قضائیه، و قوه اجرائیه. وضع قانون که عبارت از قواعد و احکامی است که هیئت تقنینیه برای حفظ انتظامات جامعه تصویب می‌کند، از وظایف قوه مقننه است. و چون به موجب اصل ۲۸ متمم قانون اساسی قواء ثلاثه مزبوره همیشه از یک دیگر ممتاز و منفصل خواهد بود لذا قوه تقنینه نمی‌تواند انجام (دادن) این وظیفه را به عهده یکی از قواء دیگر واگذارد که هم واضع قانون باشد و هم قانون را تطبیق نماید.»

بسیاری از تحلیل‌گران معتقدند که همین پافشاری دکتر مصدق بر گرفتن اختیارات فوق‌العاده از مجلس، آمریکاییانی را که امیدوار بودند او بتواند مسئله نفت را حل کند و با افزایش رفاه مردم، راه نفوذ کمونیسم به ایران را ببندد تا حد زیادی از او دلسرد کرد.

حضور چشمگیر توده‌هایی در تظاهرات سی تیر ۱۳۳۱ به سود مصدق، پیشاپیش، زمینه‌های این دلسردی را فراهم آورده بود.

به گفته شماری از پژوهشگران، آمریکا از همین زمان بود که جست‌و‌جو در پی کسی را که بتواند جانشین دکتر مصدق شود، آغاز کرد.

در دنباله همین رشته برنامه‌های ویژه خواهیم دید که اردوگاه دکتر مصدق چه گونه ناگهان رو به فروپاشی گذاشت و آمریکا، اندک اندک در این دیدگاه با لندن هماهنگ شد که با این سیاستمدار سرسخت کاری از پیش نمی‌رود. و تا او بر سر کار و قدرت است، بحران در ایران ادامه خواهد یافت. چندان که ایران همانند سیبی رسیده در دامان روسیه توسعه‌طلب بیفتد، و با نام «ایرانستان»، همدوش با ارمنستان، گرجستان، ترکمنستان، تاجیکستان و «اِستان»‌های مشابه با آن‌ها، از یاد‌ها برود...

****

کارگردان: کیان معنوی