چه تفاوتی باعث رابطه نابرابر ميان افراد می‌شود؟

امانوئل تود، جامع شناس فرانسوی

به دعوت انجمن حقوق بشری اميد و با همکاری انجمن فرهنگی پرسپوليس در بروکسل، رضا کاظم زاده، روانشناس و پژوهشگر ساکن بلژيک، اخيرا بحثی در باب فرهنگ خشونت در جامعه ايران را در بروکسل آغاز کرده است. اين بحث به تدريج در راديو فردا منتشر می شود. بخش پيشين را در اينجا می توانيد بخوانيد.

بدين ترتيب به طور خلاصه دو کارکرد اصلی فرهنگ را توضيح داديم: ۱) فرهنگ دستگاه توليد معنا است. ۲) فرهنگ رابطه ميان افراد با يکديگر را در يک اجتماع تنظيم می‌کند. يکی از مهم ترين حوزه های تنظيم روابط، به نظام خويشاوندی در يک اجتماع و فرهنگ مربوط می شود.

مثلا‌ً نظام خويشاوندی در ايران را مردمشناسان از يک سو "endogame" (درون همسر) می خوانند، درون همسری يعنی امکان اين که افراد بتوانند در داخل فاميل خود ازدواج کنند مثلا ازدواج پسرعمو، دخترعمو در فرهنگ ما. در برابر درون همسری ما exogamie (برون همسری) را داريم، يعنی اين که فرد برای ازدواج مجبور است به خارج از نظام فاميلی خود مراجعه کند. در حال حاضر تنها ۱۷ درصد جمعيت جهان درون همسر هستند که اکثرشان در خاورميانه و شمال افريقا زندگی می کنند. در مقابل تمامی نظام های خويشاوندی در غرب در عين متفاوت بودن، برون همسر می باشند. دومين خصوصيت مهم نظام خويشاوندی در ايران "گروهی" (communautaire) بودن آن است.

ويژگی گروهی بدين معناست که فرزندان (بويژه فرزند پسر) به رابطه ی نزديک با خانواده اش ادامه می دهد. خانواده به مثابه نهادی اجتماعی، اولين و مهم ترين نهادی است که انسان در کادر آن با فرهنگ اجتماع اش آشنا می شود.

جمعيت شناس مطرحی مانند امانوئل تود در تاکيد بر اهميت نقش خانواده، معتقد است که می توان رابطه ای ميان نظام خويشاوندی و ساختار ايدئولوژی و رژيم سياسی در يک اجتماع قائل گشت.

جمعيت شناس مطرحی مانند امانوئل تود در تاکيد بر اهميت نقش خانواده، معتقد است که می توان رابطه ای ميان نظام خويشاوندی و ساختار ايدئولوژی و رژيم سياسی در يک اجتماع قائل گشت.

او در کتاب معروفش "تنوع در جهان (خانواده و مدرنيته)" (La diversité du monde, Famille et modernité, ۱۹۹۹) نشان می دهد که مثلا ميان نظام استالينی در شوروی و نظام خويشاوندی در ميان اسلاوها ارتباط وجود دارد. يا مثلا تلاش کرده تا تفاوت در رژيم دمکراتيک در دو فرهنگ آنگلوساکسون (انگيسی و امريکايی) و فرانسوی را با توجه به نظام های خويشاوندی متفاوت در اين دو فرهنگ توضيح دهد. مثلا اين که چرا فرانسويان در درک شان از دمکراسی بيشتر به برابری می انديشند و آنگلوساکسونها به آزادی فردی، از نظر وی به تفاوت ميان نظام های خويشاوندی ايشان مربوط است. خب اين بحثی است که اينجا بيشتر نمی توانيم واردش ‌شويم. يا مثلا نظام خويشاوندی ما به لحاظ ساختاری چه ارتباطی با نظام‌های سياسی که تا حالا در جامعه خودمان داشته ايم دارد؟

اولين انسان هايی که ما در ساختاری معين تحت عنوان خانواده می شناسيم، اولين تجربه ما از سازماندهی و نحوه ی شکلگيری روابط ميان آدمها نيز هست. طبيعی است که از چنين تجربه ای بعدها و در سنين بزرگسالی الگوبرداری کنيم و بخواهيم ساير روابط کلان اجتماعی مثل حکومت سياسی نيز بر اساس چنين الگويی شکل بگيرد.

دو کارکرد مهم فرهنگ

همانطور که به تفصيل توضيح داديم، دو کارکرد مهم فرهنگ يکی توليد معنا و ديگری تنظيم رابطه ميان افراد متعلق به آن فرهنگ است. حالا اگر بخواهيم به موضوع خشونت و رابطه‌اش با فرهنگ بپردازيم بايد از نقطه ای شروع کرد. اين نقطه ی شروع از نظر من موضوع و مفهوم "تفاوت" است.

همانطور که به تفصيل توضيح داديم، دو کارکرد مهم فرهنگ يکی توليد معنا و ديگری تنظيم رابطه ميان افراد متعلق به آن فرهنگ است. حالا اگر بخواهيم به موضوع خشونت و رابطه‌اش با فرهنگ بپردازيم بايد از نقطه ای شروع کرد. اين نقطه ی شروع از نظر من موضوع و مفهوم "تفاوت" است.

برای فهم رابطه ميان خشونت و فرهنگ ايرانی از رويکرد فرهنگ ايرانی به موضوع تفاوت شروع می کنيم. تمامی فرهنگ های بشری با موضوع تفاوت برای سازماندهی روابط ميان انسان ها روبرو بوده اند. انسان ها از جوانب گوناگون از يکديگر متفاوت هستند. مرد يا زنند، از جنوب آمده اند يا از شمال. به اين يا آن قوم يا دسته تعلق دارند، مذهب يا دين ‌شان فرق می‌کند و غيره. از سوی ديگر هر فرهنگی از منطقی درونی تبعيت می‌‌کند. بدين معنا که فرهنگ مانند موجودی زنده است که اجزايش بر اساس منطقی قابل شناسايی با هم جفت و جور شده اند. منطقی که نوعی هماهنگی در زندگی افراد توليد می کند. چنين منطقی را در ارتباط با موضوع خشونت بر حول مفهوم تفاوت می توان شناسايی کرد.

برای نشان دادن اين منطق دو مثال می‌زنم. مثال اول مجموعه ی اعداد طبيعی است. مجموعه اعداد طبيعی در رياضيات از عدد يک شروع می‌شود و تا بی‌نهايت ادامه می يابد. اولين قاعده در اين مجموعه اينست که تمام اعضايش بنا بر تعريف از يک ديگر متفاوت هستند.

در مجموعه اعداد طبيعی از آنجايی که a با b برابر نيست می توان نتيجه گرفت که يا از آن کوچکتر يا بزرگتر است. يعنی منطق چنين مجموعه ای حکم می کند که اعضای متفاوت در رابطه ای نابرابر قرار بگيرند. در اين مجموعه می شود از تفاوت بلافاصله به نابرابری رسيد. يعنی ۳ چون متفاوت از ۴ است در رابطه ای نابرابر با او (يا کوچکتر يا بزرگتر) قرار می گيرد. با اين حال دو عدد ۳ و ۴ از بسياری جهات از يکديگر متفاوت اند. تفاوت‌های ۳ و ۴ در چيست؟

در شکل ("۳" و "۴")، در نام ("سه" و "چهار")، در کميت و غيره. اما در مجموعه اعداد طبيعی تنها يکی از اين تفاوت‌ها برای تعيين رابطه ميان اعضا اهميت دارد و آنهم تفاوت کمی است. آنچه باعث می شود تا سه از چهار کوچکتر باشد نه به نامش بستگی دارد و نه به شکلش بلکه به کميت و مقدار سه و چهار برمی گردد. تفاوتی که به کار سازماندهی روابط يک مجموعه می آيد را من "تفاوت پايه" می نامم. تفاوت پايه در مجموعه ی اعداد طبيعی موجب نابرابری در رابطه ی ميان اعضا می شود. ساير تفاوت‌ها (نام، شکل و غيره) را که به کار سازماندهی روابط ميان اعضا نمی آيند، "تفاوت پيرو" می ناميم. نکته ی مهم ديگر در اين مجموعه اينست که وجود تفاوت پايه ميان دو عضو به طور اتوماتيک به نابرابری در رابطه ميان آن دو عضو می انجامد.

حالا مجموعه ی ديگری را در نظر بگيريم. مجموعه ی واج های زبان فارسی. واج همان چيزی است که در فرانسه به آن می‌گويند "فونم" (phonème).

در مجموعه ی واج های يک زبان نيز بر اساس قاعده نمی توان دو واجی يافت که از همه نظر به يکديگر شبيه باشند. اين بدين معنا است که هر عضوی يا واجی از اين مجموعه بايد بتواند خود را از ساير واج ها متمايز کند.

نابرابری افراد

در اين مجموعه تفاوت پايه چيست؟ بنا به تعريف سوسور آنچه دو واج را از يکديگر متفاوت می سازد خاصيت معنازايی واج است. چنين تفاوتی در زبان، تفاوت پايه است. بقيه تفاوت ها (مثلا اين که ما A را به همين شکل که می بينيد بنويسيم يا نه) تفاوت پايه نيستند. نکته ی مهم برای ما در اينجا اينست که در مجموعه ی واج های يک زبان، برخلاف مجموعه ی اعداد طبيعی، تفاوت پايه موجب رابطه ی نابرابر ميان اعضا نمی شود. اساسا صحبت از رابطه ی نابرابر ميان واج های يک زبان بی معناست.


در ارتباط با مجموعه ی اعداد طبيعی، يکی از بهترين مثال ها ارتش است. در ارتش تفاوت پايه چيست؟ يعنی چه تفاوتی باعث رابطه ی نابرابر ميان افراد می‌شود؟ درجه ی نظامی. در ارتش تنها تفاوت پايه درجه ی نظامی افراد است. شما اگر درجه‌ات از من بالاتر است من موظف به اطاعت بی چون و چرا از شما هستم. در ارتش، ساير تفاوت ها، تفاوت‌های پيرو هستند. نمونه هايش: سن، دين، قوميت، جنسيت، ظاهر فرد و غيره. اينها همگی تفاوت‌های پيرو می‌باشند يعنی نقشی در تنظيم رابطه ميان افراد بازی نمی کند.

در ارتباط با مجموعه ی اعداد طبيعی، يکی از بهترين مثال ها ارتش است. در ارتش تفاوت پايه چيست؟ يعنی چه تفاوتی باعث رابطه ی نابرابر ميان افراد می‌شود؟ درجه ی نظامی. در ارتش تنها تفاوت پايه درجه ی نظامی افراد است. شما اگر درجه‌ات از من بالاتر است من موظف به اطاعت بی چون و چرا از شما هستم. در ارتش، ساير تفاوت ها، تفاوت‌های پيرو هستند. نمونه هايش: سن، دين، قوميت، جنسيت، ظاهر فرد و غيره. اينها همگی تفاوت‌های پيرو می‌باشند يعنی نقشی در تنظيم رابطه ميان افراد بازی نمی کند.


نمونه دوم در دنيای انسانی که به مثال ما از مجموعه ی واج های زبان شبيه می باشد، اعلاميه جهانی حقوق بشر است.

دو اصل اول می‌گويد تمام افراد بشر آزاد به دنيا می‌آيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند. همه دارای عقل و... اين جا به تفاوت‌ها اشاره نکرده. اصل اول اعلام برابری ميان تمامی انسان هاست. اصل دوم برخی از تفاوت های مهم ميان انسان را (نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، عقيده سياسی، وضعيت اجتماعی، ثروت،‌ ولادت و ...) برمی شمارد و سپس اعلام می کند که هيچ کدام از آنها نمی تواند به مثابه تفاوت پايه موجبات نابرابری ميان انسان ها را فراهم آورد.

چنين امری به لحاظ تاريخی بی نظير است و حتی دموکراسی در سنت يونانی نيز با آن قابل مقايسه نيست. اين در حالی است که مثلا در جامعه ما ايران، تفاوت می تواند به سادگی توليد نابرابری کند. مثلا به کتاب «زن در اسلام» مرتضی مطهری توجه کنيد. تمام تلاش مطهری اينست که برای اثبات نابرابری ميان زن و مرد تنها ثابت کند که زن و مرد از يکديگر متفاوتند. از نظر او صرف تفاوت می تواند موجب نابرابری حقوقی را فراهم آورد. در انقلاب کبير فرانسه به طور جدی و زيربنايی رابطه ميان تفاوت و نابرابری در ارتباط ميان انسانها به پرسش گرفته شد.

مثلا به کتاب «زن در اسلام» مرتضی مطهری توجه کنيد. تمام تلاش مطهری اينست که برای اثبات نابرابری ميان زن و مرد تنها ثابت کند که زن و مرد از يکديگر متفاوتند. از نظر او صرف تفاوت می تواند موجب نابرابری حقوقی را فراهم آورد. در انقلاب کبير فرانسه به طور جدی و زيربنايی رابطه ميان تفاوت و نابرابری در ارتباط ميان انسانها به پرسش گرفته شد.

حال اگر از اين زاويه نگاهی دقيقتر به فرهنگ خودمان بياندازيم چه تفاوت‌های پايه ای می توان در آن برشمرد؟ تفاوت جنسی،‌ تفاوت سنی (کودک يا بالغ)، تفاوت دينی (مسلمان يا يهودی يا زرتشتی يا بهايی بودن) و تفاوت قومی (کرد يا فارس يا ترک بودن).

حالا ما اگر بخواهم بر اساس اين دو مدل دو نام بر هر يک از اين دو فرهنگ (فرهنگ حاکم بر ارتش و فرهنگ حاکم بر اعلاميه جهانی حقوق بشر) بگذاريم می توان فرهنگ نوع اول را به پيروی از لويی دومون (مردم شناس و جامعه شناس بزرگ فرانسوی) فرهنگ "سلسله مراتبی" و فرهنگ از نوع دوم را فرهنگ "برابر طلب" ناميد.

فرهنگ برابرطلب

فرهنگ سلسله‌ مراتبی فرهنگی است که برخی تفاوت ها را عمده می کند تا بر اساس آنها رابطه ای نابرابر ميان اعضايش برقرار سازد. فرهنگ برابرطلب که "اعلاميه جهانی حقوق بشر و شهروند" انقلاب فرانسه "نمونه ی آرمانی" آن می باشد، در مقابل نظامی است که سعی دارد تا به رابطه نابرابر ميان انسان های متفاوت‌ پايان دهد.

جالب اينجاست که در اولين قدم برای برقراری برابری تلاش کردند تا تفاوت را در ابتدا حذف کنند يا اهميتش را کاهش دهند. مثلا‌ً خيلی از فيلسوف‌های عصر روشنگری روی ذات مشترک ميان انسان ها تاکيد می‌کردند. در واقع انگاره ای که تقاوت و نابرابری را با يکديگر پيوند زده بود آنچنان قوی بود که می پنداشتند برای برقراری برابری راهی جز کاهش اهميت تفاوت ميان انسان ها وجود ندارد.

اما در قرن بيستم رشد جامعه مدنی باعث شد که به جای بحث ذات مشترک، دوباره تفاوت ها عمده شود. ايده ی جديد اين بود که ما در عين متفاوت بودن و ماندن با يکديگر برابريم. اين نکته بسيار مهم و تغييری بسيار اساسی در نحوه سازماندهی ارتباط ميان انسان هاست. انقلاب فرانسه به يک باره انگاره ی "تفاوت در نتيجه نابرابری" را به "برابری در عين متفاوت بودن" تبديل نکرد.

اما در قرن بيستم رشد جامعه مدنی باعث شد که به جای بحث ذات مشترک، دوباره تفاوت ها عمده شود. ايده ی جديد اين بود که ما در عين متفاوت بودن و ماندن با يکديگر برابريم. اين نکته بسيار مهم و تغييری بسيار اساسی در نحوه سازماندهی ارتباط ميان انسان هاست. انقلاب فرانسه به يک باره انگاره ی "تفاوت در نتيجه نابرابری" را به "برابری در عين متفاوت بودن" تبديل نکرد.

زنان مثلا‌ً در ابتدا برای برخورداری از حقوق مردانه، سعی داشتند تا به مردها شبيه شوند، لباس مردانه بپوشند، موهايشان را کوتاه کنند، کارهايی که مردانه تصور می شد انجام دهند و غيره. سپس در قرن بيستم، بويژه پس از جنگ جهانی دوم، جهت تغيير کرد. برخی فمينيست ها می گفتند:" می‌خواهم زن باقی بمانم و زنانگی‌ام را حفظ کنم اما اين که من زنانگی‌ام را حفظ کردم و اين متفاوت است با تو که مردی نبايد باعث نابرابری حقوقی ميان ما شود". در مورد همجنسگراها نيز همين روند قابل مشاهده است. در ابتدا می‌خواستند ثابت کنند که مثل بقيه‌اند، سپس می گفتند نخير ما با شما فرق داريم اما بايد از حقوق برابر با شما برخوردار باشيم. اين که ما با شما فرق می‌کنيم اما برابريم پديده ای جديد و بويژه مربوط به دهه ۶۰ به بعد است. تا قبل از آن هنوز بسياری از برابر طلبی ها سعی داشت به نحوی تفاوت را تخفيف بدهد.

در فرهنگ سلسله مراتبی وقتی يک تفاوت‌ تا مرتبه ی تفاوت پايه ارتقا می يابد، افرادی که چنين تفاوتی با يکديگر دارند به دو گروه مجزا تعلق می گيرند. مثلا وقتی جنسيت تفاوت پايه قلمداد شود، جامعه به دو گروه مردان و زنان تقسيم می شود و رابطه ی ميان ايشان به دقت تنظيم می گردد. بخش مهمی از تنظيم رابطه ميان زن و مرد در جامعه ی ما بر عهده ی دين گذاشته شده است. با اين وجود دين خود فرآورده ای از منطق فرهنگی است که در آن عمل می کند. از اين زاويه، دين را می شود ايدئولوژی فرهنگ قلمداد کرد، آن بخش کوچک از کوه يخی فرهنگ که بالای آب قرار گرفته و در نتيجه قابل رويت است.

در مورد مسيحيت مثلا ما مشاهده کرديم که وقتی منطق درونی فرهنگ به مرور تغيير کرد، تفاسير از دين نيز به مرور تغيير کردند.

تفاوت سنی يکی ديگر از تفاوت های پايه در فرهنگ ما

های پايه نيز وضع به همين منوال است. تفاوت سنی نيز يکی ديگر از تفاوت های پايه در فرهنگ ماست که افراد را به کودک و بالغ تقسيم ميکند و بر اساس اين تفاوت دو گروه مجزا خلق می کند که می بايست رابطه شان را با دقت تنظيم نمود. در مورد جنسيت به مثابه تفاوت پايه، ايجاد جدايی ميان دگرجنسگرايان و همجنسگرايان نيز در چارچوب چنين فرهنگی مهم قلمداد می شود. يعنی همجنس‌گرايان بايد به درون يک گروهی خاص رانده شوند.

اگر همجنسگرايان بخواهند با ديگران قاطی شوند، در کادر چنين فرهنگی، مسئله ساز می‌شوند.

کودک و بالغ نيز چنين وضعی دارد. يعنی بايد فاصله ی ميان خود را حفظ کنند. احترام به بزرگتر چنين نقشی در فرهنگ ما برعهده دارد. مجموعه ی آداب و شعائری که ما به اسم ادب و تربيت کودک بکار می گيريم که يک بخش عمده اش وادار کردن کودک به سکوت و رعايت حال بزرگتر می باشد از اين دست است. يکی از خصوصيات مهم نظام سلسله مراتبی جدا کردن افراد بر اساس تفاوت های پايه است چرا که اختلاط‌شان می تواند ميان ايشان شباهت ها را تقويت کند. در چنين فرهنگی تفاوت ها گاه حتی بايد رويت باشند. يعنی حتی پوشش آدمها بايد با هم متفاوت باشد. اصرار بر اينکه در جامعه ما مردها و زن ها شبيه به هم لباس نپوشند يا زنان خيلی زنانه باقی بمانند و حتی هويت مردانه يا زنانه را براساس چنين تفاوت هايی پايه بريزند به همين نکته برمی گردد...

اول اين که هرگونه تفاوت مهم و رسميت يافته از جانب فرهنگ حاکم وقتی در قالب تفاوت پايه شناسايی شود در روابط بين آدمها به شکل‌ رابطه نابرابر در می‌آيد. دو، در اين نابرابری از پيش فرد برتر توسط فرهنگ حاکم و قوانين حقوقی و اعتقادات حاکم بر ذهن‌ها تعيين گشته است. مثلا در نابرابری ميان مسلمان و زرتشتی شکی برای کسی وجود ندارد. در ضمن همه می دانند آن که برتر است کيست. نقش نخست در سازمان‌دهی روابط ميان فردی بر عهده ی فرد برتر است.

مثلا در رابطه بين مرد و زن تنظيم کننده رابطه در درجه اول مرد است. در رابطه بالغ و کودک در درجه اول بالغ است که رابطه را کنترل می کند. در رابطه مسلمان و يهودی نيز قدرت ابتکار در اختيار مسلمان است... تفاوتی که به صورت نابرابر در رابطه جلوه می‌نمايد در اجتماع با خاصيت مهم ديگری همراه می‌شود. تشکيل گروه‌های انسانی و برقراری مرز و محدوديت در روابط ميان گروهی که به منظور حفظ و تثبيت دايمی تفاوت‌های پايه صورت گرفته است. چهارم اين که جدايی ميان گروه‌های انسانی و تعيين دقيق روابط مجاز و غيرمجاز ميان آنها منجر به پديداری قواعدی می‌گردد که از بيرون به طور يکسان و در تمام موقعيت‌ها بر ارتباط ميان انسان‌ها نظارت می‌کند.

اين نکته خيلی مهم است. يعنی به محض اينکه در يک چنين فرهنگی شما افراد را به دو گروه تقسيم می‌کنيد، رابطه ی ميان ايشان را نيز بايد به دقت تنظيم کنيد. اين بدين معنی است که من در درون مجموعه خودم ( گروه مردان) از آزادی به مراتب بيشتری برای تنظيم رابطه ام با ديگران (مردهای ديگر) برخوردار هستم تا در رابطه ام با افراد متعلق به يک گروه ديگر (در اينجا زنان). وقتی تفاوتی پايه ميان من و ديگری وجود دارد ديگر ميل و خواست من نقشی در تنظيم رابطه بازی نمی کند و يک سری قواعد روشن و يکسانگر تکليف تنظيم رابطه را پيشاپيش تعيين می کند.
رابطه ميان اين گروه ها خود می تواند به تنهايی موضوع کار تحقيقی مهمی باشد.

البته همانطور که در ابتدا گفتم جامعه ما جامعه ای بحران زده است و در نتيجه هميشه و همه جا اين کدها رعايت نميشوند.

در مورد رابطه ی ميان زن و مرد در فرهنگ ايرانی نکته ی جالب اينست که زبان فارسی طوری تنظيم شده که امکان گفتگو در مورد مسائل خصوصی برای زن و مرد محدود گردد. در زبان فارسی به اندازه ی کافی واژه مربوط به مسائل جنسی که مرد يا زن بتوانند در مکالمه با يکديگر از آنها استفاده کنند وجود ندارد. البته مردها در ميان خودشان بسيار واژه دارند، زن ها نيز به همچنين، اما ميان زن و مرد ما با فقر واژگانی روبرو هستيم.

در مورد رابطه ی ميان زن و مرد در فرهنگ ايرانی نکته ی جالب اينست که زبان فارسی طوری تنظيم شده که امکان گفتگو در مورد مسائل خصوصی برای زن و مرد محدود گردد. در زبان فارسی به اندازه ی کافی واژه مربوط به مسائل جنسی که مرد يا زن بتوانند در مکالمه با يکديگر از آنها استفاده کنند وجود ندارد. البته مردها در ميان خودشان بسيار واژه دارند، زن ها نيز به همچنين، اما ميان زن و مرد ما با فقر واژگانی روبرو هستيم. با ورود علوم بويژه پزشکی به ايران البته يک سری واژه‌های اين علوم وارد زبان فارسی شده که در رابطه ميان زن و مرد نيز مورد استفاده قرار می گيرد. مثلا واژه ی آلت تناسلی. اما "آلت تناسلی" واژه ی گفتگو و زبان محاوره نيست. در زبان های اروپايی بسياری از واژه ها را می شود در همه نوع رابطه (مرد-مرد، زن-زن و مرد-زن) بکار گرفت.


اما زبان فارسی چنين امکان برابری برای گفتگو به مرد و زن نمی دهد. در مناطق سنتی تر در جامعه ما که می‌رويد، قواعدی به مراتب سخت تر برای زنان (دختر نبايد بخندد، بايد حيا داشته باشد و غيره).


در کودک و بالغ هم وضع به همين منوال است. يک تفاوت پايه است و شديدا‌ً اين رابطه «کد دار» شده. مثلا‌ً کودکی که بر نظرش پافشاری می‌کند بی ادب تلقی می‌شود.

" آقا ما بريم؟!"

وقتی بچه بوديم و در مدرسه می‌خواستيم برويم توالت. می‌گفتيم:" آقا ما بريم؟!" کيارستمی يک فيلم کوتاه بسيار زيبا در اين باره ساخته. اين "من" گفتن در بچگی چقدر برای ما سخت بود. "آقا ما نبوديم." اگر به اسم خودت حرفی بزنی يا ادعايی را بکنی، به خودی خود مرتکب "بی ادبی" شده بودی...

همه اينها در فرهنگ ما خلاصه می‌شود در اصلی که بهش می گوييم «احترام». مجموعه قواعد مربوط به احترام در فرهنگ ما، رابطه ی نابرابر ميان کودک-بالغ را به شکلی خاص تثبيت می‌کند. مثلا‌ً ادبی که می‌گوييم: برايمان مهم است که فرزندمان حتما‌ً سلام کند. ابتدا و انتهای رابطه (سلام و خداحافظی) خيلی مهم است. در بقيه موارد اگر چيزی ازش پرسيدند جواب دهد. به شرينی دست نزند. مثلا‌‌ً وقتی در مقابل بالغ است به پرسش های او پاسخ بدهد ولی حق ندارد از او سئوالی بپرسد. مثلا‌ً ازش می‌پرسند که "خب بابا جون حالت خوبه؟" بچه ی خوب بايد بگويد "بله خوبم." ولی همان بچه مثلا نمی‌تواند بپرسد "شما چطوريد؟ شما حالتون خوبه؟". به هر حال اينها را اگر دقيق مثل يک مردم‌شناس بررسی کنيم می‌شود زير و زبرش را درآورد و منطق درونی و همبسته آن را نشان داد.

دو قاعده مهم تا اينجا با توجه به صحبت‌هايی که کرديم:
نکته اول اين که به محض اينکه تفاوت پايه در رابطه پيش‌ بيايد احساس تعلق‌ به گروه‌های متفاوت برجسته می‌شود. يعنی من اگر مقابل يک زن بلژيکی قرار بگيرم با تفاوت های گوناگون ميانمان روبرو هستم: مثلا اين که زن است، کاتوليک است، مثلا معلم است، مجرد است و غيره. من اما از آن جايی که از فرهنگی سلسله مراتبی می آيم که در آن تفاوت جنسی يکی از مهم ترين تفاوت های پايه است مهمترين چيزی که در ذهنم مثل چراغ روشن می شود، زن بودن اوست. يعنی فرهنگ من، مرا هدايت می‌کند تا بر اساس آن تفاوت رابطه خودم را با او تنظيم کنم.

اگر مقابل يک يهودی قرار بگيرم اتوماتيک اين نکته آنچنان برايم مهم می شود که توجه ام در درجه نخست جذب اين تفاوت می شود. دقت کنيد در اين موارد بسيار هم کنجکاو هستيم، مثلا می پرسيم "شما يهودی‌ها چطوری غذا می‌خوريد؟ کجا ازدواج می کنيد؟ و غيره". از سوی ديگر جدايی باعث شده که هيچ اطلاعاتی نيز از هم نداشته باشيم. در مورد بسياری از زوج های ايرانی که برای مشاوره پيش من می‌آيند اين نکته جالب است. اکثر اطلاعاتی که مردهای ايرانی در مورد زن دارند از مردهای ديگر دريافت کرده اند. ۹۰ درصد اطلاعاتی که زنهای ايرانی نيز از مرد دارند از زن‌های ديگر شنيده‌اند. يعنی وقتی ازشان می‌پرسم که مثلا اين فکری که در مورد مرد داريد از کجا دريافته ايد، می بينم که در گفتگو با زنان ديگر به اين نتيجه رسيده اند. در چنين نظامی اگر مسيحی و مسلمان باشی باز نيز وضع بر همين منوال است.

تفاوت های پايه را از ابتدا فرهنگ در ذهن ما جاسازی می‌کند. با ايجاد تفاوت های پايه فرهنگ افراد را به انسان های متفاوت تبديل می کند و ايجاد افراد متفاوت تنظيم دقيق رابطه را می‌طلبد. يعنی مجبور است فرهنگ بعد از اينکه يک چيزی را به عنوان تفاوت پايه انتخاب کرد شديدا‌ً رابطه بين افراد متعلق به آن گروه‌ها را با هم سازمان بدهد.

تفاوت های پايه را از ابتدا فرهنگ در ذهن ما جاسازی می‌کند. با ايجاد تفاوت های پايه فرهنگ افراد را به انسان های متفاوت تبديل می کند و ايجاد افراد متفاوت تنظيم دقيق رابطه را می‌طلبد. يعنی مجبور است فرهنگ بعد از اينکه يک چيزی را به عنوان تفاوت پايه انتخاب کرد شديدا‌ً رابطه بين افراد متعلق به آن گروه‌ها را با هم سازمان بدهد. بدين ترتيب در رابطه بين آدم هايی که تفاوتی پايه با يکديگر دارند شديدا‌ً ابتکار عمل فردی در رابطه کاهش پيدا می‌کند. من به عنوان مرد، با يک مرد ديگر خيلی بيشتر از يک زن ابتکار عمل دارم. يعنی فرهنگ من، در رابطه ی من با مردها، به من بيشتر اجازه داده که خودم تصميم بگيرم تا در رابطه‌ام با زن ها.


اما به محض اين که در مقابل يک زن قرار می‌گيرم اگر توی چارچوب آن فرهنگ بخواهم عمل کنم اين ابتکار عمل شديدا‌ً کاهش پيدا می‌کند و حتی در مواردی می‌تواند باعث قطع ارتباط شود. مسيحی و مسلمان می توانند با انتخاب مثلا محله های مختلف، اماکن تردد و غيره کاری کنند که تقريبا رابطه شان به حداقل برسد اما مشکل زن و مرد در اينست که اکثريت شان مجبور می شوند تا با يکديگر زير يک سقف زندگی کنند چرا که برای بقای نسل ضرورت دارد. بدبختی زن و مرد در چنين نظامی در اين است که با عدم شناخت متقابل رشد می‌کنند و بزرگ می شوند ولی در نهايت مجبورند با هم زندگی کنند. همين نکته موضوع را بسيار پيچيده می‌کند. بسيار خوب در اينجا صحبت خود را کوتاه می کنم و ادامه ی آن را می گذارم برای برنامه بعدی. با تشکر از صبر و حوصله ی شما دوستان.