از هزینه دادن میترسید و دوست ندارید که به خاطر یک کلمه حرف تنبیه یا مواخذه شوید؟ حتی اگر آن حرف، حرف حق باشد؟ حرفهایی که برای مثال اگر در محل کار بر زبان شما جاری شود، شاید حتی بیکاری و اخراج را به دنبال داشته باشد یا برایتان حسابی درد سر درست کند!
همه ما حتماً بارها و بارها در خانه و مدرسه و محل کار از پدرومادر وهمکلاسی یا دوست و همکار و رییس شنیدیم که «به این کارها چه کار داری؟ بنشین زندگیت را بکن یا به کارت بچسب. با حرف زدن تو چیزی درست نمیشود. یا هیچ بدی نرفته که خوب جای آن بیاید. پس بهتر است موقعیت خود را به خطر نیاندازی و یک جوری با موضوع کنار بیای.»
Your browser doesn’t support HTML5
با شنیدن چنین جملهها بیشتر ما با تردید و ترس روبه رو میشویم و این صدا را از درون خودمان میشنویم که برای چه باید به درد سر بیافتیم.
اما ترس از اعتراض حتی زمانی که حق با ما است آیا به پدیدهای فراگیر در جامعه ایرانی تبدیل شده و خودسانسوری جای آن را گرفته؟ حسین قاضیان جامعه شناس و پژوهشگر اجتماعی ساکن آمریکا به این پرسش پاسخ میدهد: « من فکر میکنم که ما در ایران با یک پدیده ترس همگانی روبه رو هستیم.
یعنی ترس جنبه اپیدمی پیدا کرده و به همه منتقل شده. درست مثل یک بیماری که همه گیر میشود و شیوع پیدا میکند، ترس هم یک چنین حالتی در جامعه ما پیدا کرده است. می پرسید چرا؟ چون ترس ناشی از ابهام و نامشخص بودن است. یعنی ما نمیدانیم چند لحظه بعد در آینده دورتر چه اتفاقی میافتد. مثلاً شما درنظر بگیر وقتی در یک خیابان تاریک و محله و شهر ناآشنا قدم میزنید ممکن است بترسید چون نمیدانید چه چیزی در انتظارتان هست. چند لحظه بعد ممکن است چه اتفاقی بیافتد. این ترس ناشی از ابهام است. ناشی از اینکه شما نمیتوانید پیشبینی کنید. نمیتوانید حدس بزنید بعداً چه اتفاقی میافتد. چون محله برایتان ناآشنا است. اینجا هم الان همینطور است.
ما نمیدانیم چند لحظه بعد چه پیش میآید. چون اعتماد نداریم که آینده مثل گذشته باشد. مثلاً اگر تا حالا یک دوست و همکار داشتیم که حامی ما بوده معلوم نیست که من اگر اعتراض کنم فردا با من همکاری خواهد کرد یا نخواهد کرد. این حالت وقتی شما در درجات و مراتب مختلف با آدمهای مختلف را میبینید که نمیتوانید به آنها اعتماد کنید یعنی آینده شان مثل گذشته شان نیست، میترسید که در آینده چه چیزی ممکن است اتفاق بیافتد و ترس ایجاد میشود.»
حامد یک شهروند از تهران درباره چرایی این ترس همگانی و مصلحت اندیشی به ما می گوید:« ما هیچوقت دموکراسی نداشتیم و هیچوقت مردم نتوانستند مطالبات خودشان را از طریق قانونی و مدنی دریافت کنند. دوم اینکه در جمهوری اسلامی هر نوع فعالیت صنفی و هر نوع فعالیتی حتی اگر غیرسیاسی هم باشد تبدیل میشود به یک حرکت سیاسی. از ابتدا هم چنین بوده. چون حکومت دوست ندارد که جمعیت تشکیل شود. هرچند صنفی باشد. چون میترسد در آینده مشکل ساز شود. این تجربه بد باعث شده که خیلی از افراد عطای اعتراض را به لقایش ببخشند و بگویند که حتی اگر حرکتی هم بکنیم یک انگ سیاسی به ما میچسبد. پس آن همیاری و همدلی و آن تفکر جمعی پدید نمیآید. »
اما در مواجهه با ترس و مصلحت اندیشی چه باید کرد و چرا بعضی از ماها به این ترس دامن میزنیم؟ بیشتر ما وقتی از خانه و محله و شهر و کشور خودمان دور میشویم و به جای جدیدی میرسیم در روزهای اول به دلیل ناشناختگی محیط دچار دلهره و ترس میشویم. برای همین سعی میکنیم روی پای خودمان بایستیم و با تکیه به تواناییهایمان دل را به دریا بزنیم تا مرعوب این ترس از محیط نشویم.
اما در شرایطی که در خانه و محل و شهر و دیار خودمان هستیم، یا با همزبان و هموطن خودمان مشغول یک کار مشترکیم و در عین حال ممکن است نهاد و سندیکا و انجمنی هم نباشد که اگر ظلمی به ما یا بغلدستی ما شد به آن واکنش نشان دهد، چه باید بکنیم؟
حسین قاضیان معتقد است که در این شرایط هم جامعه اگر کالبد هدایتی داشته باشد و پیکرهای بیروح و خاصیت نباشد میتواند بر ترس اجتماعی چیره شود: « جامعه یعنی اعتماد. یعنی شما بتوانید پیشبینی کنید این آدمی که بغل دست شما است این همکار یا دوستتان یا آشنایتان، برادرتان، همسایهتان همین رفتاری را خواهد کرد که دیروز میکرد؟ اگر اینطور باشد شما میتوانید اعتماد کنید که اگر امروز پشت خواستههایتان هست فردا هم خواهد بود و شما را تنها نمیگذارد. ترس هست چون امکان پیش بینی نیست. امکان پیش بینی نیست چون اعتماد وجود ندارد. اعتماد وجود ندارد چون مطمئن نیستید که افراد قواعد را رعایت میکنند یا نه؟ یعنی مطابق آن چیزی که تا به حال فکر میکردیم که قاعده رفتارشان هست عمل میکنند یا نه.
دوم اینکه خود قواعد هم به ریخته. یعنی معلوم نیست این آدم مطابق چه قواعدی عمل میکند و آن یکی مطابق چه قواعدی عمل میکند. اینها یعنی جامعه. وقتی شما جامعه نداشتید امکان این اتفاقات جمعی و گروهی هم خیلی کاهش پیدا میکند. شما احساس میکنید که خیلی تنها هستید. همیشه باید خودتان را محافظت کنید از گزند دیگران. این حالت ترس، حالت ترس نبودن جامعه است. جامعه همیشه یک حمایت گرم دارد، وقتی این حمایت گرم نیست یعنی جامعه نیست، ما در جامعه زندگی نمیکنیم و در واقع با پیکر و جسد جامعه زندگی میکنیم.این پایه اجتماعی آن چیزی است که شما در نبود تشکلها در جستجویش هستید.»
افرادی که میترسند میپذیرند که ناتوان اند و گاه تا آخر عمر با این تردید و ناتوانی و ترس حتی از بیان سادهترین خواستههای انسانی خود و هم نوعشان عاجزند و سعی میکنند که از واقعیتها فاصله بگیرند.
به تعبیر ژوزف مورفی، نویسنده و روانشناس آمریکایی، تنها با گذشتن از مرز تردید و ترس است که میتوان به حقیقت و آرامش رسید.