مشارکت نظامی ـ امنیتی جمهوری اسلامی در حمایت حکومت اسد (که از ابتدای بهمن ۱۳۸۹ آغاز شد) بهقدر لازم از پرده برون افتاده؛ اما با وجود تکذیبهای چند سال پیش و نخستین، ماههاست که اخبار و دادههای رسمی و علنی و جدیدی در این خصوص منتشر میشود.
اظهارنظرهای حسین همدانی، فرمانده ارشد سپاه در سوریه ـ که بعدتر (مهرماه ۱۳۹۴) در این کشور کشته شد ـ ازجمله گزارشهای مهم و شواهد قابل تأمل در این حوزه است. سخنان همدانی اما در روزهای گذشته توسط محمدرضا نقدی، فرمانده کل بسیج بهگونهای معنادار، تأیید و تکمیل شده است.
نقدی گزارش میدهد
هفته گذشته فرمانده کل بسیج در مصاحبهای تصریح کرد که کامیابیهای اسد در برابر اعتراض شهروندان از زمانی آغاز شد که نیروهای امنیتی ـ نظامی ایران به یاری حاکم خودکامه و سرکوبگر رفتند: «پیروزیها از روزی شروع شد که بسیج در سوریه تأسیس شد.»
«نیروهای دفاع وطنی» حامی اسد با سرمایهگذاری هنگفت و مشارکت فعال سپاه قدس ایران در سوریه سامان یافت. نقدی توضیح داده است: «همان مدلی که در ایران پیاده شد، آنجا هم اجرا شد. جوانان را جمع کردند و مردم مورد اعتماد را آموزش دادند.»
نقدی تاکید کرده که این نیروهای شبهنظامی با وجود مخالفت اولیه ارتش سوریه، مسلح شدهاند؛ اقدامی مبتنی بر تجربه جمهوری اسلامی، و متکی بر مشارکت بخشی از بسیج در سرکوب خونین جنبش سبز.
فرمانده کل بسیج همچنین افزوده است، ارتشیهای سوریه «پیروزی»ها را که دیدند با راهبرد سپاه قدس همراه شدند؛ «واحدهای کوچکی درست شد و در چند عملیات در حومه دمشق نقش داشتند و دیدند جوانهایی که داوطلبانه با انگیزههای اعتقادی میآیند، چگونه عمل میکنند. دیدند آنها از کسانی که به صرف حقوق و شغلشان میآیند، موفقتر هستند. باور کردند و اجازه دادند تعداد گردانها افزایش داشته باشند.»
تکملههای فرمانده جانباخته
سخنان جدید سردار نقدی، تنها اعتراف جدید یک مقام ارشد نظامی جمهوری اسلامی به پیوند وثیق تهران ـ دمشق نیست. چند روز پیش از آن نیز اظهارنظر جدیدی از سردار همدانی، فرمانده ارشد سپاه قدس در سوریه منتشر شد.
این مقام ارشد نظامی ـ که پاییز سال گذشته در سوریه کشته شد ـ از منظر خود توضیح داده که چرا جمهوری اسلامی در مسائل داخلی سوریه دخالت کرده است.
همدانی ضمن اشاره به موضوع بهرسمیت شناختن جمهوری اسلامی توسط سوریه و حافظ اسد پس از پیروزی انقلاب، گفته است: «این در زبان دیپلماسی تعریف دارد؛ کشوری که اول از همه شما را به رسمیت میشناسد، جایگاه مخصوصی دارد و در روابط خارجی با آن کشور و در دیپلماسی باید قدرش را دانست. باید حساب جداگانهای باز کرد.»
همدانی همچنین به همراهی و همدلی عملی سوریه با ایران در جنگ با عراق اشاره و موارد زیر را فهرست کرده است: بستن لولههای نفت عراق به مدیترانه (بهمثابه «شاهرگ اقتصادی» این کشور از نظر فرمانده ارشد سپاه قدس)؛ بیاعتنایی دمشق به سود فراوان حاصل از ترانزیت و انتقال نفت؛ پاسخ اثباتی به نیاز ایران به «مهمات و تجهیزات نظامی» و امدادرسانی در این عرصه؛ و تجهیز ایران با «موشک» در جنگ با عراق.
وی آنگاه میپرسد: «حالا ما نباید به کمک او برویم؟ احتیاج دارد، نباید کمک کنیم؟»
همدانی در سخنان خود به همراهی سوریه در تأسیس «حزبالله» لبنان توسط جمهوری اسلامی و کمک به تهران برای تقویت و تداوم حضور این سازمان نیز اشاره کرده است.
وی همچنین به اهمیت تعقیب دیدگاه رهبر جمهوری اسلامی در تقویت «جبهه مقاومت» اشاره کرده و افزوده است: «جبهه، جبهه مقاومت است، بحث سوریه نیست... وظیفه و اخلاق و انسانیت به ما میگوید باید پاسخ بدهیم. هر سلامی یک علیکی دارد.»
او از قول رهبر جمهوری اسلامی هم گفته است: «بشار اسد به نیابت ما میجنگد، از جانب ما میجنگد.»
همچون اظهارنظر نقدی، سخنان همدانی نیز گزارش مهمی از همکاری و امدادرسانی نظامی ـ امنیتی تهران به دمشق پس از آغاز اعتراضها در بهمن ۱۳۸۸ است.
در تبیین همدانی از نخستین انگیزههای همراهی تهران با دمشق، نشانی از «داعش» ـ که این روزها توجیهگر حضور نظامی ـ امنیتی جمهوری اسلامی شده ـ در کار نیست.
استفاده از تجربه سرکوب جنبش سبز در سوریه
سال گذشته و پیش از انتشار دیدگاههای پیشگفته، مصاحبه مهم دیگری با همدانی منتشر شده بود؛ وی در آن گفتوگو به سامان دادن کسانیکه «اراذل و اوباش» توصیفشان کرده بود، اشاره و گفته بود: «۵ هزار نفر از کسانی که در آشوبها حضور داشتند ولی در احزاب و جریانات سیاسی حضور نداشتند بلکه از اشرار و اراذل بودند را شناسایی و در منزلشان کنترل میکردیم. روزی که فراخوان میزدند اینها کنترل میشدند و اجازه نداشتند از خانه بیرون بیایند. بعد اینها را عضو گردان کردم. بعداً این سه گردان نشان دادند که اگر بخواهیم مجاهد تربیت کنیم باید چنین افرادی که با تیغ و قمه سر و کار دارند را پای کار بیاوریم.»
این فرمانده ارشد سپاه تاکید کرده بود که در جریان سرکوب جنبش سبز، «۴۵ هزار بسیجی در این صحنه بودند.»
بعدتر، و پس از کشته شدن سردار همدانی، عزیز جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران نقش موثر همدانی در سرکوب سبزها را مورد تأیید قرار داد و تصریح کرد که «اگر درایت و مدیریت سردار همدانی نبود»، «جمع کردن» جنبش سبز «سخت میشد.»
عزیز جعفری افزوده بود که همدانی پس از سرکوب معترضان به کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ در ایران، «آرام و قرار نداشت» و برای سرکوب معترضان سوری، در کنار رژیم اقتدارگرای بشار اسد قرار گرفت: «کولهبار تجربیات سردار در سوریه به کمک ایشان آمد.»
ایران در سوریه؛ پرسشهای پرشمار
این مکتوب مدعی نیست که بحران کنونی سوریه به تمامی برخاسته از همراهی تهران با دمشق اسد است؛ همچنانکه نویسنده بر دخالت شماری از دولتهای منطقهای و قدرتهای فرامنطقهای در سوریه چشم فرونبسته، و ریشههای اجتماعی ـ فرهنگی کش یافتن بحران کمسابقه و تداوم فاجعه را در این بخش از خاورمیانه نادیده نگرفته است.
سخن اساسی و پرسشهای بنیادین، چنین مضمونهایی دارند:
اگر جمهوری اسلامی با آغاز اعتراض سوریها به خودکامگی اسد در کنار رژیم اقتدارگرا نمیایستاد، آیا هزینههای مادی و انسانی که این سالها متوجه ایران شده، منتفی نمیشد؟
آیا بار تاریخی و عوارض سوء ناشی از مداخله مستقیم تهران در بحران سوریه برای دههها گریبان ایرانیان را نخواهد گرفت؟
اگر رژیمی دموکراتیک و ملی در ایران بر سر کار بود، آیا با سربرکشیدن اعتراض سوریان، به یاری رژیم اقتدارگرای اسد برمیخواست و به سرکوب معترضان سوری، مشغول میشد؟
آیا بخشی از مسئولیت فاجعه انسانی در سوریه متوجه ایران و ایرانیان نخواهد شد؟
اگر حاکمیت سیاسی در ایران برای خود «جبهه مقاومت» و «عمق استراتژیک»ی تعریف نکرده بود که در آن «حزبالله لبنان» و «دمشق اسد»، محور باشند، آیا مداخله نظامی و حضور امنیتی در سوریه ضرورتی «ملی» مییافت؟
آیا منافع و فایدههای اقتصادی و سیاسی مترتب بر پشتیبانی تهران از دمشق اسد، به «هزینه»های آن میچربد؟
اگر حاکمان در ایران پروژهها و چشماندازهای «ایدئولوژیک» خود را بر «منافع ملی» مرجح نمیدانستند، آیا ایستادن ایران کنار رژیم اقتدارگرای اسد الزامی بود؟
آیا پی گرفتن توسعه انسانی و پایدار در ایران به ورود در منازعه و رقابت بسیار پرهزینه در سوریه ترجیح ندارد؟
منافع ملی قربانی ایدئولوژی و خودکامگی
پرسشهایی از آن دست که فهرست شد، کم نیستند؛ اعترافهای پیشین و اخیر مقامهای ارشد نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی بهوضوح نشان میدهد چگونه آزادیستیزان و دموکراسیستیزان ایران ـ که کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ را متحقق ساختند و به سرکوب جنبش سبز همت گماردند ـ استراتژی خود را در منطقه با ایستادن کنار دمشق اقتدارگرا تعریف کرده و پی گرفتهاند.
کانون مرکزی قدرت در جمهوری اسلامی برای ایران «عمق استراتژیک»ی تعریف کرده که «هزینه ـ فایده»ی آن در هیچ فرآیند دموکراتیک و بحث آزاد و امن عمومی، مورد گفتوگو و تبادل نظر مردم ایران ـ و بهویژه صاحبنظران ـ قرار نگرفته است.
نه مطبوعات از آزادی و امنیت برای نقد این سیاست منطقهای برخوردارند، نه صاحبنظران داخل کشور، و نه احزاب و جمعیتهای سیاسی؛ این همه، جملگی زیر سانسور و ارعاب و تهدید میزییند.
مجلس برآمده از «انتخابات آزاد، سالم و عادلانه»ای نیز در کار نیست که در آن سیاست منطقهای هسته اصلی قدرت به نقد کشیده شود.
آیتالله خامنهای و جریان نظامی ـ امنیتی همسو و گرداگرد وی اولویتهای سیاسی ـ ایدئولوژیک خود را بیاعتنا به روندهای دموکراتیک در سیاست داخلی و خارجی پی گرفتهاند.
اینچنین، و با کمال تأسف، هزینههای مترتب بر اصرار جمهوری اسلامی برای تداوم حضور نظامی ـ امنیتی در سوریه همچنان گریبان ایرانیان و منافع ملی را گرفته و خواهد گرفت. مگر آنکه پرسشگری موثر افکار عمومی در این خصوص، حاکمیت را به تغییر رویکردهای خود در داخل و خارج وادار سازد.
...................................................................................................
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.