جهانبگلو: چرا جامعه مدنی از نظر هگل ناکامل است

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل

نشست های انجمن فلسفی آگورا در دانشگاه تورونتو هر هفته يکی از جوانب فلسفی، تاريخی و جامعه شناختی مفهوم «مدرنيته» را مورد بررسی و گفتگو قرار ميدهد که در اينجا در اختيار علاقمندان قرار ميگيرد. بخش پيشين « آزادی و جامعه مدنی» را در اينجا می توانيد بخوانيد و مشاهده کنيد.

همانطور که پیشتر گفتم جامعه مدنی با خودش کلمه «مدنيت» را همراه دارد و حتی کلمه «مدينه» يعنی شهر.

Your browser doesn’t support HTML5

آزادی و جامعه مدنی - بخش سوم


يا همان چيزی که «دولت‌شهر» يا polis بهش می‌گفتند يونانی‌ها و مسئله‌اش هميشه مسئله فضيلت و تقوای شهروندی است. يعنی دقيقا‌ً‌ آن چيزی که حالا اگر اين متن را خوانده باشيد اشاره‌هايی که هفده هجده سال پيش من در اين متن کردم به سيسرون،‌ رومی‌ها يا يونانی‌ها و آن کلماتی که آنها استفاده کردند در آن دوره در لاتين و يونانی باستان بيشتر اين فکر را در ذهن ما زنده می‌کند که دارند درباره جامعه سياسی صحبت می‌کنند.

مثلا‌ً ارسطو درباره جامعه سياسی کلمه جامعه مدنی را استفاده نمی‌کند،‌ ولی وقتی که می‌گويد colonia politico منظورش در حقيقت همان socita sibilis است که بعدا‌ً می‌شود civil society يا société civile به فرانسه که منظورش يک سامان سياسی است که اعضای جامعه را در بر می‌گيرد.

ولی اين فکری که ما امروزه درباره جامعه مدنی داریم و در ايران هم بحثش شروع شد به خاطر شماره يک مجله گفتگو بود که در سال ۱۳۷۲ چاپ کرديم.

يعنی چهار سال قبل از آمدن آقای خاتمی، برای اينکه احساس می‌کرديم آن موقع بايد بحث جامعه مدنی را در ايران آغاز کرد.
اين فکری که ما امروزه درباره جامعه مدنی داریم و در ايران هم بحثش شروع شد به خاطر شماره يک مجله گفتگو بود که در سال ۱۳۷۲ چاپ کرديم. يعنی چهار سال قبل از آمدن آقای خاتمی، برای اينکه احساس می‌کرديم آن موقع بايد بحث جامعه مدنی را در ايران آغاز کرد.

به هر حال آن بحث را وقتی مجلاتی مانند گفتگو يا بعضی از روشنفکران ایرانی آغاز کردند در پس ذهنشان دقيقا‌ً‌ همين بحث مدرنش بود که ما امروزه با آن درگير هستيم.

يعنی بحثی که بعد از انقلاب فرانسه يا فيلسوفانی مثل هگل و يا ديگران آمده و برای اولين بار شما می‌بينيد که تحت تاثير اقتصاد دانان انگليسی و تاثير مستقيم از انقلاب فرانسه جدايی دولت از جامعه مدنی را بحث می‌کنند.

و اين شايد يکی از مهمترين بحث‌هايی باشد که ما در قرون وسطا يا يونان باستان نداشتيم در فلسفه سياسی‌اش. و در آنجا هگل در اين کتاب معروف که اين ورژن انگليسی‌اش هستش يعنی «فلسفه حق» بحث جامعه مدنی را می‌کند و از کلمه‌ای که استفاده می‌کند کلمه آلمانی Bürgerliche Gesellschaft هست.

اين کلمه همان کلمه بورژوا است که ما به کار می‌بريم. حالا به غلط مارکسيسم آورده و اين کلمه را خيلی به غلط بعضی موقع‌ها دارد به کار می‌برد در ايران. ولی وقتی هگل می‌گويد Bürgerliche منظورش بورژوا به معنی شهروند است.

يعنی کسی که در يک شهر زندگی می‌کند. کسی که عضوی از آن شهر است. يک شهريت يک مدنيتی با خودش دارد. او اعتقاد دارد... و اين توی بحث ما خيلی مهم است... او اعتقاد دارد که اين شهروند... اين مفهوم... دو ساحت دارد. دو بعد دارد. يک بعد اقتصادی اجتماعی دارد که با ساحت يا بعد سياسی صرف کاملا‌ً‌ متفاوت است. بنابراين ما اينجا درباره جامعه سياسی صحبت نمی‌کنيم از نظر او. ساحت دومش همين ساحت بورژوايی‌اش هست. يعنی فضای اتميزه شده شهروندانی که به دنبال منافع شخصی خودشان و به دنبال فرديت خودشان هستند.

برای شما که اين جلسات درباره آزادی را از ابتدا آمده‌اند می‌دانيد که وقتی ما بحث درباره بنيامين کنستان را کرديم گفتيم که او اعتقاد داشت و نقدش به روسو اين بود که ما مدرن‌ها به دنبال لذت‌جويی خودمان هستيم و آزادی‌های منفی که دارد برای ما توصيف می‌شود بايد در اين جهت برود. يعنی در جهت منافع فردی مان.

شخصی مثل هگل درست عکس اين فکر می‌کند و جامعه مدنی را نهادی می‌داند بين خانواده و دولت.

در حقيقت فصل‌های اين کتاب را بخوانيد می‌بينيد که جامعه مدنی بين فصل خانواده و فصل دولت است. يعنی فردی مثل خودمان وقتی در يک خانواده متولد می‌شود و در آن خانواده بزرگ می‌شود بايد از آن خانواده قدم بيرون بگذارد و به عنوان يک انسان بالغ و انسان تاريخی و آگاه بايد به مرحله کامل‌تری برود. از نظر هگل اين مراحل مراحل ديالکتيکی هستند.

در واقعيت هم بايد قدم در جامعه بگذارد، از منافع شخصی‌اش دفاع کند و ضمنا‌ً‌ منافع شخصی ديگران را هم بشناسد. و تنها جايی که می‌تواند اين کار را بکند از نظر او در جامعه مدنی است که او اعتقاد دارد شهروندان در آنجا با يک اخلاق عينی آشنا می‌شوند که اين اخلاق عينی ناکامل است و در شکل دولت شکل کامل خودش را به دست می‌‌آورد.

به خاطر همين جامعه مدنی را نظام احتياجات توصيف می‌کند. system of needs يعنی جامعه مدنی مجموعه‌ای از افراد هستند با اهداف خاص که به دنبال رفع احتياجات اقتصادی خودشان هستند. اين توصيفی است که هگل از جامعه مدنی می‌کند. به خاطر همين احتياجات فراسوی خانواده قرار می‌گيرند ولی ضمنا‌ً‌ در نهاد دولت هم نيستند.
چرا جامعه مدنی از نظر هگل ناکامل است. و چرا بهش می‌گويد «دولت بيرونی»؟ يعنی دولتی که هنوز يک تجلی بيرونی دارد و کاملا‌ً عينی نشده؟ چرا؟ چون فاعل جامعه مدنی يک فاعل اقتصادی است، از نظر او. در حالی که فاعل دولت يک فاعل سياسی است.

چرا جامعه مدنی از نظر هگل ناکامل است. و چرا بهش می‌گويد «دولت بيرونی»؟ يعنی دولتی که هنوز يک تجلی بيرونی دارد و کاملا‌ً عينی نشده؟ چرا؟ چون فاعل جامعه مدنی يک فاعل اقتصادی است، از نظر او. در حالی که فاعل دولت يک فاعل سياسی است. و او اعتقاد دارد برخلاف نظری که من الان گفتم و ما امروزه در قرن بيست و يکم داريم،‌ او اعتقاد دارد که جامعه مدنی يک جامعه سياسی نيست. جامعه مدنی موقعی می‌تواند سياسی باشد که با دولت يکی شود.

لااقل اين نگرشی است که فردی مثل هگل دارد. بنابراين جامعه مدنی از نظر او حد وسط ميان يک فرد منفرد است و يک جمع افراد. آن جمع افراد شکل واقعی خودش را در دولت می‌تواند به دست بياورد و جمع منفرد هم در خانواده معنی دارد. ولی جامعه مدنی يک چيزی اين وسط است. بين او دو تا است.

اينجا دقيقا‌ً وقتی می‌‌گوييم فلسفه نقش واقعی دارد برخلاف تصور بسياری از دوستان که فکر می‌کنند فلسفه به درد نمی‌خورد و بايد گذاشتش کنار و وارد پراکتيس شد... مفهومی که هگل استفاده می‌کند و برای جامعه مدنی،‌ دقيقا‌ً مفهومی است که ما امروزه استفاده می‌‌کنيم. چون او می‌گويد اين حد وسط را موسسات هستند که دارند نقش مهمش را ايفا می‌کنند. اين موسسات هستند که می‌توانند به نوعی جامعه مدنی و دولت را با هم وصل کنند. شما نگاه کنيد موسسات چه در تاريخی که الان نوشته شده، تاريخ موسسات در دوره قاجار که اول مدرنيته را آنها آوردند در ايران... يک کتاب معروف به اين نام هست... چه اگر موسسات را نهادهای مهم بدانيم در جامعه خودمان که نهادهايی هستند که در جامعه مدنی قرار می‌گيرند ولی ضمنا‌ً نقش سياسی مهمتری را بازی می‌کنند از جامعه مدنی صرف... هگل دقيقا‌ً منظورش همين است. بدون اين که آدم قرن بيست و يکمی باشد.

دقيقا‌ً مسئله‌اش اين است. چرا؟ چون در نهاد موسسه ميل به يک امنيت فردی هست. ولی ضمنا‌ً يک حق جمعی هم هست. يعنی زنان ايرانی (مثال بزنيم)‌ در ضمن اينکه دارند از زنانگی خودشان دفاع می‌کنند و از حقوق فردی يک زن دارند دفاع می‌کنند، دارند از حق زن به طور کلی هم دفاع می‌کنند. بنابراين هم از يک جزئيت دارند دفاع می‌کنند و هم از يک کليتی. و هگل دقيقا‌ً اين را می‌گويد. او البته مثالش مثال زنان نيست که من آوردم. ولی من خواستم که فلسفه او را بياورم در واقعيت جامعه خودمان و نشان بدهم که چقدر می‌تواند امروزی باشد. در حقيقت او می‌گويد که موسسات به نوعی مرحله عبور از جامعه مدنی به دولت است.

اشاره من به هگل بود برای اينکه بسيار مهم است از نظر بحث جامعه مدنی و مسئله آزادی. ضمنا‌ً خيلی مهم است به خاطر نقد ليبراليسم. به خاطر اينکه هگل يک فيلسوف بسيار مهمی است. چون هم ليبرال است و هم ليبرال نيست.

او برخلاف فلسفه سنتی، جامعه مدنی را تحت سلطه دولت قرار نمی‌دهد ولی برخلاف ليبراليسم قرن نوزدهم دولت را هم تحت سلطه جامعه مدنی قرار نمی‌دهد.

اين دو تا را کاملا‌ً از همديگر جدا می‌کند. و برای برخی از شما که در يک دوره از زندگی‌تان مارکسيست بوديد يا مارکس را خوانديد می‌دانيد که يکی از نوشته‌‌های جوانی مارکس درباره همين فلسفه حق هگل است و نقدی که مارکس درباره همين مفهوم دولت و جامعه مدنی در هگل می‌کند و به نوعی جدايی جامعه مدنی و دولت هگل را محکوم می‌کند. يعنی می‌گويد دولت ساختار سياسی همان جامعه بورژوايی است که هگل درباره‌اش صحبت می‌کند.