جهانبگلو:جامعه مدرن نتيجه خودانديشی و خودمختاری انسان است

نشست های انجمن فلسفی آگورا با رامین جهانبگلو، استاد فلسفه، در دانشگاه تورونتو، هر هفته يکی از جوانب فلسفی، تاريخی و جامعه شناختی مفهوم «مدرنيته» را مورد بررسی و گفتگو قرار ميدهد که در اينجا در اختيار علاقمندان قرار ميگيرد.

مفهوم مدرنيته يکی از پيچيده‌ترين مفاهيم تاريخ انديشه است به اين دليل که توافق اندکی هست بر سر اينکه مدرنيته چيست يا مدرن چيست.

Your browser doesn’t support HTML5

مدرنیته یا مدرنیته‌ها

ولی با وجود اين عدم توافق و کثرت معانی مدرن که به نوعی ارجاع و اشاره همه شان به يک تجربه ويژه و تجربه خاص انسان جديد است، می‌توانيم بگوييم با وجود اين تفاوت‌ها و کثرت معانی مدرنيته يک مفهوم و مضمون و يا ايده‌ای است که نمی‌توان با آن به صورت دلبخواه يا غيرمتجانس برخورد کرد.

مدرنيته به هر حال يک معنی فلسفی دارد که ما در اينجا سعی می‌کنيم کنکاش کنيم و بتوانيم در مورد آن يک بحث عقلانی بکنيم.

به طوری کلی مدرنيته را می‌توانيم فرهنگ جامعه مدرن بناميم. يعنی در يک کلمه اگر بپرسيم مدرنيته چيست می‌توانيم بگوييم مدرنيته فرهنگ جامعه مدرن است که اشاره آن به درک جديدی است که انسان از خودش و جهان پيرامون خودش دارد.

بنابراين اينجا دو تا مطلب هست. يکی اينکه مدرنيته در ارتباط با انسان است و در ارتباط با جامعه مدرن و در ارتباط با يک ذهنيت يا درکی که آن انسان از خودش و جهان و جامعه‌اش دارد.

جامعه مدرن جامعه‌ای است که نتيجه خودانديشی و خودمختاری انسان است که در يک فرآيندی طولانی شکل می‌گيرد.

می‌توانيم بگوييم اين فرآيند و اين روند نزديک به ۵۰۰ سال سير خودش را داشته و با کشف دنيای جديد، عناصری مانند اصلاح دين و پروتستانتيزم،‌ رنسانس هنری، انقلاب‌های علمی، عصر روشنگری، صنعتی شدن و شهرنشينی جديد و شکل‌گيری اين شهرنشينی و بالاخره با تکنولوژی که با آن سروکار داريم و به نوعی اعتلای دموکراسی ليبرال و عکس آن توتاليتريزم در قرن بيستم جامعه مدرن را در اين ۵۰۰ سال شکل داده اند.

نکته جالب که من درباره آن نوشته‌ام و اکثر فيلسوف هايی مانند هابرماس به آن اشاره کرده اند اين است که کلمه مدرن که واژه مدرنيوس لاتين می‌آيد الزاما‌ً در اين ۵۰۰ سال اخير استفاده نشده و بلکه کلمه‌ای است که سابقه استفا ده از آن برای اولين بار به قرن پنجم ميلادی می‌رسد.

جالب اينجاست که قدما وقتی در آن دوره يعنی قرن پنجم ميلادی درباره مدرن صحبت می‌کنند کليسای مسيحی برای اولين بار واژه مدرن را استفاده می‌کند برای اينکه خودش را از جامعه غيرمسيحی روم تفکيک کند. خودش را از سنت دينی که قبل از خودش بوده تفکيک می‌کند.

اين جالب است که هربار در همين ايران خودمان وقتی عده‌ای می‌آيند می‌گويند ما مدرن هستيم دارند خودشان را از يک عده که ماقبل مدرن يا غيرمدرن اند، تفکيک می‌کنند. مدرنيته هميشه با اين تفکيک همراه بوده.

می‌بينيم که کلمه مدرن هميشه فاصله‌ای ميان حال، حالی که خودش هست و گذشته‌اش ايجاد می‌کند. و چون مدرنيته در اروپا شکل علمی، فلسفی، هنری و سياسی خودش را گرفته، هر بار که اروپای غربی به گذشته‌اش پشت کرده يا نگاه ديگری به آن کرده و سعی کرده که به آينده رو کند، هميشه از کلمه مدرن استفاده کرده است.

برای مثال پس از قرن پنجم ميلادی در قرن دوازده ميلادی و بعد در دوران شارل کبير، در قرن هفدهم کلمه مدرن استفاده می‌شود. ما اينجا نزاع ميان قدما و متجددين را داريم و هميشه اين افراد خودشان را مدرن معرفی می‌کنند. در هر دوره‌ای هم می‌بينيم که نخبگان جامعه دارند به گذشته شان فقط به عنوان «گذشته» خودشان نگاه می‌کنند و خودشان را از نظر اجتماعی، سياسی، اخلاقی،‌ علمی و هنری به نوعی جلوتر می‌بينند و جلوتر حس می‌کنند. خودشان را به نوعی اوانگارد می‌‌دانند و به خودشان اين لقب مدرن را می‌دهند.

همان طور که در آن سخنرانی که سالها پيش در ايران کردم اشاره کرده به اين موضوع که مدرن بودن با نو و تازه بودن هميشه همراه است. هميشه. در اروپا بوده، در خاورميانه هم بوده. در آسيا هم بوده. مدرنها هميشه خودشان را به عنوان آدمهای تازه نفس و نو معرفی کرده‌اند.

ولی کلمه مدرنيته که ما امروز به صورت فلسفی آن را استفاده می‌کنيم، ديرتر در اروپا آمده. اروپايی‌ها الزاما‌ً‌ درباره مدرنيته صحبت نمی‌کردند. تنها در قرن نوزدهم است که در آلمان و فرانسه کلمه مدرنيته شکل امروزی‌اش را پيدا می‌کند و اولين کسی که درباره آن صحبت می‌کند بودلر شاعر معروف قرن نوزده فرانسه است. بودلر مدرنيته را درباره هنر،‌ نقاشی مدرن استفاده می‌کند و البته اشاره‌اش به نقاشی امپرسيونيست‌های فرانسه است. اشاره‌اش به اين است که ما داريم از شکل و قالب‌های کليشه‌ای درمی‌آييم و بنابراين يک دوره جديد را در هنر آغاز می‌کنيم. ما مدرن هستيم. در آلمان هم در رابطه با فلسفه همين اصل استفاده می‌شود يعنی فلسفه‌ای که خودش را مدرن می‌داند می‌خواهد يک شکاف با ماقبل خود داشته باشد.

مسئله‌ای که اينجا جالب است اين پرسش است که چرا می‌گويند مدرن و ماقبل مدرن. برای اينکه اکثر مدرن‌ها چه در قسمت علمی و چه هنری آنهايی که می‌گويند ما مدرن هستيم در مقايسه با ماقبل مدرن، اعتقاد دارند که کارشان تجربی است. يعنی برای اولين بار کار تجربی انجام می‌دهند. تجربه برای آنها نقش مهمی را بازی می‌کند.

در اينجا منظور از تجربه هم experience است و هم experimentation . می‌دانيم که experimentation در علم جديد نقش مهمی را ايفا می‌کند. ولی ضمنا‌ً‌ experience هم خيلی مهم است برای اينکه ما درباره تجربه اگزيستانسيال و فردی صحبت می‌کنيم. تجربه‌ای که فرد به صورت درونی می‌کند و اعتقاد دارد که آن کس که ماقبل مدرن است چنين تجربه‌ای را ندارد، به خاطر اينکه احکامش را از يک دنيای غيب و دنيای فراتجربی می‌گيرد.

بنابراين اينجا مهم است که مدرنيته دارد حرکتش را خودش به خودش می‌دهد. با تاکيد بر موضوع اين دنيايی بودن، ‌غيرالهی بودن، تجربی بودن و تمام اين نکاتی که در فلسفه مدرن، ‌هنر مدرن و علم مدرن هست.