با وقوع انقلاب سال ۵۷ در ایران و در پی موج فراگیر مهاجرت، نه تنها تعداد کثیری از خوانندگان و آهنگسازان، بلکه بسیاری از دوستداران هنر موسیقی نیز به دلائل مذهبی و عقیدتی ایران را به دنبال یافتن خانهای تازه ترک کردند. ایرانیانی که برای یافتن آیندهای روشن برای خود و خانوادههایشان در سرزمینی دیگر و به دور از بستر فرهنگی خود باید به جامعهای تازه با زبان و فرهنگی متفاوت خو میگرفتند.
در سالهای آغازین پس از انقلاب و در روزهایی که موسیقی در ایران حرام اعلام شده بود، ترانهها، تصنیفها و آوازهای ایرانی شاید تنها تسلای این جامعه مهاجر بود که از سویی ارتباط آن را با سرزمین و زبان مادری حفظ میکرد و خاطرات را زنده نگه میداشت و از سوی دیگر وسیلهای بود برای آموزش زبان فارسی و موسیقی ایرانی به کودکانی که به سرعت از فرهنگ والدینشان فاصله میگرفتند.
مورین نهدار یکی از آن کودکان بود که در خردسالی ایران را به همراه خانوادهاش ترک کرده و با این که تحصیلات آکادمیکش را در زمینه موسیقی غربی پشت سر گذاشته، علاقه خود به موسیقی ایرانی را تا جایی حفظ کرده است که تا کنون دو آلبوم موسیقی ایرانی با آهنگسازی و خوانندگی او در اسرائیل منتشر شدهاند.
به بهانه انتشار دومین آلبوم مورین نهدار به نام «گل گندم» بخش موسیقی رادیو فردا با او به گفتگو نشسته است:
اسمم مورین است. ۳۹ ساله هستم و در تلاویو زندگی میکنم. خواننده و آهنگسازم. دو آلبوم منتشر کردهام که به موسیقی ایرانییهودی اختصاص دارند. حدود ده سال در زمینه این موسیقی پژوهش کردهام و کتاب جدیدی درباره ردیفهای موسیقی ایرانی در دستگاههای مختلف نوشتهام که در اسرائیل خیلی موفق بوده است.
حدود ۲ ماه پیش آلبوم دوم را منتشر کردم که به یازده ترانه فولکلور و کلاسیک ایرانی اختصاص دارد. سعی کردهام برخی از آنها را با تنظیم جدیدی بخوانم و برخی دیگر را به همان شکل قدیمی و اصیل خود حفظ کردهام.
آیا خاطره یا تصویری از ایران در ذهنت باقی مانده است؟
چند خاطره دارم. یادم هست یک بار یکی از همسایگان مادرم برای ما هندوانه آورد و فکر کنم «کدو» و مقداری سبزی که در باغچه حیاط خودشان میکاشت. خانه بزرگمان و پرواز را هم به یاد دارم. فکر نکنم بیشتر از این چیزی به یاد بیاورم. همین چیزهای کوچک یادم مانده است.
چطور با خانه و سرزمین جدید ارتباط برقرار کردی؟ آیا برایت سخت بود؟
خیلی سخت بود. هر چند خانواده مادرم اینجا زندگی می کردند باز هم سخت بود. زبان جدید و محیط جدید. و به نظرم دشوارترین موضوع این بود که سالهای سال ما از رادیو موسیقی ایرانی نمیشنیدیم چون بخشی از فرهنگ محلی اسرائیل نبود. گاهی اوقات این لحظات خصوصی را داشتم که با گذاشتن کاستی قدیمی از پریسا، هایده و یا گوگوش به این ترانهها گوش میدادم و گریه میکردم. این سنتی خاص بود که من از حوالی ۱۲ سالگی همیشه اجرا میکردم و از همان موقع نیازی قوی به شنیدن موسیقی ایرانی داشتم.
در زندگینامهات به روشنی دیده میشود که از کودکی علاقه زیادی به موسیقی داشتهای. این علاقه چگونه در تو رشد کرد؟
ابتدا آموزش موسیقی و آوازخوانی را به سبک کلاسیک غربی شروع کردم، چیزهایی مثل اپرا و یا ساختههای موتزارت و باخ. کاملاً مطمئن بودم که روزی خواننده موسیقی کلاسیک خواهم شد. ولی میتوانم بگویم که زندگی دوگانهای داشتم، چون درست در همان سالهای پایان تحصیلات در آکادمی موسیقی اسرائیل، برای مخاطبان ایرانی ساکن اسرائیل ترانههای محلی ایرانی اجرا می کردم. در واقع درست وقتی تحصیلات در رشته موسیقی کلاسیک را تمام کردم متوجه شدم که این گرایش قلبی من نیست و این برایم شوک بزرگی بود، چون برای اتمام تحصیلاتم خیلی تلاش کرده بودم. اما قلبم به من میگفت باید دنبال چیز دیگری بروم و آن موسیقی ایرانی بود.
در این سالها از درس اساتید ایرانی بهره بردی با بیشتر با گوش دادن به آثارشان موسیقی ایرانی را آموختی؟
من در اسرائیل هیچ «استاد»ی نداشتم که به من آواز را آموزش دهد. مجبور بودم به ترانههای خوانندههایی که دوست داشتم گوش بدهم. و فکر میکنم عاملی در یادوارههای ژنتیک و در خون من وجود داشت که به من کمک میکرد بتوانم ترانههای ایرانی را بخوانم. چون غیر از این به شکل دیگری نمیتوانم توضیح بدهم که چطور این تغییر اتفاق افتاد. ولی بالاخره اتفاق افتاد و این عالیست. شاید لازم است کسی درباره تأثیر شنیدن موسیقی در اولین سالهای کودکی تحقیق کند. ولی من میدانم که این عامل بر من تأثیر زیادی داشته است. البته من برای آواز خواندن با تکنیکهای موسیقی غربی آموزش دیدهام و این مسلماً به من امکان میدهد که صدای خوب و سالمی داشته باشم، ولی آن انرژی و آن فضا را ندارد.
چند سالی واقعاً باور داشتم نخواهم توانست آن طوری که آرزو دارم به زبان فارسی آواز بخوانم. چون وقتی به صدای خوانندگان بزرگ ایرانی گوش میدادم درک میکردم که عاشق چه چیزی هستم و قلبم
میشکست. اما خواندن را آغاز کردم و به موسیقی اصیل ایرانی گوش سپردم و خواندم و خواندم تا دوباره به بخشی از وجود من تبدیل شد. باید از آغاز میگذاشتم در درونم رشد کند، اما هنوز ریشهها را در درونم داشتم، بذرها را. در طول سالها این بذرها رشد کردند.
تو تنها هفده سال داشتی وقتی که به گروه سنتی و محلی ایرانی به نام اصفهان در اسرائیل پیوستی. از آشناییت با این گروه برایمان بگو و از تأثیری که این گروه و فعالیتت کنار این گروه بر آثار بعدیت گذاشت.
در واقع من این گروه را با مناشه ساسون تشکیل دادم. او خیلی از من بزرگتر است. استاد سنتور است و برای آواز با او تمرین می کردم. اما مناشه استاد آواز نیست، نوازنده بزرگ سنتور است. این نوعی روند چند ساله بود که در طی آن با این گروه آواز میخواندم. به تدریج اعضای آن را دور هم جمع کردیم. تمام اعضای گروه ایرانیتبار نیستند. نیمی از آنها ایرانیتبار و نیمی دیگر اسرائیلیهایی با تبارهای دیگر هستند. با کمک هم چیزی خلق کردیم که صدای متفاوتی داشت. دقیقا «گروه» موسیقی کلاسیک ایرانی نبود.
سالها بعد من گروه اصفهان را ترک کردم و گروه دیگری تشکیل دادم که در چارچوب موسیقی ایرانی هارمونی را هم ترکیب می کند. احساس می کردم برای من اجرای موسیقی ایرانی با هارمونی، ارکستر کلاسیک و ترکیب آن با سازهای ایرانی معنای بیشتری میدهد. در نتیجه ترکیبی بود از این دو جهان، جهان ایرانی و جهان غربی، نه فقط جهان ایرانی. بر اساس این تلفیق من دو آلبوم تهیه کردهام.
خوب، بیا درباره اولین آلبومت صحبت کنیم، آلبومی به نام «خوابیده در سینه کودکی». آلبوم موفقی که در اسرائیل بسیار مورد استقبال قرار گرفت. با اینکه این آلبوم به زبان عبری و همراه ارکستری غیر ایرانی اجرا شده، رد پای موسیقی شرقی در آن به روشنی به چشم میخورد. از روند شکلگیری این آلبوم برایمان بگویید.
اول باید بگویم که بیشتر متن اشعار آلبوم اول از شعرهای مذهبی تشکیل میشد. شاید بتوانم آنها را با آثار حافظ، خیام و رومی مقایسه کنم، اشعار فاخر. به زبان عبری استاندارد نیست، بلکه عبری باستانی سطح بالایی است. مضامین اشعار درباره انسان و خداوند است و فضایی بسیار فلسفی دارد. این آلبوم اول است.
در مورد موسیقی آن با شما موافق نیستم چون نیمی از موسیقی آلبوم به موسیقی مذهبی یهودی- ایرانی اختصاص دارد و در دستگاه خوانده نشده است، از دستگاه کمتر است، حتی از گوشه هم کمتر است. نوعی دانگ است و به سه تا چهار نت محدود می شود.
اما نیمه دوم آلبوم ساختههای جدید من هستند که آنها را بر اساس دستگاههای ایرانی ساختهام. با وسواس بسیار زیادی سعی کردهام در چارچوب دستگاههای ایرانی بمانم و شیوه سنتی را حفظ کنم. دلیلش این بود که میخواستم از فولکلور ایرانی- یهودی استفاده کنم. در نتیجه «آهنگ» جدیدی بر اساس دستگاه ایرانی ساختم و اشعار عبری روی آن گذاشتم.
سعی کردم تا جایی که امکان دارد ایرانی باشد. شاید دلیل ابهامی که برای شما پیش آمده این است که در اجرای آهنگها از سازهای غربی مثل ویولنسل و ویولن هم استفاده کردهام و نیمی از ارکستر سازهای کلاسیک غربی بودهاند که با سازهای ایرانی مثل کمانچه، نی، تار، تنبک و غیره همنوایی می کنند.
دلیل ترکیب این صداها این بود که نمیخواستم فقط ایرانیها با این آثار ارتباط برقرار کنند. می خواستم تمام دنیا بشنود که موسیقی ایرانی و ریشههای من چقدر زیبا هستند. آنها زیبا هستند، چون من ریشههای ایرانییهودی هم دارم و فقط با موسیقی یهودیان آشنا نیستم. می خواستم واقعا این دو جهان را نشان دهم.
دومین آلبومت به نام «گل گندم» را دو ماه پیش منتشر کردی، آلبومی که مجموعهایست از ترانههای محلی ایرانی. ترانههایی که در میان ایرانیان هم بسیار محبوبند. چطور و چرا این ترانهها را برای این آلبوم انتخاب کردی؟
در درجه اول به این خاطر که آنها را خیلی دوست دارم، آنها شاهکارند. من میخواستم این ترانهها را از منظر دیگری ارائه دهم.
هر چند آنها در گذشته بارها به اشکال مختلف اجرا شدهاند ولی میخواستم شیوه خاص اجرای خودم را ارائه دهم. در عین حال همانطور که قبلا گفتم میخواستم علاوه بر ایرانیها و ایرانیتبارها سایرین از جمله اسرائیلیها نیز با این ترانهها ارتباط برقرار کنند. خوشبختانه چنین اتفاقی افتاد. خیلی از اسرائیلیها در فیسبوک نوشتهاند که این آلبوم آنها را هیجانزده کرده است و بسیار غافلگیر شدهاند. این ترانهها بر آنها
تأثیر احساسی عمیقی دارد و میگویند قبلا تصور نمی کردند که موسیقی ایرانی بتواند تا این حد زیبا و جالب باشد و غیره و غیره.
ولی به گمان من مهمترین نکته در آلبوم دوم اجرای مشترک با مادربزرگم است. او بسیار مسن است ولی شکر خدا هنوز زنده است. ما با هم ترانه «لالایی» را اجرا می کنیم.
لالایت کنم و خوابت کنم من
امیدوارم که صد سالت کنم من
به نظرم بدون صدای او این آلبوم کامل نمیشد چون او منبع اصلی میراث و شاید آخرین ریشه اصیل من در ایران است.
هدف اصلی من این بود که چه در خواندن و چه در ساخت این جهان موسیقایی نوین، کارهایی را که قبلا دیگران کردهاند تکرار نکنم. چون برای تمامی خوانندگان بزرگ ایرانی احترام فراوانی قائل هستم. بنابراین نمیخواهم ترانهها را به شیوه سنتی اجرا کنم چون این کار قبلاً به بهترین وجه انجام شده و من نمیتوانم چیزی به آن اضافه کنم. نمیخواهم و نباید ترانههای ایرانی را عیناً بازخوانی کنم، من به این کار علاقهای ندارم. هدفم این بود که خودم، صدایم و دیدگاه خودم را به این ترانهها بیافزایم. و احساس میکردم باید از هر یک از این ترانهها یک نسخه جهانی ساخت. این به این معنی بود که از همان سازها در تمام ترانهها استفاده نکنم.
در بعضی از آلبومهای موسیقی در تمام ترانهها مثلاً درامز هست، بیس هست، گیتار، پیانو... و همین. همین سازها را در طول تمام آلبوم مینوازند. من می خواستم که هر ترانه اين آلبوم یک نیاز موسیقیایی ویژه خودش را داشته باشد. در یکی از ترانهها صدای ارکستر کلاسیک غربی را میشنوید ولی در ترانههای دیگر گیتار الکتریک و یا کمانچه و یا صدای درام با ضرب و غیره و غیره. میخواستم ترکیبهای متفاوتی داشته باشم.
چند ترانه را من به همان شکل اصیل رها کردهام و تقریباً هیچ تغییری در آنها ندادهام. میخواستم نشان دهم این ترانهها بدون هیچ وقفهای چگونه خوانده میشوند. یک ترانه را فقط با همراهی سهتار خواندهام، یک ترانه دیگر را فقط با پیانو. به عنوان مثال «ای ساربان» را فقط با پیانو تنظیم کردهام و یا «جونی جونی» فقط با سهتار است و ترانه دو صدایی لالایی با مادربزرگم فقط با صدای زنگولهها و «بزغاله» اجرا شده است.
در میان اساتید موسیقی ایرانی، آیا هستند هنرمندان و خوانندگانی که در اجرای آثارت از آنها تاثیر گرفته باشی؟
بزرگترین عشق من سیما بینا است. او را به خاطر ثمره سترگ عمرش و تلاشهای مستمرش برای حفظ ترانههای محلی ستایش میکنم، مثل ترانههای خراسانی که او توانسته است نسخههای اصلی آنها را ضبط کند. من از او الهام زیادی گرفتهام و به او احترام زیادی میگذارم. و البته محمد رضا شجریان که ظرافت و دقت او در آواز و موسیقی سنتی ایرانی را بیاندازه میستایم. او هم باورنکردنی است. پریسا عشق دوران کودکی من است و از زمانی که کودک خردسالی بودم دوستش داشتم. فروتنی و آرامش او واقعا بینظیر است.
به عنوان خوانندهای که به دو زبان فارسی و عبری آشناست با کدام یک از این زبانها در اجرای تکنیک های خوانندگی احساس راحتی بیشتری می کنی؟
من خواندن به زبان عبری را دوست دارم چون زبانی بسیار باستانی است، تاریخ باستانی دارد و قدرت نهفته در این زبان را میتوان احساس کرد. ولی از طرف دیگر خواندن به فارسی برای من مثل جادوی دیگری است، جادویی که هنگام خواندن به این زبان رنگهای دیگری را در درون من بیدار می کند.
تنها مشکلی که من سعی می کنم بر آن غالب شوم، به خصوص در این آلبوم جدید، گل گندم، «لهجه» من است. لهجه در حقیقت ابزار بیان کلمات و مفاهیم است. با اطمینان می توانم به شما بگویم که ادای همه کلمات این آلبوم با لهجه درست را بلدم ولی موقع خواندن همان نتیجه را نمیدهد و می دانم که لهجه من به حد کافی فارسی نبود. چون زبان من همیشه آماده ادای کلمات به لهجه فارسی نیست. در نتیجه بعضی از ترانهها باید دوباره اجرا میشدند چون از «لهجه»ام راضی نبودم. امیدوارم یک روزی بشنوم که لهجه من مطلوب بوده است. مرا خیلی خوشحال خواهد کرد. من واقعاً درباره این مسئله نگران بودم. حتی شبها نمیتوانستم راحت بخوابم چون هدفم این بود به بهترین نحو ممکن این ترانهها را اجرا کنم و برای واژهها و آهنگها و مردمی که آنها را خواهند شنید احترامی را که در خور آنهاست قائل شوم. واقعاً خیلی سخت کار کردم. چند ترانه آلبوم را باید دوباره میخواندم و خوشحالم که در نهایت نتیجه کار تقریباً مطلوب بوده است.
این سالهای طولانی که من دور از ایران و در اسرائیل زندگی کردهام به من طرز تفکر و دیدگاه متفاوتی درباره این موسیقی میبخشد. من واقعا دلم برای این موسیقی تنگ شده است. نمی توانم توضیح بدهم. میتوانم به ترانه گوش بدهم ولی چیزی فراتر از این است، چیزی خیلی بزرگتر از خود من و حتی بزرگتر از خانواده است. مسلماً از فرهنگ حرف میزنم و این مرا غمگین میکند، چون، میدانید ، من در اسرائیل خوشبختم و در این تردیدی ندارم. ولی این فرهنگ و این موسیقی در اسرائیل بخشی از فرهنگ عمومی و جریان مسلط موسیقی نیست و فقط به افرادی محدود میشود که خودشان آن را
مینوازند یا میخوانند. این جای تأسف دارد. البته توقع ندارم که تمام اسرائیل فارسیزبان شود، «اما بهتر بفهمند این موسیقی را در اینجا».
و در پایان، اگر بخواهی آلبومت را به زبن فارسی و در یک جمله به ایرانیان معرفی کنی، آن جمله چیست؟
«من به تمام ایرانیان جهان درود میفرستم. این هدیه من است به موسیقی محلی ایران از دید من؛ آنطور که موسیقی ایران را با روح خود و چشم خود میبینم.»