اکبر رفسنجانی،عملگرای آشنا با قدرت و سرمایه و رنگ خون

درگذشت مردی که می خواست امیر کبیر انقلاب اسلامی شود ولی به عنوان «سردار سازندگی»، آنهم در حکومتی که مملو از «سردار» است، قناعت کرد، فرصتی است برای بازنگری پیشینه و ماهیت او که بی‌تردید در تاریخ معاصر ایران فصل پر حجمی بخود اختصاص میدهد.

زندگی سیاسی اکبر رفسنجانی، یاد آور نمایشنامه‌ای است به نام «مردی برای تمام فصلها»، نوشته روبرت بال، که بر اساس سالهای پایانی زندگی سیاسی فاجعه بار توماس مور، لرد خزانه دار قرن شانزدهم انگلستان، فرد زیمرمن، کارگردان صاحب نام آمریکایی (استرالیایی) در سال ۱۹۶۶ از آن فیلم ماندگاری با همین نام ساخت.

عمر سیاسی فعال توماس مور، که مورد علاقه فراوان خانواده خود بود و برخوردار از احترام طرفدارانش، در دوران اوج بی‌اعتباری کلیسا، و پس از رویا رویی با هنری هشتم، پادشاه خودکامه وقت انگلستان و رفیق راه گذشته وی، به نحو رقت باری به پایان رسید.

توماس مور یک «قهرمان غم انگیز» بود، و رفسنجانی نیز میتواند مدعی به حق این عنوان شود.

در ترجمه فارسی نمایشنامه مورد اشاره که چند سال پیش در تهران منتشر شد از قول توماس مور خطاب به دخترش آمده است : اگر ما در کشوری زندگی می کردیم که تقوا مفید فایده بود، عقل سلیم وادارمان می کرد که خوب باشیم، و حرص و آز، ما را قدیس جلوه می داد آنوقت روزگارمان چون حیوانات یا فرشتگانی بود که در خطه‌ای خرم، فارغ از هر گونه «قهرمان» به سر می برند.

تفاوت رفسنجانی با توماس مور در این بود که قرینه ایرانی، بر خلاف نمونه انگلیسی، زمانی که قدرت و اختیار داشت هرگز در مقابل بی‌قیدی و قانونگریزی حکومت ایستادگی نکرد، سهل است که به نوبه خود در تشدید خلافها نقش قابلی ایفا کرد.

توماس مور، وجدان، شرافت، انسانیت، و اخلاق را زیر با نگذاشت، حق دیگران را برای آزادی اندیشه، زندگی بدون ترس، داشتن یا نداشتن مذهب و نوع آن انکار نکرد و با لگد مال کردن حقوق عام خود از پلکان قدرت بالا نکشید.

در نگاه و رفتار اکبر رفسنجانی،در راه رسیدن به هدف، هر وسیله ناپاک را پاک میساخت و قابل توجیه.

ناظران خارجی، با شناختی محدود از او، رفسنجانی را به نیکولو ماکیاولی، ( ماکیاول) دیپلمات نیمه قرن پانزدهم ایتالیا که به نداشتن اخلاق سیاسی، دورویی، توطئه گری در مدیریت دولت باور داشت نسبت میدهند که نسبت هایی قابل انطباق با پندار و رفتار‌های هاشمی است، با این تفاوت که ماکیاولی ئوطئه گری اندیشمند بود، و رفسنجانی مقلدی که توصیه‌های استاد را بکار میبرد و مکتب او را مذهب سیاسی خود ساخت و تا انتها بر این باور مانده بود.

قدرت به هاشمی رسید و نه برعکس

ژرژ پمپیدو رییس جمهور انتهای دهه ۶۰ فرانسه که تا سال ۱۹۷۴ در کاخ الیزه بسر برد میگوید: قرار داشتن «در زمان مناسب در جای مناسب» همیشه از اهمیت خاص برخوردار است.

هاشمی در زمان مناسب در جای مناسب قرار گرفت و به دلیل پیروزی و موفقیت غیر منتظر، نسبت هایی گرفت که در شرایط عادی در اندازه‌های او نبود.

در دوران انقلاب اکبر هاشمی به روح الله خمینی نزدیک بود و سابقه طلبگی نزد مردی که حکومت اسلامی را در ایران پایه گذاشت برای رساندن او به قدرت موثر واقع شد.

خمینی با روحیه‌ای روستایی، مانند کدخدایی بود که روستائیان را بیش از شهری‌ها می پسندید و به کسانی که با زبان او حرف میزدند اطمینان بیشتر داشت. حسینعلی منتظری نمونه دیگری است که با رفتار و کلام روستایی قائم مقام خمینی شد.

بدون شک اطمینان خاطر و علاقه خمینی بیشتر متوجه فردی با خصوصیات رفسنجانی بود تا علی خامنه ای، که تسلط کلام داشت، کتابی حرف میزد و به قولی «آخوند فکلی» محسوب میشد.

با استفاده از این فرصت و قرار داشتن در جای مناسب است که رفسنجانی در قحط الرجال یاران مورد اطمینان خمینی به قدرت میرسد و تا زمانی که منبع اصلی قدرت حیات دارد از نزدیکی و ارتباط شخصی با او برای محکم کردن جایگاه قدرت شخصی استفاده میبرد.

دامنه قدرت هاشمی بلافاصله بعد از پایان دوران رییس جمهوری او رو به کاهش میگذارد در حالی که همزمان، علی خامنه با مستحکم کردن مواضع سیاسی خود رقبا را از صحنه دور کرده و به رییسی تبدیل میشود بدون رقیب – دست کم تا جایی که آرایش روی صحنه، قادر به عرضه است.

هاشمی از دوران نوجوانی پول را خوب می شناخت و بجای محدود ساختن ذهن خود در دایره دیانت، بساز و بفروش شد، باغ پسته خرید و در معاملات دست خویشان خود را سخاوتمندانه باز گذاشت.

رفسنجانی اگر چه سیاست پیشه شد، قطعا فیلسوف نبود، با این وجود در اواخر عمر موضوعی را مطرح کرد که بحث انگیز شد و بخاطر آن از سوی خامنه‌ای متهم مشکوک به خیانت و یا بلاهت، حال آنکه مفهوم سخن هاشمی برتر شمردن ارزش گفتمان ( بده بستان و معامله) در مقایسه با موشک ( جنگ) بود، که تاکیدی است بر تغییر مفهوم قدرت در دنیای امروز.

پدر خوانده اصلاحات

هاشمی که شماری از مدعیان درون سازمانی «اصلاحات» او را پدر معنوی خود معرفی میکنند، هرگز اصلاح طلب نبود.

شروع زندگی سیاسی هاشمی با ایفای نقش آپاراتچی ( تدارکات چی) در قتل حسن منصور رنگ گرفت و قبول مسئولیت تهیه اسلحه برای فدائیان اسلام و محمد بخارایی، در حالی که شخصا شهامت شرکت در ترور نخست وزیر وقت را نداشت.

بعد از به قدرت رسیدن حکومت اسلامی، زمانی که هاشمی در حلقه کوچک اطرافیان خمینی و از نزدیکترین یاران او قرار داشت دو مرحله قتل عام زندانیان سیاسی ( دهه شصت) صورت گرفت که طی آن هزاران نفر به جوخه اعلام و طناب دار سپرده شدند.

در زمان ریاست جمهوری رفسنجانی و با مدیریت وزیر اطلاعات او علی فلاحیان، قتلهای زنجیره‌ای طراحی و اجرا شد، جوخه‌های اعلام برای کشتار مخالفان برون مرزی راهی خارج کشور شدند و از فرخ زاد تا شرفکندی بدست ماموران حکومت جان خود را از دست دادند.

پاره‌ای ناظران خارجی از رفسنجانی برای میانجیگری در آزادی گروگانهای بیروت تقدیر میکنند، و فراموش میکنند که او از سوی پلیس بین المللی به اتهام دست داشتن در انفجار تروریستی مقر یهودیان در پایتخت آرژانتین ( آمیا ) در تابستان سال ۱۹۹۴ میلادی تحت تعقیب قرار داشت.

رفسنجانی طلبه‌ای بود عملگرا، اهل معامله، بی‌اعتنا به حقوق فردی و آزادی‌های اجتماعی، با دانش اندک از سیاست، و اطلاع فراوان از فعل و انفعالات فاش نشده‌ای که هنوز اسرار انقلاب اسلامی و چگونگی به قدرت رسیدن آن در ایران محسوب میشوند.

-------------------------------------------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.