اول اردیبهشت ماه، که در ایران روز سعدی اعلام شده، فرصتی است برای باز خوانی شعر و نثر یکی از بزرگترین ادیبانی که در شکلگیری زبان امروز مردم این سرزمین نقشی اساسی داشته است. ایرانیان در پرتو خواندن و به یاد سپردن آثار «استاد سخن»، با غنا و ظرافتهای گنجینه ادبیشان آشنا میشوند و در نگاهشان به جهان، به شدت از او تاثیر می پذیرند.
«خلاف این عجب بودی»
نگارنده این یادداشت در سالهای نوجوانی، همانند شمار بسیاری از همسن و سال هایش، با سعدی پرورش یافت، پیرامون مضامین برگرفته از «بوستان» و «گلستان» انشاء نوشت و از معلمان خویش آموخت چگونه این مضامین را در زندگی و نیز در نوشتن و سخن گفتن خویش به کار بگیرد. هم در خانه و هم در مدرسه به نوجوانان می آموختند که در برابرافکار «بزرگان» سر تعظیم فرود آورند و حتی فکر چون و چرا کردن درباره گفتههای آنها را از مخیله بیرون برانند. و «شیخ اجل»، در جمع این «بزرگان»، چنان مرتبهای داشت که کسی را یارای برخورد انتقادی با اندیشههای او نبود.
گناه نگاه جزمی و غیر انتقادی به کاخ عظیم بر جای مانده از سعدی، به گردن او نیست. او حدود هشت قرن پیش زندگی میکرد و بخشی از دیدگاههای او درباره انسان و جامعه و تاریخ و طبیعت از گرد و خاک گذر سال ها، در امان نمانده است. این پدیدهای است طبیعی و به قول خود سعدی، «خلاف این عجب بودی». شاعر شیرازی در روزگار خود در اوج پویایی اندیشه بود و هیچ مسئولیتی در انحطاط نسلهای بعد از خود ندارد، نسل هایی که در انجماد فکری فرو رفتند، و به دلیل سترون ماندن و ناتوانی از هماهنگ شدن با زمانه خود، به پرستش پیشینیان و تکرار و باز تکرار میراث فکری بر جای مانده از آنها دل خوش کردند.
برداشت جزمی و غیر تاریخی از ادبیات فارسی یکی از ریشههای انحطاط جامعه امروز ایرانی است. در عوض برداشت از این میراث، اگر با نگاه انتقادی انجام بگیرد و با گشودن دریچهها به سوی دیگر فرهنگها همراه باشد، انسان ایرانی را به ابزار هایی بسیار نیرومند برای رویارویی با چالش ها، ابهام ها، تکانها و اشفتگیهای ناشی از تحولات تکنولوژیک و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، که شتاب سر گیجه آور تاریخ را در قرن بیست و یکم میلادی به وجود آورده اند، مجهز میکند.
برداشت جزمی و غیر تاریخی از ادبیات فارسی یکی از ریشههای انحطاط جامعه امروز ایرانی است. در عوض برداشت از این میراث، اگر با نگاه انتقادی انجام بگیرد و با گشودن دریچهها به سوی دیگر فرهنگها همراه باشد، انسان ایرانی را به ابزار هایی بسیار نیرومند برای رویارویی با چالش ها، ابهام ها، تکانها و اشفتگیهای ناشی از تحولات تکنولوژیک و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، که شتاب سر گیجه آور تاریخ را در قرن بیست و یکم میلادی به وجود آورده اند، مجهز میکند.
ایرانیان در زمره معدود ملت هایی هستند که می توانند نوشتههای ادبی قرنهای بسیار دور را به زبانی بخوانند که چندان تفاوتی با زبان امروزیشان ندارد. بخش بزرگی از محتوای این نوشتهها نیز، اگر در پرتو دستآوردهای فرهنگ جهانی بازخوانی شوند، دریچههای تازهای را بر ذهن می گشایند و افقهای نوینی را در برابر ما به نمایش میگذارند. به رغم وجود یک فاصله زمانی هشتصد ساله میان نسلهای کنونی و نسل سعدی، در آثار «استاد سخن» پرسش هایی است که همچنان به گونه هایی مشابه تکرار میشوند، همراه با پاسخ هایی که امروز به اندازه دیروز موافقت و مخالفت بر می انگیزند.
نابرابریهای اجتماعی
در این جا، به عنوان نمونه، به حکایتی می پردازم از باب هفتم «گلستان» سعدی (در تاثیر تربیت) زیر عنوان «جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی». خواهیم دید که موضوع اصلی این حکایت با مساله بسیار حساس نابرابری در تقسیم ثروت پیوند دارد که هنوز یکی از بحثهای اصلی علوم اجتماعی به ویژه اقتصاد سیاسی است. خلاصه ماجرا از این قرار است :
میان سعدی، و آنکه از او زیر عنوان «مدعی» یاد میشود، بر سر خصوصیات توانگران و روابط اینان با درویشان مجادله در میگیرد. شاعر شیراز در دفاع از توانگران میگوید که اینان «دخل مسکینان اند و ذخیره گوشه نشینان و مقصد زائران وکهف مسافران». مدعی پاسخ میدهد که توانگران مشتی مردمان متکبر و مغرورند «که سخن نگویند الا به سفاهت و نظر نکنند الا به کراهت.» سعدی باز به دفاع از توانگران بر میخیزد و میگوید : «مذمت اینان روا مدار که خداوندان کرمند». و پاسخ می شنود : «غلط گفتی که بنده درمند. چه فایده که چون ابر آذارند و نمی بارند و چشمه آفتابند و نمی تابند». کشمکش میان سعدی و مدعی بالا میگیرد و دو طرف تصمیم میگیرند داوری را به حاکم مسلمانان واگذار کنند.
قاضی نیز میانه را میگیرد، با این استدلال که آدمهای خوب و بد را هم در جمع توانگران می توان دید و هم در میان درویشان : «بدان که هر جا گل است خار است و با خمر خمار است و بر سر گنج مار است.»
حکایت سعدی درباره روابط میان «توانگران و درویشان» و به ویژه پایان آن به مذاق کسانی که به «جنگ طبقاتی» باور دارند، طبعا خوش نمی اید. از دیدگاه اینان فقر یک گروه با ثروتمند شدن گروهی دیگر ارتباط مستقیم و علت و معلولی دارد. اینان با فقیر کردن آنان به ثروت دست یافته اند. در مقیاس جهانی نیز، از همان دیدگاه، وجود دنیای ثروتمند حاصل فقیر شدن «جهان سوم» است و تا آن نباشد، این به وجود نمی آید.
برقراری این رابطه حتمی و جبری میان ثروت یک اقلیت و فقر اکثریت، یکی از موثرترین موتورهای محرکه جنبشهای اجتماعی را به ویژه در دو قرن گذشته به وجود آورده است. این رابطه در درون بعضی جوامع و نیز میان بعضی کشور ها، روشن تر از آفتاب است. کم نبوده و نیستند جوامعی که در آنها اکثریت به دست اقلیتی با اشتهای سیری ناپذیر غارت میشوند.
برقراری این رابطه حتمی و جبری میان ثروت یک اقلیت و فقر اکثریت، یکی از موثرترین موتورهای محرکه جنبشهای اجتماعی را به ویژه در دو قرن گذشته به وجود آورده است. این رابطه در درون بعضی جوامع و نیز میان بعضی کشور ها، روشن تر از آفتاب است. کم نبوده و نیستند جوامعی که در آنها اکثریت به دست اقلیتی با اشتهای سیری ناپذیر غارت میشوند. و در دوران استعمار، کم نبوده اند سرزمین هایی در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین که منابعشان را سفید پوستان اروپایی و آمریکایی به تاراج برده اند.
ولی با تکیه بر این نمونه ها، نباید به نتیجه گیریهای ساده رسید و ثروت و ثروتمند شدن را در همه جوامع و در همه اشکال آن زیر پرسش برد. اگر امکان داشت همه توانگران را یکشبه به دیار نیستی فرستاد تا دنیا به گلستان بدل شود، دیرگاهی بود که مردمان کره زمین به بهشت دست یافته بودند. چه بسیار جنبشهای سیاسی در قرن بیستم میلادی که تودهها را علیه ثروتمندان شوراندند و در پی دستیابی به قدرت، به قلع و قمع آنها پرداختند،
اما مردمان فقیر را بیش از گذشته در رنج و فاقه فرو بردند. انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، که امسال صدمین سالروز آن برگزار میشود، بزرگترین جنبش ریشه کنی ثروتمندان را به راه انداخت. پیروان این انقلاب در چین مائوییست و کوبای کاستریست و کره شمالی کیم ایل سونگ به همان راه رفتند، ولی جز تقسیم فقر آنهم به صورتی غیر عادلانه به جایی نرسیدند. رفتار انقلابیون ایران در سی و هشت سال پیش نیز، که «مستکبران» را به جوخه اعدام سپردند و یا به تبعید درونی و بیرونی فرستادند، به نتایج درخشان تری نرسید.
«جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی»، که بیش از هشتصد سال پیش نوشته شده، هنوز تر و تازه است. سخن بر سر موضوع بسیار حساس نابرابریهای اجتماعی است و این که چگونه باید با این پدیده روبرو شد. تردیدی نیست که نزدیک شدن هر چه بیشتر به ایجاد فرصتهای برابر برای همه افراد جامعه، والاترین هدفی است که می توان برای سیاستمداران تصور کرد. ولی باید عوامفریبی را نیز کنار گذاشت و پذیرفت که از لحاظ برخورداری از ثروت، حتی در برابرترین جوامع، نوعی نابرابری وجود دارد، دستکم از این لحاظ که تمایل و علاقه و اراده به ثروتمند شدن در همه افراد یکسان نیست.
کسانی با تمام وجود خود در راه گرد آوردن ثروت شب و روز مایه میگذارند، حال آنکه کسانی دیگر شور و شوق خود را در راه هایی متفاوت (ورزش، هنر، قدرت و غیره) به کار میگیرند.
حرص و قناعت
همه توانگران در یک سطح و موقعیت قرار ندارند. کم نیستند آنهایی که با رانتخواری و یا سوء استفاده از مقام به ثروت می رسند. این گونه صاحبان ثروت طبعا آنچه را که دارند از دیگران دزدیده اند و به زیان فرو بردن هموطنان خود در فقر و فاقه، به نان و نوا رسیده اند. در عوض کسان دیگری با کار شبانه روزی و خلاقیت به مکنت رسیده اند.
اینان گاه حتی سلامت و زندگی خانوادگی خود را در راه دستیابی به ثروتهای کلان به خطر می اندازند. نگارنده این سطور مدیرانی را میشناسد که در راس واحدهای بزرگ صنعتی همه توان و استعداد خود را به کار میگیرند، در شبانه روز چهار یا پنج ساعت بیشتر نمی خوابند، در جستجوی یافتن بازار خرید برای محصولاتشان دنیا را در می نوردند، و، در ازای این تلاش، چند ده میلیون دلار حقوق سالانه مطالبه میکنند. در عوض همین مدیران برای هزاران نفر کار به وجود میآورند، و با مالیات خود و واحد زیر نظرشان، خزانه دولت را پر میکنند. آنها همچنین کالا صادر میکنند و بر ثروت کشورشان می افزایند.
می توان این کوشندگان را «حریص» به شمار آورد و گفت که اینان همه چیز را در خدمت گرد آوردن مال و منال فدا میکنند. ولی این مساله شخصی آنها است. حرص داریم و حرص. شماری از ادیبان ما، از جمله سعدی، هر گونه حرصی را محکوم کرده اند. ولی آیا می توان این حقیقت را نادیده گرفت که بخش مهمی از نیروی به حرکت در آورنده چرخ تاریخ تمدن انسانی از تلاش «حریصان» منشا گرفته است. شمار زیادی از تجهیزات بسیار مدرنی که بارهای گران را از دوش صدها میلیون انسان برداشته، همچون بسیاری از داروهای نجات بخش، مدیون تلاش شبانه روزی «حریصان» است. از این دیدگاه میتوان گفت که در بسیاری موارد حریصان بیش از پیروان قناعت به بشریت خدمت میکنند. امیدوارم مبلغان قناعت، که هنوز در ایران گوشهای شنوای فراوانی دارند، این سخنان کافرانه را بر نگارنده این یاد داشت ببخشایند.
امروز هم، به سیاق آنچه در حکایت سعدی می خوانیم، همه ثروتمندان را نمی توان به یک چوب راند. محکوم کردن نفس ثروت، و متهم کردن همه ثروتمندان، حاصلی جز فقیر تر ساختن جوامع انسانی ندارد. متاسفانه این مطلق گرایی هنوز هم در مقیاسی وسیع ادامه دارد
امروز هم، به سیاق آنچه در حکایت سعدی می خوانیم، همه ثروتمندان را نمی توان به یک چوب راند. محکوم کردن نفس ثروت، و متهم کردن همه ثروتمندان، حاصلی جز فقیر تر ساختن جوامع انسانی ندارد. متاسفانه این مطلق گرایی هنوز هم در مقیاسی وسیع ادامه دارد، زیرا به مسالهای بسیار پیچیده (نابرابریهای اجتماعی) پاسخی بسیار ساده میدهد و به همین سبب، با اقبال همگانی روبرو میشود. در همین زمینه معمولا فهرستی از چند ثروتمند بزرگ جهان انتشار می یابد و ثروت آنها با فقر چند صد میلیون انسان در جهان مقایسه میشود. با این مقایسه، نتیجه گیری خیلی آسان است : این ثروتمندان مسلما مسئول فلاکت این همه فقیر در جهان اند.
در فهرست مهمترین ثروتمندان جهان، که ژانویه امسال از سوی موسسه خیریه «آکسفام» منتشر شد، مهمترین آنها بیل گیتس آمریکایی بنیانگذار شرکت «مایکرو سافت» است که هفتاد و پنج میلیارد دلار ثروت دارد. در همان فهرست نام مارک زاکربرگ خالق فیس بوک دیده میشود که ۴۵ میلیارد دلار ثروت دارد. این دو در ایجاد فقر در جهان چه مسئولیتی به گردن داشته و دارند؟ هم بیل گیتس و هم مارک زاکربرگ با خلاقیتشان دنیایی را متحول کرده اند، در سطحی بسیار گسترده تر و عمیق تر و انسانی تر از آنچه انقلابیون متکبر قرن بیستم ادعا میکردند. ثروت اینان سر به آسمان میزند، ولی چرا باید آنها را سرزنش کرد؟ مگر پول کسی را دزدید اند؟ در عوض، در همان فهرست «آکسفام»، نام کارلوس اسلیم مکزیکی را هم می بینیم با پنجاه میلیارد دلار ثروت که عمدتا از راه تکیه بر انحصار و اقدامات ضد رقابتی در کشورش به دست آمده است.
می بینیم که «جدال سعدی با مدعی» همچنان ادامه دارد. امروز اگر سعدی و مدعی و قاضی زنده بودند، در قضاوت خود درباره توانگران و درویشان می توانستند بر تجربههای یکصد سال گذشته تکیه کنند. با تکیه بر این تجربه، می توان گفت که یک کشور بدون توانگر، بدون تردید کشور فقیری است. امروز چین مهمترین کشور تولید کننده میلیونر در جهان است، ولی چینیها دهها بار بهتر از نسلهای دوران مائوتسه تونگ و فقر سیاهی که گاه آنها را به آدمخواری سوق میداد، زندگی میکنند.
و سر انجام، در پی آنچه گفته شد، تکرار میکنیم که هیچ پیکاری شریف تر از مبارزه با بیعدالتی نیست. و هیچ تلاشی زیبا تر و شکوهمند تر از ایجاد رفاه بیشتر برای شمار افزون تری از مردمان نیست. دستیابی به بهداشت و آموزش بهتر و ایجاد فرصتهای هر چه برابر تر برای همه، دلنشینترین هدفی است که می توان برای سیاست تصور کرد.
--------------------------------------------------------------------------------------------
یادداشتها و مقالات، آرای نویسندگان خود را بازتاب میدهند و بیانگر دیدگاهی از سوی رادیو فردا نیستند