به دعوت انجمن حقوق بشری اميد و با همکاری انجمن فرهنگی پرسپوليس در بروکسل، رضا کاظم زاده، روانشناس و پژوهشگر ساکن بلژيک، اخيرا بحثی در باب فرهنگ خشونت در جامعه ايران را در بروکسل آغاز کرده است. این بحث به تدریج در رادیو فردا منتشر می شود.
موضوع صحبتی که برای اين پنج جلسه انتخاب کرديم مساله فرهنگ خشونت است در جامعه ايران. در علوم انسانی بر سر مفهوم "فرهنگ خشونت" بحث بسيار است و ميان صاحب نظران توافق کامل وجود ندارد چرا که وقتی از مفهوم "فرهنگ خشونت" سخن می گوييم اين همزمان می تواند بدين معنا نيز باشد که بعضی از فرهنگها قابليتی بيشتری برای اعمال خشونت در اختيار دارند.
در علوم اجتماعی کسانی هستند که معتقدند نمیشود چنين تمايزی ميان فرهنگها قائل بود. مخصوصاً افرادی که به دليل گرايششان مثلا به پست مدرنيسم و نظرياتی شبيه به آن (مانند نسبيت فرهنگی و غيره) میگويند که با برقراری چنين تمايزی برخی فرهنگها را داوری کرده و مثلا چهره ای بد از آنها ارائه می دهيم. اما برخی ديگر از صاحب نظران وجود دارند که به طور جدی معتقدند که حالا اگر نگوييم فرهنگ ها بلکه بعضی نظامهای فرهنگی به دليل برخی خصوصيات و حتی ساختارهای درونی که از آن برخوردارند، قابليت بيشتری برای نهادينه کردن خشونت در اجتماع دارند.
بحث ديگری نيز با جا به جا کردن دو مفهوم فرهنگ و خشونت به نام "خشونت فرهنگی" وجود دارد که بحثی کم و بيش متفاوت است و در اين جا وارد آن نخواهيم شد.
نظر خود من که در اين پنج جلسه توضيح خواهم داد اين است که بعضی از فرهنگها بستر مناسب تری برای خشونت هستند. يعنی طوری سازمان يافتهاند، طوری شکل گرفتهاند که امکان نهادينه شدن خشونت در اجتماع را فراهم آورده اند در حالی که در برخی ديگر از فرهنگها برعکس، يعنی اغلب به شکل آگاهانه طوری با آن برخورد شده تا قابليت پذيرش خشونت را در آن کاهش دهند.
بعضی از فرهنگها بستر مناسب تری برای خشونت هستند. يعنی طوری سازمان يافتهاند، طوری شکل گرفتهاند که امکان نهادينه شدن خشونت در اجتماع را فراهم آورده اند در حالی که در برخی ديگر از فرهنگها برعکس، يعنی اغلب به شکل آگاهانه طوری با آن برخورد شده تا قابليت پذيرش خشونت را در آن کاهش دهند.
اگر بخواهم نظرم را صريح در ابتدا بيان دارم، بايد بگويم که از نظر من فرهنگ ايرانی از نظام و ساختاری برخوردار می باشد که امکان بروز خشونت و مخصوصاً نهادينه شدن خشونت را (يعنی اين که بتوان از خشونت در دراز مدت و به شکل ابزار استفاده کرد) فراهم می آورد. قاعدتاً اگر بخواهيم چنين قابليتی را از اين فرهنگ بگيريم در ابتدا نياز به شناخت دقيقتر فرهنگ ايرانی از چنين پرسپکتيوی داريم.
به همين دليل نيز در اين پنج جلسه من روی خود موضوع خشونت متمرکز نخواهم شد. يعنی مثلا در مورد اين بحث نمیکنم که خشونت چه انواعی دارد و در کشورهای مختلف به چه اشکالی اعمال میشود. مسلماً اشاراتی در اين زمينه خواهم داشت چون بهرحال با مفهوم خشونت نيز بسيار سرکار داريم اما آن چه در اين بحث برای من مهم است ارتباط خشونت با فرهنگ ماست. يعنی از يک بعد بسيار خاص و لاجرم محدود به موضوع خشونت میپردازم. اين که خشونت چه ارتباطی با فرهنگ يک جامعه دارد و چه کمک و مددی از فرهنگ میگيرد برای اينکه بتواند در اجتماع ريشه بدواند و به حيات خودش در آن ادامه داده خود را نهادينه سازد و حتی به مدد فرهنگ خود را از نظر دارندگان آن فرهنگ پنهان کند.
بعضی از فرهنگها می توانند خشونت را طوری عرضه کنند که به چشم نيايد. يکی از عوامل مهم در نهادينه شدن خشونت همين ناپيدايی خشونت است.
موضوعی که من برای اين جلسه انتخاب کردهام و البته اميدوارم بتوانم آن را تمام کنم در اينجا فهرست کرده ام که می بينيد.
بحث امروز من چهار بخش اصلی دارد. بخش نخست بطور کوتاه به معنای فرهنگ در زبان فارسی می پردازد. در بخش دوم به تعريف فرهنگ از منظر روانشناسی سيستميک پرداخته می شود. فرهنگ را می توان از دريچه ی ديد علوم انسانی گوناگون به اشکال مختلف تعريف کرد. من خودم در ابتدا وقتی در مورد مساله فرهنگ شروع به تحقيق کردم، به سادگی در علوم اجتماعی و انسانی به بيش از بيست تعريف مختلف برخورد کردم.
تعريف مفهومی مانند فرهنگ نه تنها به پيچيدگی خود مفهوم بلکه به زمينه ی علمی محقق و همينطور موضوع تحقيق اش بستگی دارد. يعنی تا حدی تابع اهدافی است که يک محقق برای موضوع تحقيقش انتخاب کرده است. در نتيجه نمیشود به شکلی انتزاعی و کلی حکم داد که مثلا تعريف الف از فرهنگ بهتر يا بدتر از تعريف است.
تعريف مفهومی مانند فرهنگ نه تنها به پيچيدگی خود مفهوم بلکه به زمينه ی علمی محقق و همينطور موضوع تحقيق اش بستگی دارد. يعنی تا حدی تابع اهدافی است که يک محقق برای موضوع تحقيقش انتخاب کرده است. در نتيجه نمیشود به شکلی انتزاعی و کلی حکم داد که مثلا تعريف الف از فرهنگ بهتر يا بدتر از تعريف است.
نگاه من به موضوع فرهنگ بالطبع نگاهی روانشناسانه است. دليل اصلی اش هم اينست که تخصصم روانشناسی است. مطمئنا از زوايای بسيار ديگر نيز میشود به فرهنگ نگاه کرد. در نتيجه نگاه من به فرهنگ نگاهی ناقص است. بعلاوه نگاه من در کادر خود روانشناسی نيز از زاويه ای خاص مطرح می شود: از زاويه و منظر روانشناسی سيستميک. رشد و گسترش روانشناسی سيستميک بويژه به بعد از جنگ جهانی دوم مربوط می شود.
روان شناسی سيستميک از همان ابتدا سعی کرد تا ناراحتیهای روحی را بر اساس ارتباط بين آدمها توضيح دهد. برخلاف روانکاوی که برای توضيح بيماری به گذشته افراد مراجعه میکرد (برويم ببينيم کودکی فرد چطور گذشته، در چه شرايطی زندگی میکرده و غيره)، روانشناسی سيستميک به گذشته کمتر اهميت می دهد و تاکيدش را بخصوص بر زمان حال و به روابطی که فرد با محيط پيرامونش دارد قرار می دهد و در ابتدا حتی تلاش میکرد تا بيماریهای شديد مانند اسکيزوفرنی را از طريق نحوهای که فرد با محيط ارتباط برقرار میکند توضيح بدهد. بدين ترتيب نگاه سيستميک بر موضوع رابطه و قواعد حاکم بر ارتباط بسيار تاکيد دارد و تامل میکند.
روان شناسی سيستميک از همان ابتدا سعی کرد تا ناراحتیهای روحی را بر اساس ارتباط بين آدمها توضيح دهد. برخلاف روانکاوی که برای توضيح بيماری به گذشته افراد مراجعه میکرد (برويم ببينيم کودکی فرد چطور گذشته، در چه شرايطی زندگی میکرده و غيره)، روانشناسی سيستميک به گذشته کمتر اهميت می دهد و تاکيدش را بخصوص بر زمان حال و به روابطی که فرد با محيط پيرامونش دارد قرار می دهد و در ابتدا حتی تلاش میکرد تا بيماریهای شديد مانند اسکيزوفرنی را از طريق نحوهای که فرد با محيط ارتباط برقرار میکند توضيح بدهد.
روان شناسی سيستميک از همان ابتدا سعی کرد تا ناراحتیهای روحی را بر اساس ارتباط بين آدمها توضيح دهد. برخلاف روانکاوی که برای توضيح بيماری به گذشته افراد مراجعه میکرد (برويم ببينيم کودکی فرد چطور گذشته، در چه شرايطی زندگی میکرده و غيره)، روانشناسی سيستميک به گذشته کمتر اهميت می دهد و تاکيدش را بخصوص بر زمان حال و به روابطی که فرد با محيط پيرامونش دارد قرار می دهد و در ابتدا حتی تلاش میکرد تا بيماریهای شديد مانند اسکيزوفرنی را از طريق نحوهای که فرد با محيط ارتباط برقرار میکند توضيح بدهد. بدين ترتيب نگاه سيستميک بر موضوع رابطه و قواعد حاکم بر ارتباط بسيار تاکيد دارد و تامل میکند.
بخش سوم به دو رويکرد متضاد در فرهنگ به مفهوم تفاوت می پردازد. در اين بخش در واقع وارد مقدمه ی موضوع بحث اصلی مان می شويم.
در بخش چهارم به مهمترين خصوصيت فرهنگ ايرانی در نگاه من که سلسله مراتبی بودن می باشد خواهم پرداخت. ارتباطی مستقيم ميان اين خصوصيت و خشونت وجود دارد که در اين بخش به آن می پردازم. در حين بحث اگر موضوعی روشن نيست بپرسيد، بهتر است اين بحث ها بيشتر حالت گفتگو داشته باشد.