از ۲۲ خرداد به این سو و با آغاز اعتراضهای خیابانی به نتیجه انتخاباتر ریسات جمهوری، گروه بزرگی از فعالان سیاسی، اجتماعی، مدنی، روزنامهنگاران و نیز بسیاری از معترضان بازداشت شدند. برخی از این فراد اندکی پس از بازداشت آزاد شدند و مجددا بازداشت شدند. از بسیاری از بازداشتشدگان نیز اطلاعی در درست نیست. معلون نیست کجا هستند، در دست چه سازمانی، بر آنها چه میگذرد و آیا محاکمه و مجازاتی در انتظار آنها است یا خیر.
رضا، نام یکی از بازداشتشدگان جوان روزهای اخیر است که به تازگی آزاد شده است. او در گفتوگویی با رادیو فردا از حوادثی که در هنگام بازداشت و روزهای پس از آن بر او گذشت، میگوید.
رضا: من برای اولین بار بود که در این مراسم شرکت میکردم. احتمالا روز ۲۵ خرداد ماه بود که دیدم مردم از میدان امام حسین با کمال ادب و متانت به سمت میدان آزادی اقدام به راهپیمایی کاملا آرام کرده بودند.
بعد از آن روز پنجشنبه بعد هم مراسمی در کمال سکوت انجام شد. اما روزی که بازداشت شدم روز ۳۰ خرداد ماه بود. از ساعت ۱۲ ظهر احساس میکردم که امروز تصمیم، بر سرکوب مردم است . با این پیشفرض از خیابان فلسطین، تقاطع وصال رد میشدم هنوز ساعت چهار عصر نشده و اعتراضات هم به طبع آغاز نشده بود. ظاهرا به نیروی انتظامی دستور داده شده بود که هر کسی که علائمی از رنگ سیاه یا سبز با خود همراه دارد یا هر چیزی که نشان دهد که فرد آماده شرکت در تجمع است، بلافاصله بازداشتش کنند.
شما چنین نشانههایی با خودتان داشتید؟
من یک لباس نزدیک به مشکی تنم بود و یک روزنامه صدای عدالت هم که عکس آقای میرحسین را چاپ کرده بود و سبز رنگ بود در دست داشتم . روزنامه خواندن، عادت سالیان من بود. داشتم به سمت میدان انقلاب میرفتم که یک نفر لباس شخصی جلویم را گرفت . نمیدانم قبلا مرا توی فیلمهایی که از تجمعات ۲۵ خرداد گرفته بودند شناسایی کرده بودند یا خیر؟
میتوانید برای ما بگویید که نحوه انتقال شما به چه شکل بود؟
دو نفر لباس شخصی بدون ارائه کارت یا حتی یک کلمه گفتوگو دو طرفم را گرفتند. مچ دستم را گرفته بودند و من را به داخل یک اتومبیل ون هل دادند. هر چه اعتراض کردم توجه نکردند. بلافاصله تلفنهای همراهم را از دستم گرفتند. دو یا سه دقیقه بیشتر فاصله بین آنجایی که دستگیر شدم و بازداشتگاه موقت نبود. مرا به پلیس پیشگیری، واقع در پایین میدان انقلاب، نبش خیابان شهدای ژاندارمری بردند. به محض اینکه میخواستم اعتراض کنم به شدت با من برخورد میکردند و هلم میدادند. مرا وارد بازداشتگاه کردند. نیم ساعتی نگذشته بود که احساس کردم بازداشتگاهی که ممکن است حداکثر ظرفیت پذیرش ۲۰ تا ۳۰ نفر را داشته باشد، پر از جمعیت شد. با گوشهای خودم یقینا از ماموران شنیدم که ۸۰۰ نفر را به آن بازداشتگاه آوردهاند. افرادی که به شدت کتک خورده و برخی به شدت سوخته بودند. کسانی هنوز از اثرات گاز فسفر در رنج بودند و نفس کشیدن در آن هیاهو بسیار سخت و مشکل بود. پیرمردی را دیدم که با گریه و التماس میخواست به او فرصت نفس کشیدن بدهند.
می شود برای ما توضیح بدهید که وقتی به بازداشتگاه رسیدید پروندهای هم برایتان تشکیل شد؟ تفهیم اتهام شدید؟
خیر. با باتوم و شوک الکتریکی به جان بازداشت شدگان افتادند. حتی آنهایی را که در آتش افتاده و سوخته بودند و بعد با هیکل سوخته به آنجا منتقلشان کرده بودند، میزدند. از سه بعد از ظهر تا ده شب افراد زیادی را وارد بازداشتگاه موقت کردند.
چقدر طول کشید تا شما را از بازداشتگاه موقت به بازداشتگاه ثابت منتقل کردند؟
ساعت سه نیمه شب بود که مرا منتقل کردند. یک دفعه تعدادی وارد می شدند و به شدت بازداشت شدگان را کتک می زدند. بازداشت شدگان قبلا در خیابانها به اندازه کافی مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند. اما وقتی هم وارد بازداشتگاه میشدند، تعدادی آدم دوره دیده بودند که در عین حال که لباس شخصی به تن داشتند اما کاملا مشخص بود که به فنون رزمی آشنایی دارند. یک دفعه میدیدید که از بین سه نفر تلاش میکردند و لگدشان به نفر چهارم اصابت می کرد. سه نیمه شب بود که یواش یواش ما را به صف کردند. احدی پاسخگو نبود. التماس میکردیم که مادر بیمارم در خانه نگران است. اما اجازه یک تلفن به ما ندادند.
این اتفاقات در بازداشتگاه موقت رخ داد؟
بله. نیمه شب ما را وارد یک اتوبوس کردند. چشمهایمان را بستند و سرمان را زیر صندلی فرو کردند و به ما گفتند که شما را به بازداشتگاه کهریزک میبریم. اما من به هر حال میتوانم فاصله مابین میدان انقلاب تا بازداشتگاه کهریزک را شناسایی کنم. جایی که ما را منتقل کردند قطعا کهریزک نبود. از من بازجویی کردند. بازجوییهای عجیب و غریب. از چه کسی پول گرفتهای؟ به چه کسی پول دادهای؟
من نامزدی دارم که عراقی است. از من میپرسیدند آیا او رابط توست؟
نه. آن جایی که ما را بردند در این فاصله اسامی ما را ثبت کردند. احتمال میدهم که از طریق کامپیوتر میخواستند چک کنند ببیند مدرکی یا پروندهای علیه احیانا شخصی از بازداشت شدگان ثبت شده است یا خیر؟ وقتی از من پرسیدند که متاهل هستم یا مجرد؟ جریان نامزدییم را گفتم.
شما مورد ضرب و شتم هم قرار گرفتید؟
بعد از هفت یا هشت ساعتی ما را به آگاهی شاپور منتقل کردند. آنجا که رسیدیم تازه متوجه شدم جاهایی که من بودهام چه قدر جاهای مناسبی بوده است. خدا شاهد است داخل آفتاب داغ، روی آسفالت، جوانان زخمی راکه در حین تجمع بازداشت شده بودند با بدنهایی کاملا زخمی و خونین و برهنه روی آسفالت داغ خوابانده بودند.
آنها به شدت کتک خورده بودند. برای یک لیوان آب التماس میکردند. شیر آب در فاصله ده متری بازداشت شدگان بود. اما اجازه نمیدادند احدی قطرهای آب بنوشد. اجازه نمیدادند نیازهای اولیهاشان را برطرف کنند. آنهایی را که با بدن زخمی ناشی از سوختگی درد میکشیدند روی آسفالت داغ میخواباندند. جوانکی قسم میخورد که بسیجیهای هم محل خودم مرا برداشتند و انداختند توی آتش. به والله قسم. آنچه من با چشمهای خودم دیدم، این بود که این نوجوان از آرنج تا مچ دستش پوست نداشت.
مجسم کنید این فرد را با آن وضعیت خوابانده بودند روی آسفالت داغ. کسانی میآمدند بین جمعیت و میگفتند که دستهایتان را پشت گردنتان بگیرید و به حالت کلاغ پر بایستید. شاید تحمل این شکل ایستادن برای یک ساعت سخت نبود، اما مجسم کنید کسی مجبور باشد هشت ساعت به این شکل و شمایل بایستد. ناگهان میدیدی یک نفر میآمد و با لگد میرفت توی صورت هر کسی که دلش میخواست و میلش میکشید. به میرحسین موسوی فحش میدادند. من اعتراض کردم، گفتم من اصلا به میرحسین موسوی رای ندادهام، حداقل جرممان را مشخص کنید.
افرادی که شما را مورد ضرب و شتم قرار میدادند درجه دار بودند؟ لباس نظامی داشتند؟ چه مقام و منصبی داشتند؟
نه. تعداد اندکی از نیروی انتظامی که بازداشت شدگان را کتک میزدند معمولا گروهبان بودند و درجه پایینی داشتند. اما آنهایی که مردم را به شدت مورد ضرب و شتم قرار می دادند، لباس شخصیها بودند . بعضیها لباس ورزشی داشتند. یک نفر هم اصلا لباس سبز پوشیده بود با کلاه مشکی.
شما نپرسیدید که این افراد که شما را مورد ضرب و شتم قرار می دهند وابسته به چه ارگانی هستند؟
میپرسیدیم، اما کسی جوابگو نبود. اما من بعدها که به پلیس امنیت در خیابان شریعتی مراجعه کردم تعدادی از این افراد را دیدم که ظاهرا متعلق به پلیس امنیت بودند. اما دیگرانی هم بودند که میگفتند سرداران نیروی مقاومت بسیج هستند. با افتخار از آنها نام میبردند. با یک نظامی در حین بازداشت صحبت کردم، او حتی نامش را هم به من گفت. اما من از ذکر نامش معذورم. از او پرسیدم چه طور است که شما به حرمت لباستان و به عرق صنفی تان برنمیخورد که اجازه میدهید یک عده لباس شخصی بیایند وسط محل کارتان و از این جنایتها بکنند؟ به من گفت اولا تکرار اصطلاح لباس شخصی جرم است. دوما فکر نکنید که دست ما به جایی بند است، دل ما هم خون است. از یک سو از ملت میخوریم از سوی دیگر هم میبینید که ناچاریم چه وضعیتی را تحمل کنیم.
شما چند روز بازداشت بودید؟ آخرین محل بازداشتتان که از آنجا آزاد شدید کجا بود؟ در طول مدتی که بازداشت بودید چه گذشت؟
حول و حوش ساعت نه شب بود. هوا تاریک شده بود. دو آقا با لباس شخصی آمدند و یکی از آنها گفت که قاضی است. مجسم کنید صدها نفر عین جلسات امتحانات قدیم که توی حیاط به ردیف مینشستند، نشسته بودند و به هر کسی چند ورقه و یک پوشه صورتی رنگ داده بودند و به هر دو نفر هم یک خودکار میدادند. داخل این ورقهها قید شده بود که شما به اتهام اقدام بر علیه امنیت ملی، تبانی برای تشکیل تجمعات غیر قانونی و ضرب و شتم نیروهای پلیس، بازداشت هستید.
در واقع این همان تفهیم اتهام بود؟
بله.
چند ساعت طول کشید تا به شما اتهامتان راتفهیم کردند؟
۳۶ ساعت.
این در حالی است که مطابق قانون اساسی، حداکثر بایستی در ۲۴ ساعت اول بازداشت ، مورد اتهامی به فرد متهم تفهیم شود؟
عین جمله قاضی پرونده را ذکر میکنم، شما خودتان بخوانید حدیث مفصل از این مجمل؛ ایشان که آمدند بسیاری التماس میکردند که محکومشان کنند و بفرستندشان اوین تا لااقل بتوانند یک لیوان آب بخورند. قاضی گفت ما میدانیم که شما بیگناهید. آنهایی که لیدرهای شما بودهاند بازداشت شدهاند و فعلا در اوین به سر میبرند. شما به طور کور دستگیر شدهاید. ما شما را با قید وثیقه صد میلیون تومانی فعلا به اوین میفرستیم. در آنجا تخلیه اطلاعاتی شده و میتوانید با خانوادههایتان هم تماس بگیرید. بعد هم در دادگاه انقلاب شرکت میکنید و بیگناهی یا گناهکاری شما به اثبات میرسد. او میگفت شما چند صد نفرید و الان ساعت نه شب است. من که نمیتوانم از تک تک شما بازجویی کنم . بلافاصله نامه قرار وثیقه یکصد میلیونی را میگذاشت لای پرونده بازداشتشدگان، البته اینها غیر از کسانی بودند که از طریق قرارگاه سپاه به قرارگاه کهریزک منتقل شده بودند و وضعیت بدتری داشتند. در هر صورت در نهایت ما را به اوین منتقل کردند.
شما به این نکته اشاره کردید که در نحوه برخوردشان با متهمان از رفتارهای خشونت آمیز استفاده میکردند. ممکن است بگویید میانگین سنی افراد بازداشت شده در چه حدی بود؟ و نحوه برخورد با آنها چگونه بود؟
از ۱۴ ساله بود تا ۱۷ ساله به بالا. من پسری را دیدم که ۱۴ ساله بود و او را با یک اسپری سبز گرفته بودند. گویا روی دیوار اسپری پاشیده بود. یک پلیس که اتفاقا لباس نیروی انتظامی هم داشت دستهای یک نوجوان را گرفت او را بلند کرد و از بالای سرش به شدت به دیوار کوبید. بغض گلوی ما را گرفته بود. اما نمیتوانستیم حرف بزنیم . یا به افرادی که زخمی شده بودند و قبل از انتقال به شدت کتک خورده بودند، میگفتند که باید از سمت زخمی بدنتان روی آسفالت بخوابید. وقتی اعتراض میکردیم می گفتند ما ۱۷ شبانه روز است که از دست شما نخوابیدهایم، حالا داریم انتقام میگیریم. اما وای به لباسشخصی ها که اصلا رحم و مروت نداشتند. رفتارشان مطلقا انسانی نبود. کسی بود که انسولین ۴۶ واحد به خودش تزریق کرد. بیمار بود. التماس میکرد که یک لیوان آب به او بدهند. در این میان یکی دو نفر از حال رفتند و از آنجا به جایی که ما نمیدانیم کجا بود منتقلشان کردند.
رضا، نام یکی از بازداشتشدگان جوان روزهای اخیر است که به تازگی آزاد شده است. او در گفتوگویی با رادیو فردا از حوادثی که در هنگام بازداشت و روزهای پس از آن بر او گذشت، میگوید.
رضا: من برای اولین بار بود که در این مراسم شرکت میکردم. احتمالا روز ۲۵ خرداد ماه بود که دیدم مردم از میدان امام حسین با کمال ادب و متانت به سمت میدان آزادی اقدام به راهپیمایی کاملا آرام کرده بودند.
بعد از آن روز پنجشنبه بعد هم مراسمی در کمال سکوت انجام شد. اما روزی که بازداشت شدم روز ۳۰ خرداد ماه بود. از ساعت ۱۲ ظهر احساس میکردم که امروز تصمیم، بر سرکوب مردم است . با این پیشفرض از خیابان فلسطین، تقاطع وصال رد میشدم هنوز ساعت چهار عصر نشده و اعتراضات هم به طبع آغاز نشده بود. ظاهرا به نیروی انتظامی دستور داده شده بود که هر کسی که علائمی از رنگ سیاه یا سبز با خود همراه دارد یا هر چیزی که نشان دهد که فرد آماده شرکت در تجمع است، بلافاصله بازداشتش کنند.
آنها اعتراف کردهاند:
شما چنین نشانههایی با خودتان داشتید؟
من یک لباس نزدیک به مشکی تنم بود و یک روزنامه صدای عدالت هم که عکس آقای میرحسین را چاپ کرده بود و سبز رنگ بود در دست داشتم . روزنامه خواندن، عادت سالیان من بود. داشتم به سمت میدان انقلاب میرفتم که یک نفر لباس شخصی جلویم را گرفت . نمیدانم قبلا مرا توی فیلمهایی که از تجمعات ۲۵ خرداد گرفته بودند شناسایی کرده بودند یا خیر؟
میتوانید برای ما بگویید که نحوه انتقال شما به چه شکل بود؟
دو نفر لباس شخصی بدون ارائه کارت یا حتی یک کلمه گفتوگو دو طرفم را گرفتند. مچ دستم را گرفته بودند و من را به داخل یک اتومبیل ون هل دادند. هر چه اعتراض کردم توجه نکردند. بلافاصله تلفنهای همراهم را از دستم گرفتند. دو یا سه دقیقه بیشتر فاصله بین آنجایی که دستگیر شدم و بازداشتگاه موقت نبود. مرا به پلیس پیشگیری، واقع در پایین میدان انقلاب، نبش خیابان شهدای ژاندارمری بردند. به محض اینکه میخواستم اعتراض کنم به شدت با من برخورد میکردند و هلم میدادند. مرا وارد بازداشتگاه کردند. نیم ساعتی نگذشته بود که احساس کردم بازداشتگاهی که ممکن است حداکثر ظرفیت پذیرش ۲۰ تا ۳۰ نفر را داشته باشد، پر از جمعیت شد. با گوشهای خودم یقینا از ماموران شنیدم که ۸۰۰ نفر را به آن بازداشتگاه آوردهاند. افرادی که به شدت کتک خورده و برخی به شدت سوخته بودند. کسانی هنوز از اثرات گاز فسفر در رنج بودند و نفس کشیدن در آن هیاهو بسیار سخت و مشکل بود. پیرمردی را دیدم که با گریه و التماس میخواست به او فرصت نفس کشیدن بدهند.
می شود برای ما توضیح بدهید که وقتی به بازداشتگاه رسیدید پروندهای هم برایتان تشکیل شد؟ تفهیم اتهام شدید؟
خیر. با باتوم و شوک الکتریکی به جان بازداشت شدگان افتادند. حتی آنهایی را که در آتش افتاده و سوخته بودند و بعد با هیکل سوخته به آنجا منتقلشان کرده بودند، میزدند. از سه بعد از ظهر تا ده شب افراد زیادی را وارد بازداشتگاه موقت کردند.
چقدر طول کشید تا شما را از بازداشتگاه موقت به بازداشتگاه ثابت منتقل کردند؟
ساعت سه نیمه شب بود که مرا منتقل کردند. یک دفعه تعدادی وارد می شدند و به شدت بازداشت شدگان را کتک می زدند. بازداشت شدگان قبلا در خیابانها به اندازه کافی مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند. اما وقتی هم وارد بازداشتگاه میشدند، تعدادی آدم دوره دیده بودند که در عین حال که لباس شخصی به تن داشتند اما کاملا مشخص بود که به فنون رزمی آشنایی دارند. یک دفعه میدیدید که از بین سه نفر تلاش میکردند و لگدشان به نفر چهارم اصابت می کرد. سه نیمه شب بود که یواش یواش ما را به صف کردند. احدی پاسخگو نبود. التماس میکردیم که مادر بیمارم در خانه نگران است. اما اجازه یک تلفن به ما ندادند.
این اتفاقات در بازداشتگاه موقت رخ داد؟
بله. نیمه شب ما را وارد یک اتوبوس کردند. چشمهایمان را بستند و سرمان را زیر صندلی فرو کردند و به ما گفتند که شما را به بازداشتگاه کهریزک میبریم. اما من به هر حال میتوانم فاصله مابین میدان انقلاب تا بازداشتگاه کهریزک را شناسایی کنم. جایی که ما را منتقل کردند قطعا کهریزک نبود. از من بازجویی کردند. بازجوییهای عجیب و غریب. از چه کسی پول گرفتهای؟ به چه کسی پول دادهای؟
من نامزدی دارم که عراقی است. از من میپرسیدند آیا او رابط توست؟
Your browser doesn’t support HTML5
در روزهای اخیر نیروهای امنیتی به معترضان شلیک کردند. چندین نفر نیز جان خود را از دست دادند.
نه. آن جایی که ما را بردند در این فاصله اسامی ما را ثبت کردند. احتمال میدهم که از طریق کامپیوتر میخواستند چک کنند ببیند مدرکی یا پروندهای علیه احیانا شخصی از بازداشت شدگان ثبت شده است یا خیر؟ وقتی از من پرسیدند که متاهل هستم یا مجرد؟ جریان نامزدییم را گفتم.
شما مورد ضرب و شتم هم قرار گرفتید؟
بعد از هفت یا هشت ساعتی ما را به آگاهی شاپور منتقل کردند. آنجا که رسیدیم تازه متوجه شدم جاهایی که من بودهام چه قدر جاهای مناسبی بوده است. خدا شاهد است داخل آفتاب داغ، روی آسفالت، جوانان زخمی راکه در حین تجمع بازداشت شده بودند با بدنهایی کاملا زخمی و خونین و برهنه روی آسفالت داغ خوابانده بودند.
آنها به شدت کتک خورده بودند. برای یک لیوان آب التماس میکردند. شیر آب در فاصله ده متری بازداشت شدگان بود. اما اجازه نمیدادند احدی قطرهای آب بنوشد. اجازه نمیدادند نیازهای اولیهاشان را برطرف کنند. آنهایی را که با بدن زخمی ناشی از سوختگی درد میکشیدند روی آسفالت داغ میخواباندند. جوانکی قسم میخورد که بسیجیهای هم محل خودم مرا برداشتند و انداختند توی آتش. به والله قسم. آنچه من با چشمهای خودم دیدم، این بود که این نوجوان از آرنج تا مچ دستش پوست نداشت.
مجسم کنید این فرد را با آن وضعیت خوابانده بودند روی آسفالت داغ. کسانی میآمدند بین جمعیت و میگفتند که دستهایتان را پشت گردنتان بگیرید و به حالت کلاغ پر بایستید. شاید تحمل این شکل ایستادن برای یک ساعت سخت نبود، اما مجسم کنید کسی مجبور باشد هشت ساعت به این شکل و شمایل بایستد. ناگهان میدیدی یک نفر میآمد و با لگد میرفت توی صورت هر کسی که دلش میخواست و میلش میکشید. به میرحسین موسوی فحش میدادند. من اعتراض کردم، گفتم من اصلا به میرحسین موسوی رای ندادهام، حداقل جرممان را مشخص کنید.
«با یک نظامی در حین بازداشت صحبت کردم، او حتی نامش را هم به من گفت. اما من از ذکر نامش معذورم. از او پرسیدم چه طور است که شما به حرمت لباستان و به عرق صنفی تان برنمیخورد که اجازه میدهید یک عده لباس شخصی بیایند وسط محل کارتان و از این جنایتها بکنند؟ به من گفت اولا تکرار اصطلاح لباس شخصی جرم است. دوما فکر نکنید که دست ما به جایی بند است، دل ما هم خون است. از یک سو از ملت میخوریم از سوی دیگر هم میبینید که ناچاریم چه وضعیتی را تحمل کنیم.»
نه. تعداد اندکی از نیروی انتظامی که بازداشت شدگان را کتک میزدند معمولا گروهبان بودند و درجه پایینی داشتند. اما آنهایی که مردم را به شدت مورد ضرب و شتم قرار می دادند، لباس شخصیها بودند . بعضیها لباس ورزشی داشتند. یک نفر هم اصلا لباس سبز پوشیده بود با کلاه مشکی.
شما نپرسیدید که این افراد که شما را مورد ضرب و شتم قرار می دهند وابسته به چه ارگانی هستند؟
میپرسیدیم، اما کسی جوابگو نبود. اما من بعدها که به پلیس امنیت در خیابان شریعتی مراجعه کردم تعدادی از این افراد را دیدم که ظاهرا متعلق به پلیس امنیت بودند. اما دیگرانی هم بودند که میگفتند سرداران نیروی مقاومت بسیج هستند. با افتخار از آنها نام میبردند. با یک نظامی در حین بازداشت صحبت کردم، او حتی نامش را هم به من گفت. اما من از ذکر نامش معذورم. از او پرسیدم چه طور است که شما به حرمت لباستان و به عرق صنفی تان برنمیخورد که اجازه میدهید یک عده لباس شخصی بیایند وسط محل کارتان و از این جنایتها بکنند؟ به من گفت اولا تکرار اصطلاح لباس شخصی جرم است. دوما فکر نکنید که دست ما به جایی بند است، دل ما هم خون است. از یک سو از ملت میخوریم از سوی دیگر هم میبینید که ناچاریم چه وضعیتی را تحمل کنیم.
شما چند روز بازداشت بودید؟ آخرین محل بازداشتتان که از آنجا آزاد شدید کجا بود؟ در طول مدتی که بازداشت بودید چه گذشت؟
حول و حوش ساعت نه شب بود. هوا تاریک شده بود. دو آقا با لباس شخصی آمدند و یکی از آنها گفت که قاضی است. مجسم کنید صدها نفر عین جلسات امتحانات قدیم که توی حیاط به ردیف مینشستند، نشسته بودند و به هر کسی چند ورقه و یک پوشه صورتی رنگ داده بودند و به هر دو نفر هم یک خودکار میدادند. داخل این ورقهها قید شده بود که شما به اتهام اقدام بر علیه امنیت ملی، تبانی برای تشکیل تجمعات غیر قانونی و ضرب و شتم نیروهای پلیس، بازداشت هستید.
در واقع این همان تفهیم اتهام بود؟
بله.
چند ساعت طول کشید تا به شما اتهامتان راتفهیم کردند؟
۳۶ ساعت.
این در حالی است که مطابق قانون اساسی، حداکثر بایستی در ۲۴ ساعت اول بازداشت ، مورد اتهامی به فرد متهم تفهیم شود؟
عین جمله قاضی پرونده را ذکر میکنم، شما خودتان بخوانید حدیث مفصل از این مجمل؛ ایشان که آمدند بسیاری التماس میکردند که محکومشان کنند و بفرستندشان اوین تا لااقل بتوانند یک لیوان آب بخورند. قاضی گفت ما میدانیم که شما بیگناهید. آنهایی که لیدرهای شما بودهاند بازداشت شدهاند و فعلا در اوین به سر میبرند. شما به طور کور دستگیر شدهاید. ما شما را با قید وثیقه صد میلیون تومانی فعلا به اوین میفرستیم. در آنجا تخلیه اطلاعاتی شده و میتوانید با خانوادههایتان هم تماس بگیرید. بعد هم در دادگاه انقلاب شرکت میکنید و بیگناهی یا گناهکاری شما به اثبات میرسد. او میگفت شما چند صد نفرید و الان ساعت نه شب است. من که نمیتوانم از تک تک شما بازجویی کنم . بلافاصله نامه قرار وثیقه یکصد میلیونی را میگذاشت لای پرونده بازداشتشدگان، البته اینها غیر از کسانی بودند که از طریق قرارگاه سپاه به قرارگاه کهریزک منتقل شده بودند و وضعیت بدتری داشتند. در هر صورت در نهایت ما را به اوین منتقل کردند.
شما به این نکته اشاره کردید که در نحوه برخوردشان با متهمان از رفتارهای خشونت آمیز استفاده میکردند. ممکن است بگویید میانگین سنی افراد بازداشت شده در چه حدی بود؟ و نحوه برخورد با آنها چگونه بود؟
از ۱۴ ساله بود تا ۱۷ ساله به بالا. من پسری را دیدم که ۱۴ ساله بود و او را با یک اسپری سبز گرفته بودند. گویا روی دیوار اسپری پاشیده بود. یک پلیس که اتفاقا لباس نیروی انتظامی هم داشت دستهای یک نوجوان را گرفت او را بلند کرد و از بالای سرش به شدت به دیوار کوبید. بغض گلوی ما را گرفته بود. اما نمیتوانستیم حرف بزنیم . یا به افرادی که زخمی شده بودند و قبل از انتقال به شدت کتک خورده بودند، میگفتند که باید از سمت زخمی بدنتان روی آسفالت بخوابید. وقتی اعتراض میکردیم می گفتند ما ۱۷ شبانه روز است که از دست شما نخوابیدهایم، حالا داریم انتقام میگیریم. اما وای به لباسشخصی ها که اصلا رحم و مروت نداشتند. رفتارشان مطلقا انسانی نبود. کسی بود که انسولین ۴۶ واحد به خودش تزریق کرد. بیمار بود. التماس میکرد که یک لیوان آب به او بدهند. در این میان یکی دو نفر از حال رفتند و از آنجا به جایی که ما نمیدانیم کجا بود منتقلشان کردند.