«سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی» و «بازپریدن»

  • مانیا منصور
در نود و نهمین مجله جنگ فرهنگی در آغاز گفت و گویی خواهیم داشت با رضا قاسمی، نویسنده، شاعر، آهنگساز و نوازنده ایرانی مقیم پاریس به خاطر کنسرت های «مشتاق»، گروه موسیقی اش، در شهرهای اروپا و در ادامه پای صحبت های شهریار مندنی پور، نویسنده مطرح ایرانی مقیم آمریکا خواهیم نشست، به بهانه چاپ آخرین رمان او «سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی» به انگلیسی و زبان های دیگر در یازده کشور و در پایان گپ و گفتی با زیبا شیرازی خواننده ایرانی مقیم کالیفرنیا خواهیم داشت.



پوستر ۱۴ قطعه برای بازپریدن
چهارده قطعه برای بازپریدن


«چهارده قطعه برای بازپریدن» نام کنسرت گروه «مشتاق» به سرپرستی رضا قاسمی است. این گروه شامل سه نوازنده سه تار و یک خواننده به نام سپیده رئیس سادات است. رضا قاسمی، نویسنده، آهنگساز و نوازنده سه تار نیز هست و در آلبوم مشهور گل صد برگ، از بیاد ماندنی ترین کارهای شهرام ناظری، آهنگساز، تنظیم کننده و نوازنده سه تار بوده و در تور گروه دستان در آمریکا این گروه را همراهی کرده است.

رضا قاسمی متولد ۱۳۲۸ در اصفهان، نویسندگی را در چهارده سالگی آغاز کرد و در هفده سالگی اولین اثر خود را به چاپ رساند. وی در سال ۱۳۶۵ به پاریس مهاجرت کرد. رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» نوشته او که اولین بار ۱۴ سال پیش در آمریکا به چاپ رسید، از مطرح ترین آثار ادبیات معاصر ایران است. از دیگر رمانهای او می توان از «چاه بابل» و «وردی که بره ها می خوانند» نام برد. اما شاید رضا قاسمی آهنگساز و نوازنده برای بسیاری ناشناخته باشد. در مورد این جنبه از فعالیت هنری او با او به گفت و گو نشسته ایم.

  • بیشتر کسانی که شما را می شناسند به عنوان نویسنده می شناسند. رضا قاسمی آهنگساز و نوازنده از کجا می آید و چه پیشینه ای دارد؟

رضا قاسمی: خیلی ها فکر می کنند من دو نفرم. فکر می کنند رضا قاسمی موزیسین یک نفر است و رضا قاسمی نویسنده هم یک نفر دیگر. کار موزیک را یکی دو سال بعد از کار تآتر شروع کردم. موزیک را از بیست بیست و یک سالگی شروع کردم. تا قبل از اینکه بیایم خارج، به طور یک درمیان کار تآتر و موزیک می کردم. خارج که آمدم چهار پنج سال اول فقط به موزیک پرداختم. وقتی آمدم خارج فضا برای کار تآتری مهیا نبود، در حالیکه برای فعالیت موسیقیایی فوق العاده فراهم بود. پایم که رسید به پاریس شش نفر شاگرد پیشاپیش ثبت نام کرده بودند. این بود که پنج شش سال اول را به فعالیت موسیقی پرداختم و بعد دیدم که نمی شود ننوشت. دوباره باز تا یک مدتی این دو را به موازات هم پیش می بردم تا در یک جا تصمیم گرفتم موزیک را به نفع ادبیات کنار بگذارم. پانزده سالی این وضع ادامه داشت تا چهار ماه پیش من دوباره فیلم یاد هندوستان کرد و شروع کردم به کار موسیقی.

  • شما در ایران با خواننده های بزرگی چون آقای شجریان و شهرام ناظری کار کردید. از این همکاری ها بگویید و اینکه چطور شکل گرفت و چقدر تاثیر داشت در کارهای بعدی تان؟

آقای ذوالفنون که استاد من بود تصمیم گرفت یک گروه سه تار تشکیل دهد. از من دعوت کرد که در این گروه باشم. چیزی هم که داشتیم در ابتدا برای کارکردن، یک پیش درآمد بود که آقای ذوالفنون ساخته بود. دو تا تصنیف هم من گذاشتم وسط و شروع کردیم به کار کردن. تمرین ها در خانه من بود و اسم آلبوم را گل صد برگ من انتخاب کردم.


چقدر از نوازنده های این گروه کنونی همان آدم های گروه پیش هستند؟ چطور شد اصلاً تصمیم گرفتید با خواننده زن گروه مشتاق را آغاز کنید؟

جز چهار پنج سال، گروه مشتاق هیچوقت اعضای ثابتی نداشت. الان هم از این گروه تنها فرد قدیمی اش من هستم. مشتاق بیشتر آرمی است که نام جنس را نشان می دهد. شنونده که این نام را می شنود می داند که با چه نوع آهنگ هایی و روحیه ای روبه‌رو است. اینکه من اسم را نگه داشته ام به این دلیل هست. تجربه همکاری با یک خانم را قبلاً هم داشتم. با هما که کار کردم، شرایط طوری بود که خواننده زن اجازه نداشت در ایران بخواند. البته هنوز هم اجازه ندارد. در آن شرایط احساس می کردم که خواندن یک زن مهم است. به خودم می گفتم اگر این صدای زنانه شنیده شود و در اینجا تولید شود، صدایش به ایران هم می رسد.

آقای قاسمی با اشاره به برنامه های این گروه در اروپا می افزاید: «البته من خودم را بیشتر نویسنده می دانم و بیشترین تمرکزم روی ادبیات بوده و دغدغه اصلی من ادبیات است.»

رضا قاسمی بازگشت دوباره به موسیقی را تحت تاثیر فضای ۱۰ ماه گذشته ایران می داند و تقسیم شدن یک آفرینشگر را بین چند هنر مانند منبع آبی می داند که انرژی هر یک از شاخه های آن کمتر می شود.

سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی

شهریار مندنی پور از جمله نویسندگان مطرح ایرانی است که خواندن آثارشان در مرحله اول سخت و پیچیده می نماید اما می شود بارها آثارشان را خواند و هر بار نکته جدیدی را در آنها کشف کرد. وی در سال ۲۰۰۶ میلادی به آمریکا مهاجرت کرد. سال گذشته انتشار آخرین رمان او به نام «سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی» به زبان انگلیسی و توسط یک ناشر معتبر نیویورکی و بازتاب گسترده این کتاب در مطبوعات غربی بار دیگر نام او را به عنوان یکی از مطرح ترین نویسندگان ادبیات معاصر ایران بر سر زبان ها انداخت.

مندنی پور در این رمان به سراغ دو خط قرمز در ایران رفته است: عشق و سانسور. او در این رمان رابطه عاشقانه میان یک دختر و پسر جوان به نام های دارا و سارا و عدم امکان رشد این رابطه در ایران امروز را در کنار داستان یک نویسنده یعنی خودش و مشکلاتی که با سانسورچی آثارش دارد، گذاشته است. به این لحاظ این رمان به اثری اتوبیوگرافیک نزدیک شده است.

شهریار مندنی پور
رمان توسط سارا خلیلی به انگلیسی ترجمه شده و توسط انتشارات Knopf در شهر نیویورک به تیراژ ۳۰۰ هزار نسخه منتشر شده است. این کتاب در دیگر کشورهای انگلیسی زبان مانند کانادا، هند، استرالیا و نیوزیلند نیز به چاپ رسیده و به زبان های دیگر نیز مانند هلندی، ایتالیایی، اسپانیایی، کره ای و آلمانی ترجمه شده است.

جیمز وود، منتقد ادبی مجله نیویورکر در مورد این رمان به مقایسه فضای حاکم در ایران و فضای کشوری آزاد و دموکراتیک مانند آمریکا می پردازد و می نویسد: «درحالی که نویسنده های آمریکایی در مورد ورود و خروج شخصیت هایشان به اتاق وسواس به خرج می دهند، چه می شد اگر تصور می کردند شخصیت شان اصلاً اجازه بودن در آن اتاق را ندارد.»

جیمز وود می نویسد: «نویسندگان ما چطور می توانند داستان عاشقانه ای بنویسند که دختر و پسر های جوان طبق قوانین آن جامعه قبل از ازدواج اجازه با هم بودن را ندارند.»

منتقد مجله گاردین، چاپ لندن نیز در مورد این رمان می نویسد: «سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی، رمانی درخشان درباره پیچیدگی های نوشتن و نشر در ایران است. این رمان به درک بیشتر نومیدی ها و در بعضی مواقع موقعیت های مخاطره آمیز انتشار کتاب در ایران کمک می کند. کشوری که حق مولف را ارج نمی نهد. جایی که نویسندگان به سختی برای چاپ آثارشان تلاش می کنند و به سادگی می توانند برای بال و پر دادن به تخیلاتشان راهی زندان شوند.»

نشریه آمریکایی نیویورک تایمز می نویسد: «رمان مندنی پور خواننده را در حسی هولناک وا می نهد. این که زندگی در تهران تحت حکمفرمایی روحانیون چگونه است.» منتقد نشریه نیویورک تایمز در بخش دیگری از نقد خود می نویسد: «این رمان چشم اندازی از پوچی های کافکاگونه ایران را با نگاهی طنزآلود بیان می کند. کشوری که سانسورچی فیلم هایش می تواند یک فرد نابینا باشد.»

منتقد نشریه کریستین ساینس مانیتور در مورد این رمان می نویسد: «اگر به دنبال قصه ای از پیروزی عشق بر موانع پیش رویش هستید، یا مثلاً یک رومئو ژولیت خاورمیانه ای، جای دیگری به دنبالش بگردید. اگر به دنبال چالش های روشنفکرانه در ابر داستان های پل اوستر هستید و یا قصه دوار فیلمی مانند اقتباس، این کتاب را بردارید و آماده لذت بردن از خلسه ای در فرهنگ ایران مدرن و قدرت آن شوید.»

با شهریار مندنی پور که هم اکنون به عنوان نویسنده مهمان دانشگاه هاروارد در کمبریج زندگی می کند در مورد نه خود کتاب که زیاد تمایلی به صحبت نداشت که درباره مباحثی چون سانسور و نویسندگی در خارج از ایران صحبت کرده ایم.

  • پروسه خلق برای نویسنده ای در ایران و یا در خارج آیا تفاوت هایی دارد؟

شهریار مندنی پور: برای نویسنده ای که از کشوری مثل ایران می آید به غرب، ابتدای کار کمی سخت است. تطبیق دادن خود با شرایط جدید، با فضای جدید... گاهی بعضی انگیزه ها برای نوشتن، انگیزه های جنگیدن حذف می شوند حتی. ولی با سماجت خود نویسنده، با حضور این شور نوشتن، دیوانگی نوشتن در کله اش و به کار بردن هوش نویسندگی خودش به مرور این مسئله حل می شود. طبیعی است دور افتادن از زبان مادری آسان نیست. ولی فکر می کنم نویسنده در زمانی که در کشور خودش است، زادراه کافی همراه خودش آورده باشد به محیط جدید، تا چندین سال می تواند از این توشه استفاده کند.

آقای مندنی پور دنیای امروز را «دنیای چسبیدن به یک زبان» نمی داند؛ «دنیا امروز دنیای چند زبانه است. این مشکل ما ایرانی ها هنوز هست. شاید به خاطر اینکه این سی سال دور کشورمان را دیواری کشیده شده و ارتباط ما با جهان قطع شده. برای ما سخت است هضم این نکته که فقط زبان مادری نیست.»

نویسنده رمان «سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی» با اشاره به گفته منتقد نیویورکر که محدودیت باعث خلاقیت می شود، سانسور را یک پدیده منفی می داند: «به هیچ وجه نمی توانیم ادعا کنیم که سانسور باعث رشد خلاقیت می شود. سانسور گاهی وقت ها بعضی نویسنده ها را چنان مسخ می کند... نویسنده هایی که پرهیز می کنند از داوری بی رحمانه دائم بر خودشان، اسیر سانسور می شوند، مسخ سانسور می شوند. حتی نمی فهمند که مسخ شده اند. سانسور ویران کننده است. جیمز وود نمی خواهد بگوید که سانسور باعث خلاقیت می شود. او دارد گلایه می کند که در کشورهای غربی ادبیات جدی گرفته نمی شود.»

آقای مندنی پور در پاسخ به این پرسش که برای خلق اثر ادبی ماندگار تاثیر امکانات چاپ و نشر تا چه حد اهمیت دارد، می گوید: «نوشتن مهم است. مهم نیست نویسنده کجا می نویسد. خلق کردن یک اثر خوب مهم است. مرحله دوم است که مرحله سانسور و چاپ و جلوگیری از چاپ پیش می آید. من خیلی وقتها دلم برای مخاطب های ایرانی خودم تنگ می شود. مثل وقتی این رمان را نوشتم. ولی از آن طرف کار کردن با یک ناشر حرفه ای به مفهوم واقعی، ادیتور یک ناشر حرفه ای، بسیار لذت بخش وآرامش بخش است.»

مندنی پور با اشاره به نابسامانی های نشر در ایران آن را ظالمانه می خواند.

شهریار مندنی پور در پاسخ به اینکه چرا اصل فارسی این رمان برای خوانندگان ایرانی منتشر نشده است، می گوید: «دلایل مختلفی دارد. نخست که این اثر در ایران قابل چاپ نیست. چون باید برود زیر دست همان سانسورچی. خیلی دلم می خواهد این رمان را به فارسی اولین بار در ایران چاپ کنم.»

وی اظهار امیدواری می کند شرایط «گروتسک» مسخره سانسور در ایران بزودی برچیده شود و در پایان با اشاره به فرهنگ پیشرفته جامعه صنعتی که رمان در آن نشو و نما می کند و تاکید بر فقدان آن شرایط در ایران، موقعیت رمان ایران در ادبیات معاصر جهان را موقعیت ضعیف تری می یابد.