در نزدیکی روزی که به نام روز جهانی کتاب و حق مولف (۲۳ آوریل) نامگذاری شده است، کتاب تازهای از آذر نفیسی به نام «ناگفتنیهای من» پس از انتشار آن در آمریکا در ژانویه سال جاری، در لندن –پایتخت بریتانیا- به بازار آمده است.
آذر نفیسی نويسنده و استاد ادبيات تطبيقی در دانشگاه جان هاپيکينز آمريکا است. کتاب «لولیتاخوانی در تهران» از این نویسنده به بیش از ۳۰ زبان زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است.
او جوایز بسیاری را به خاطر این کتاب دریافت کرده است. «لولیتاخوانی در تهران»، ۱۱۷ هفته در فهرست «پرفروشترین کتاب [روزنامه آمریکایی] نیویورک تایمز» بود.
مادر آذر نفیسی – که در کتاب تازه این نویسنده، رابطه این دو محور اصلی داستان است- از نخسیتن زنانی بود که به مجلس شورای ملی راه یافت.
آذر نفیسی همینک برای معرفی تازهترین کتابش در لندن بسر میبرد.
فرصتی شد تا در لندن به سراغ این نویسنده ایرانی برویم و از او در باره کتاب جدیدش بپرسیم.
آذر نفیسی: بخش اساسی قصه گویی، ایجاد یک نوع همدلی است و در کنار آن بوجود آوردن امکاناتی است که در زندگی ممکن است نداشته باشیم. خواندن سرگذشت دیگران همیشه کمک میکند که ما فکر کنیم سرگذشت ما میتواند چیز دیگری باشد.
به تجربههای خودم که نگاه میکنم، خواندن نوشتههای ویرجینیا وولف، شعرهای فروغ فرخزاد، یا حتی در بچگی قصههایی که پدرم از شاهنامه میگفت، در ارتباط با زنهای شاهنامه، همیشه دید مرا بسط میداد و مرا به دنیای دیگری میبرد که در آن دنیا امکانات تازهای پیدا میکردم.
من نمیدانم کتاب من روی زنها چه تاثیری میگذارد ولی امیدوارم که این امکان را بدهد که از طریق گفتن قصهامان با خودمان مواجه شویم و هم از این طریق با دنیا، از طریق قصه گفتن خودمان، مواجه شویم. از این طریق، هم خودمان را تغییر دهیم و هم دنیا را.
هسته مرکزی کتاب شما همانطورکه گفتید شکافتن رابطه خودتان و مادرتان هست. در مورد متون ادبی، شکافتن یا ساختارزدایی یکی از راههای درک مسئله است. فکر میکنید شکافتن یک رابطه هم میتواند همین نقش را داشته باشد؟
برای من گفتن قصه درک رابطه است. خیلی از روابط را از طریق بازگفتن آن میتوانم درک کنم. در طول گفتن یک رابطه هم آنرا میشکافید هم مال خود میکنید. ارتباط من و مادرم در زندگی من و زندگی خیلیها، یکی از مرکزیترین ارتباطاتی بود که روابط بعدی مرا شکل داد. دیدم را نسبت به خودم شکل داده و شاید پیچیدهترین رابطه زندگی من بوده. من همواره این حس را داشتم که چیزی در این ارتباط هم اساسی است و هم ناگفتنی مانده است. تنها طریقی که میتوانستم به درک این ناگفتنی برسم و آن را مبدل به گفتنی بکنم، از طریق بازگویی این رابطه بود.
احتمالاً خوانندهها هم، از طریق بازبینی این رابطه، هم آنرا درک میکنند، هم ممکن است به روابطی که خودشان در زندگی خود داشتند بیشتر دسترسی پیدا کنند.
فکر میکنید حاصل کار شما چه ابعادی پیدا میکند؟
اصولاً نوشتن بر پایه اینست که حقیقت، نه فقط واقعیت، را که پنهان مانده، برملا میکنید. این حقیقت فقط درباره دیگران یا درباره دنیا نیست. همواره همراه با افشای چیزی در ارتباط با دنیا داریم، یک مسئله شخصی و فردی و خصوصی را در ارتباط با خود برملا میکنیم. این نوعی مواجهه با خود است. به همین دلیل در ابتدای کتاب یادآور شده ام که این کتاب به نوعی، پاسخ به آن سانسور درونی خود من است. مواجهه با آن سانسور درونی بسیار مشکلتر از سانسور بیرونی است که در یک جامعه بسته داریم. یکی از راههای پیشرفت یک جامعه گفتن ناگفتههاست.
من فکر میکنم در جامعه ما هم این اشتباه بزرگی است که ما زندگی فردی را ناچیز میگیریم. در دوره نوجوانی من دنیا را به نوعی از طریق نگاه فروغ فرخزاد دیدم. شعرهای فرخزاد به نوعی خاطرات شخصی و فردی و درونی یک زن است. انقلابی که او در شعر ما بوجود آورد، تنها در سطح زبان شعری نبود. در سطح ایجاد یک نوع حس جدید در شعر بود. اهمیت سیمین بهبهانی تنها در آن شجاعت بی حدش در ارتباط با مسائل اجتماعی نیست. نوع جسارت بهبهانی اینست که همیشه وفادار مانده است به آن خودی که زن است و حس دارد، عاشق میشود و میخواهد که تمام این حسهای خود را نه تنها در خلوت خود بیان کند، بلکه با دیگران شریک شود. اگر ما نتوانیم با دیگران درونیترین احساسمان را شریک شویم، هیچوقت نمیتوانیم احساس همدلی کنیم.
زمانی که خود را درون تجربه کسی میگذارید که فکر میکنید شبیه شما نیست، مثلاً یک مرد که شعر فرخزاد را میخواند یا سرگذشت یک زن را میخواند، همدلی که میتواند برایش ایجاد شود، باعث میشود که نسبت به تحولات اجتماعی درباره حقوق زنان نرمتر شود. یک زن که جرات میکند خودش را باز کند و نشان دهد به دنیا که صحبت در مورد خودش یک چیز پیش پا افتاده یا مبتذل نیست، میتواند تاثیر بگذارد روی باز شدن بخش عظیمیاز جامعه. از طریق نوشتن و برملا کردن همیشه این امکانات را در مورد خود و اجتماع بسط میدهیم.
در جوامع مردسالار، تنها مردان ضد حقوق زن نیستند. نقش زنان ضد زن گاهی خیلی عمیقتر است. مادر شما شاید نمونه یک چنین زنی بوده. فکر میکنید بیان این هشداری به زنانی که چنین فکر میکنند، هست؟
مادر من زن بسیار باهوش جسوری بود و به فعالیتهای اجتماعی علاقه داشت. ولی چیزی به جز اجتماع، اوضاع خانوادگی اجتماعی، که میتوانست به او اجازه ندهد که از یک حدی فراتر رود؛ صرف نظر از آنها، چیزی که باعث شد مادر من نتوانست پیشرفت کند، این بود که همیشه بصورت یک قربانی به خودش نگاه میکرد. گاهی اوقات شما وقتی بصورت قربانی به خود نگاه میکنید، به آنهایی که از شما پیشتر میروند، نوعی حسادت و بخل پیدا میکنید.
مادر من دچار یک تضاد درونی بود. از یک طرف مشوق من بود که زندگی اجتماعی خود را دنبال کنم و من بدون او فکر نمیکنم راهی را که انتخاب کردم، به ثمر برسانم. در حقیقت بدون او من این کتاب را نمیتوانستم بنویسم. از طرف دیگر در عین حال حسادت میکرد به آن زنی که من توانستم بشوم و او نتوانست. نکته دیگر در مورد مادرم این است که چون همواره خودش را قربانی میدید، یک حالت فلجی بهش دست داده بود. او نمیتوانست ورای قربانی بودن خود برود. چیزی که ما، در مورد خود فکر میکنیم درواقعیت هم میتواند اتفاق افتد. ما اسیر تصویری هستیم که از خود داریم. در هر جامعه ای میشود تغییر و تحول را بوجود آورد، اگر اعتقاد داشته باشیم که قربانی بودن ما تصمیم گیرنده سرنوشت ما نیست.
آذر نفیسی نويسنده و استاد ادبيات تطبيقی در دانشگاه جان هاپيکينز آمريکا است. کتاب «لولیتاخوانی در تهران» از این نویسنده به بیش از ۳۰ زبان زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است.
او جوایز بسیاری را به خاطر این کتاب دریافت کرده است. «لولیتاخوانی در تهران»، ۱۱۷ هفته در فهرست «پرفروشترین کتاب [روزنامه آمریکایی] نیویورک تایمز» بود.
مادر آذر نفیسی – که در کتاب تازه این نویسنده، رابطه این دو محور اصلی داستان است- از نخسیتن زنانی بود که به مجلس شورای ملی راه یافت.
آذر نفیسی همینک برای معرفی تازهترین کتابش در لندن بسر میبرد.
فرصتی شد تا در لندن به سراغ این نویسنده ایرانی برویم و از او در باره کتاب جدیدش بپرسیم.
آذر نفیسی: بخش اساسی قصه گویی، ایجاد یک نوع همدلی است و در کنار آن بوجود آوردن امکاناتی است که در زندگی ممکن است نداشته باشیم. خواندن سرگذشت دیگران همیشه کمک میکند که ما فکر کنیم سرگذشت ما میتواند چیز دیگری باشد.
به تجربههای خودم که نگاه میکنم، خواندن نوشتههای ویرجینیا وولف، شعرهای فروغ فرخزاد، یا حتی در بچگی قصههایی که پدرم از شاهنامه میگفت، در ارتباط با زنهای شاهنامه، همیشه دید مرا بسط میداد و مرا به دنیای دیگری میبرد که در آن دنیا امکانات تازهای پیدا میکردم.
من نمیدانم کتاب من روی زنها چه تاثیری میگذارد ولی امیدوارم که این امکان را بدهد که از طریق گفتن قصهامان با خودمان مواجه شویم و هم از این طریق با دنیا، از طریق قصه گفتن خودمان، مواجه شویم. از این طریق، هم خودمان را تغییر دهیم و هم دنیا را.
هسته مرکزی کتاب شما همانطورکه گفتید شکافتن رابطه خودتان و مادرتان هست. در مورد متون ادبی، شکافتن یا ساختارزدایی یکی از راههای درک مسئله است. فکر میکنید شکافتن یک رابطه هم میتواند همین نقش را داشته باشد؟
برای من گفتن قصه درک رابطه است. خیلی از روابط را از طریق بازگفتن آن میتوانم درک کنم. در طول گفتن یک رابطه هم آنرا میشکافید هم مال خود میکنید. ارتباط من و مادرم در زندگی من و زندگی خیلیها، یکی از مرکزیترین ارتباطاتی بود که روابط بعدی مرا شکل داد. دیدم را نسبت به خودم شکل داده و شاید پیچیدهترین رابطه زندگی من بوده. من همواره این حس را داشتم که چیزی در این ارتباط هم اساسی است و هم ناگفتنی مانده است. تنها طریقی که میتوانستم به درک این ناگفتنی برسم و آن را مبدل به گفتنی بکنم، از طریق بازگویی این رابطه بود.
احتمالاً خوانندهها هم، از طریق بازبینی این رابطه، هم آنرا درک میکنند، هم ممکن است به روابطی که خودشان در زندگی خود داشتند بیشتر دسترسی پیدا کنند.
فکر میکنید حاصل کار شما چه ابعادی پیدا میکند؟
اصولاً نوشتن بر پایه اینست که حقیقت، نه فقط واقعیت، را که پنهان مانده، برملا میکنید. این حقیقت فقط درباره دیگران یا درباره دنیا نیست. همواره همراه با افشای چیزی در ارتباط با دنیا داریم، یک مسئله شخصی و فردی و خصوصی را در ارتباط با خود برملا میکنیم. این نوعی مواجهه با خود است. به همین دلیل در ابتدای کتاب یادآور شده ام که این کتاب به نوعی، پاسخ به آن سانسور درونی خود من است. مواجهه با آن سانسور درونی بسیار مشکلتر از سانسور بیرونی است که در یک جامعه بسته داریم. یکی از راههای پیشرفت یک جامعه گفتن ناگفتههاست.
من فکر میکنم در جامعه ما هم این اشتباه بزرگی است که ما زندگی فردی را ناچیز میگیریم. در دوره نوجوانی من دنیا را به نوعی از طریق نگاه فروغ فرخزاد دیدم. شعرهای فرخزاد به نوعی خاطرات شخصی و فردی و درونی یک زن است. انقلابی که او در شعر ما بوجود آورد، تنها در سطح زبان شعری نبود. در سطح ایجاد یک نوع حس جدید در شعر بود. اهمیت سیمین بهبهانی تنها در آن شجاعت بی حدش در ارتباط با مسائل اجتماعی نیست. نوع جسارت بهبهانی اینست که همیشه وفادار مانده است به آن خودی که زن است و حس دارد، عاشق میشود و میخواهد که تمام این حسهای خود را نه تنها در خلوت خود بیان کند، بلکه با دیگران شریک شود. اگر ما نتوانیم با دیگران درونیترین احساسمان را شریک شویم، هیچوقت نمیتوانیم احساس همدلی کنیم.
زمانی که خود را درون تجربه کسی میگذارید که فکر میکنید شبیه شما نیست، مثلاً یک مرد که شعر فرخزاد را میخواند یا سرگذشت یک زن را میخواند، همدلی که میتواند برایش ایجاد شود، باعث میشود که نسبت به تحولات اجتماعی درباره حقوق زنان نرمتر شود. یک زن که جرات میکند خودش را باز کند و نشان دهد به دنیا که صحبت در مورد خودش یک چیز پیش پا افتاده یا مبتذل نیست، میتواند تاثیر بگذارد روی باز شدن بخش عظیمیاز جامعه. از طریق نوشتن و برملا کردن همیشه این امکانات را در مورد خود و اجتماع بسط میدهیم.
در جوامع مردسالار، تنها مردان ضد حقوق زن نیستند. نقش زنان ضد زن گاهی خیلی عمیقتر است. مادر شما شاید نمونه یک چنین زنی بوده. فکر میکنید بیان این هشداری به زنانی که چنین فکر میکنند، هست؟
مادر من زن بسیار باهوش جسوری بود و به فعالیتهای اجتماعی علاقه داشت. ولی چیزی به جز اجتماع، اوضاع خانوادگی اجتماعی، که میتوانست به او اجازه ندهد که از یک حدی فراتر رود؛ صرف نظر از آنها، چیزی که باعث شد مادر من نتوانست پیشرفت کند، این بود که همیشه بصورت یک قربانی به خودش نگاه میکرد. گاهی اوقات شما وقتی بصورت قربانی به خود نگاه میکنید، به آنهایی که از شما پیشتر میروند، نوعی حسادت و بخل پیدا میکنید.
مادر من دچار یک تضاد درونی بود. از یک طرف مشوق من بود که زندگی اجتماعی خود را دنبال کنم و من بدون او فکر نمیکنم راهی را که انتخاب کردم، به ثمر برسانم. در حقیقت بدون او من این کتاب را نمیتوانستم بنویسم. از طرف دیگر در عین حال حسادت میکرد به آن زنی که من توانستم بشوم و او نتوانست. نکته دیگر در مورد مادرم این است که چون همواره خودش را قربانی میدید، یک حالت فلجی بهش دست داده بود. او نمیتوانست ورای قربانی بودن خود برود. چیزی که ما، در مورد خود فکر میکنیم درواقعیت هم میتواند اتفاق افتد. ما اسیر تصویری هستیم که از خود داریم. در هر جامعه ای میشود تغییر و تحول را بوجود آورد، اگر اعتقاد داشته باشیم که قربانی بودن ما تصمیم گیرنده سرنوشت ما نیست.