تحولات ايران را، از انقلاب مشروطه تا ۲۲ بهمن، بدون در نظر گرفتن رويدادهاى جهانى نمیتوان ارزيابى كرد.
تحولاتی که در اروپا در سده هجدهم رخ داد و آنچه عصر روشنگرى نام گرفت، انقلاب كبير فرانسه، رقابتهاى امپراتورىهاى روسيه و بريتانيا و تحولاتی که در امپراتورى عثمانى رخ داد، جنگ جهانى اول و انقلاب بلشويكى ۱۹۱۷ در روسيه، دوران حکومت نازیها در آلمان و در پی آن جنگ جهانى دوم، افول امپراتورى بريتانيا و قوت گرفتن جنبشهاى استقلالطلبانه، ظهور آمريكا به عنوان قدرتمندترين كشور جهان، جنگ سرد و رقابت آمريكا و اتحاد جماهير شوروى و سرانجام فروپاشى شوروى؛ اين ها همه بخشی از مهم ترین تحولات عظيم جهانى است. تحولاتی که كه جنبش مشروطه خواهى ايران، به قدرت رسيدن و افول رضاشاه، مبارزات آزادیخواهانه و همكارى يا مخالفت روشنفكران مذهبى و غيرمذهبى و روحانيت با رضاشاه و ادامه آن در دوران محمدرضا شاه و سرانجام فراهم شدن زمينه انقلاب بهمن ۵۷، تنها با قرار گرفتن اين رويدادها در کنار آنها، مى تواند ارزيابى شود.
يكى از مهمترین مسائل مطرح در طى اين دوران طولانى، تضاد روحانيت سنتگراى ايران با مدرنیته و تغييرات سريع اقتصادى، اجتماعى و سياسى الهام گرفته از غرب است.
اما برداشت اشتباه روشنفكران غيرمذهبى از مفاهيم راه یافته از غرب به ایران، مفاهیمی چون عدالت، حاكميت قانون و آزادى، و تلاش آنها براى سازگارى اين مفاهيم با شرع و تكليف دينى، چه نقشى در شكست جنبش مشروطه خواهى ايران داشته است؟ آیا مىتوان این برداشت را يكى از علل عمده شكست جنبش مشروطه خواهى ايران به شمار آورد؟
مهرزاد بروجردى، استاد علوم سياسى در دانشگاه سيراكيوز در نيويورک، معتقد است که اگرچه برداشت اشتباه، یا تلاش عمدی روشنفکران ایرانی برای سازگاری این مفاهیم با شرع در "شکست" انقلاب مشروطه نقش داشت اما لزوما دليل اصلى شكست جنبش مشروطه خواهى نبود.
به عقیده این استاد دانشگاه، روشنفكران ایرانی مجبور بودند مفاهيم كليدى غرب را در فرهنگى ايران حل کنند.
مهرزاد بروجردی به رادیو فردا میگوید: «گره كار اينجا بهوجود مىآيد. آن سنت فرهنگى موجود در جامعه مىخواهد با اين مفاهيم [غربی] برخورد كند ولى مشكل دارد. شكست جنبش مشروطه خواهى به نظر من بيش از هر چیز به دلیل مرزبندى يا توازن سياسى نيروهاى درگير در صحنه جامعه رخ داد. درجامعه اى كه تكفير وجود داشت مشخص است كه خيلى از روشنفكران بايد حرفهايشان را در لفافه مىزدند يا حتى به اعتقادهاى دينى جامعه اداى احترام مىكردند تا مجرايى براى ابراز وجود پيدا كنند.»
با شكست انقلاب مشروطه، التهاب سراسر ايران را فرا گرفت. در چنين دورهاى بود كه رضا شاه به قدرت رسید. شاهی که چهرهای ناهمگون از خود به جای گذاشت. برخی از پژوهشگران اکنون با بازبینی در ارزیابیهای گذشته درباره سیاستهای رضا شاه، معتقدند که او را نباید تنها به عنوان چهرهای به یاد آورد که با روشی مستبدانه به رفع اجباری حجاب پرداخت، بلکه میگویند او همچنین چهرهای بود که به آرمانهاى انقلاب مشروطه تحقق بخشید، گرچه این کار را با سرکوبی آزادیهاى سياسى کرد.
داريوش همايون، وزير اطلاعات و فرهنگ در دوران زمامدارى محمدرضاشاه پهلوى، معتقد است كه رضاشاه ژیش از هر چیز بايد «كشورى مى ساخت» تا بعد « در آن بتوان حرفى از آزادیها زد.»
داريوش همايون به رادیو فردا میگوید: «مشروطهخواهان پرچمدار تجدد در ايران بودند، كه مستلزم ساختن كشور بود و اين وظيفهاى بود كه رضاشاه به عهده گرفت. استقلال ايران هم كه مورد توجه مشروطهخواهان بود، در دوره رضاشاه تحقق پيدا كرد. البته در آن سالها آزادى معنى نداشت و خلق و خوى رضاشاه هم با آزادى، دموكراسى و احترام به مجلس سازگارى نداشت.»
مهرزاد بروجردى نيز معتقد است، که اقدامات رضاشاه و دوران او را بايد با توجه به شرايط زمان و تحولات جهانى ارزيابى كرد. وی نیز معتقد است كه رضاشاه به آرمانهاى انقلاب مشروطه، جامه عمل پوشاند.
مهرداد مشايخى، استاد جامعه شناسى دانشگاه جورج تاون در واشينگتن، ضمن پذيرفتن اينكه رضاشاه به برخى آرمانهاى انقلاب مشروطه تحقق بخشيد، آنچه او کرد را «مدرن سازى آمرانه» توصيف میكند.
مهرداد مشايخى به رادیو فردا میگوید: «میتوان رضاشاه را فردى دانست كه بسيارى از جنبههاى مدرن شدن را -به خصوص در زمینههای اقتصادى اجتماعى- پيش برد. بخش بزرگى از روشنفكران ايران هم كه مدرنيست و طرفدار نوگرايى بودند، خیل وقتها او را همراهى كردند. اما این نوعى مدرن شدن است كه به درستى خيلیها آن را مدرن شدن آمرانه مینامند.»
البته این موضوع تنها به دوره زمامداری رضا شاه باز نمیگردد. پژِوهشگران بسیاری اين تحليل را به دوره محمدرضا شاه نيز تعميم میدهند. برخی میگویند سياستهاى پهلوی دوم نيز ادامه همان "ملت-دولتسازى" دوره رضا شاه و فراهم كردن زمينه رشد اقتصادی و اجتماعى ایران بود. این دسته از تحلیلگران، سركوبى آزادیهاى سياسى را نیز نتیجه تداوم این سیاست میدانند.
مهرزاد بروجردى میگوید: «شرايط این دو دوره فرق داشت. زمانى كه رضاشاه به روى كار آمد، كشور در هرج و مرج و آشوبهای ناشی از جنگ جهانی اول به سر میبرد. در دوره محمدرضا شاه، با يک ثبات نسبى روبهرو هستیم. شايد استبداد او را در دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ ميلادى بتواند توجيه كرد، اما نمیتوان استبداد دو دهه آخرى كه به انقلاب منجر شد را توجیه کرد.»
مهرداد مشايخى نیز با تقسيم كردن سلطنت محمدرضاشاه به دو دوره، میگوید: «دوره پيش از كودتاى ۲۸ مرداد دوره متفاوتى است و توازن قوا و حضور متفقين در ايران شرايطى را ايجاد كرده بود كه شاه نمیتوانست حكومت كند. اما شاه پس از كودتا به دوره رضاشاه -از نظر آمرانه بودن- شبیه میشود. به ويژه پس از انجام اصلاحات موسوم به انقلاب سفيد، فضاى تنفسى را كه ايجاد شده بود، مىبندد.»
اما آیا میتوان گفت، مخالفت بخشى از روحانيت سنتى، به رهبرى آيت الله خمينى، با اصلاحات ارضى، دادن حق راى به زنان یا حذف شرط مسلمان بودن براى منتخبين انجمنهاى ايالتى و ولایتی در زمان محمدررضا شاه، ادامه تضاد سنت و مدرنسازی بود؟
مهرزاد بروجردى معتقد است، مخالفت روحانيت با حكومت در دوران شاه لزوما در چارچوب اختلاف ديرين ميان آنها جای نمیگیرد.
آقای بروجردی میگوید: «سرسپردگى حكومت شاه به غرب، خودشيفتگى، جلوگیری از آزادىها در جامعه و كودتاى ۲۸ مرداد كه حقانيت رژيم شاه را به زير سوال برده بود، همه عواملى بود كه دخيل بودند و بر گفتمانی كه نيروهاى مخالف حكومت از آن بهره مىگرفتند، تاثیر گذاشتند.»
مهرداد مشايخى مخافت روحانيت سنتگرا، به رهبرى آيت الله خمينى، را يكى از عوامل سوق دادن شاه به سوى سركوبى آزادیها و بستن بيشتر فضاى سياسى میداند.
مهرداد مشايخى به رشد مبازرههای مسلحانه چريكى شهرى نیز اشاره میکند.
با این همه داريوش همايون معتقد است، مخالفت روحانيت سنتگرا با اصلاحات به زمان رضاشاه و حتی پيش از آن باز میگردد.
داريوش همايون میگوید: «سرسپردگى شاه به آمريكا -درست يا غلط- ارتباطى به اصلاحات نداشت. دادن حق راى به زنان، اصلاحات ارضى يا تشكيل سپاه دانش و بهداشت، در هیچ کدام از اینها سرسپردگى وجود نداشت. اينها برنامههایی برای مدرنسازى كشور بود. [آیت الله] خمينى که با دوبخش اين اصلاحات مخالف بود؛ دادن حق راى به زنان و تقسيم اراضى اوقاف بين كشاورزان كه نفوذ آخوندها را كم میكرد. اما اينكه نيروهاى سياسى چپ و جبهه ملى مبارزه خود را را با شاه ادامه دادند، به این دليل بود كه با شخص شاه مبارزه میكردند و از اينكه با امثال [آیت الله] خمينى همراه و همدست شوند ابايى نداشتند. مبارزه آخوندها با برنامه اصلاحى سلسله پهلوى به دوران رضاشاه برمیگردد. از دوره مشروطه سابقه دارد. در دوران مشروطه توانستند متمم قانون اساسى را تحريف كنند و اختيار را به آخوندها بدهند كه البته عملى نشد، ولى به هر حال عناصری ارتجاعى در آن قانون اساسى گنجاندند. زورشان به رضاشاه نرسيد ولى آنها با استفاده از تهديد حزب توده، همكارى خود محمدرضاشاه را جلب كردند. همه اين عوامل را بايد درنظر گرفت.»
مهرداد بروجردى، انقلاب سال ۵۷ در ایران را واقعه اى تاريخى میداند كه سرمشقى خواهد بود براى ساير نيروهاى مذهبى.
مهرزاد بروجردى میگوید: « نيروهاى اسلامى در منطقه هميشه در اپوزيسيون بودند و هميشه ادعا میکنند كه اگر سر كار بياييم مىتوانيم بهشت برين بسازیم. در ايران امروز، اين نيروها به هرحال سركار آمدهاند و نتیجه کارشان معلوم است.»
از سوی دیگر مهرداد مشايخى معتقد است نتايج انقلاب ۲۲ بهمندر ایران را بايد در درازمدت زیر نظر گرفت.
مهرداد مشايخى میگوید: « در چند دهه نخست فجايع و ضررهايى كه از انقلاب ناشى شد به مراتب بر جنبههاى مثبت و راهگشاى آن چیرگی دارد. ولى در درازمدت، عناصر و نيروهايى آزاد شدهاند كه ربطى به خواست جمهورى اسلامى ندارند و نتايج يك دگرگونى انقلابى است كه خود زمينهساز تغييراتى مىشود كه [حکومت فعلی] با آنها مخالف است.»
اما داريوش همايون انقلاب ۲۲ بهمن را، گامى به پس توصیف میکند.
داريوش همايون میگوید انقلاب موفقی را من سراغ ندارد.
وی میافزاید: « در ايران وقت انقلاب نبود، شرايط انقلاب فراهم نبود، ضرورت انقلاب نبود. در سالهای آخر حکومتت شاه اوضاع سیاسی در ايران -زير فشارهاى خارجى و داخلى- در حال بهبود بود.»
داريوش همايون در عين حال به رژيم شاه نیز انتقادهايى دارد.
وزیر سابق اطلاعات ایران انتقادهای خود را چنین بیان میکند: «يكى، اين آخوندبازى لگام گسيخته، مبالغه در مبارزه با كمونيسم و تمركز بيش از اندازه قدرت در دست شاه بود. رضاشاه همه قدرتها را در دست داشت ولى مدير اجرايى بسيار خوبى بود. محمدرضا شاه مدير اجرايى خوبى نبود. بعد هم دچار يك جنون عظمت شده بود و به اينكه پادشاه مشروطه باشد قناعت نكرد.»
تحولاتی که در اروپا در سده هجدهم رخ داد و آنچه عصر روشنگرى نام گرفت، انقلاب كبير فرانسه، رقابتهاى امپراتورىهاى روسيه و بريتانيا و تحولاتی که در امپراتورى عثمانى رخ داد، جنگ جهانى اول و انقلاب بلشويكى ۱۹۱۷ در روسيه، دوران حکومت نازیها در آلمان و در پی آن جنگ جهانى دوم، افول امپراتورى بريتانيا و قوت گرفتن جنبشهاى استقلالطلبانه، ظهور آمريكا به عنوان قدرتمندترين كشور جهان، جنگ سرد و رقابت آمريكا و اتحاد جماهير شوروى و سرانجام فروپاشى شوروى؛ اين ها همه بخشی از مهم ترین تحولات عظيم جهانى است. تحولاتی که كه جنبش مشروطه خواهى ايران، به قدرت رسيدن و افول رضاشاه، مبارزات آزادیخواهانه و همكارى يا مخالفت روشنفكران مذهبى و غيرمذهبى و روحانيت با رضاشاه و ادامه آن در دوران محمدرضا شاه و سرانجام فراهم شدن زمينه انقلاب بهمن ۵۷، تنها با قرار گرفتن اين رويدادها در کنار آنها، مى تواند ارزيابى شود.
يكى از مهمترین مسائل مطرح در طى اين دوران طولانى، تضاد روحانيت سنتگراى ايران با مدرنیته و تغييرات سريع اقتصادى، اجتماعى و سياسى الهام گرفته از غرب است.
اما برداشت اشتباه روشنفكران غيرمذهبى از مفاهيم راه یافته از غرب به ایران، مفاهیمی چون عدالت، حاكميت قانون و آزادى، و تلاش آنها براى سازگارى اين مفاهيم با شرع و تكليف دينى، چه نقشى در شكست جنبش مشروطه خواهى ايران داشته است؟ آیا مىتوان این برداشت را يكى از علل عمده شكست جنبش مشروطه خواهى ايران به شمار آورد؟
مهرزاد بروجردى، استاد علوم سياسى در دانشگاه سيراكيوز در نيويورک، معتقد است که اگرچه برداشت اشتباه، یا تلاش عمدی روشنفکران ایرانی برای سازگاری این مفاهیم با شرع در "شکست" انقلاب مشروطه نقش داشت اما لزوما دليل اصلى شكست جنبش مشروطه خواهى نبود.
به عقیده این استاد دانشگاه، روشنفكران ایرانی مجبور بودند مفاهيم كليدى غرب را در فرهنگى ايران حل کنند.
مهرزاد بروجردی به رادیو فردا میگوید: «گره كار اينجا بهوجود مىآيد. آن سنت فرهنگى موجود در جامعه مىخواهد با اين مفاهيم [غربی] برخورد كند ولى مشكل دارد. شكست جنبش مشروطه خواهى به نظر من بيش از هر چیز به دلیل مرزبندى يا توازن سياسى نيروهاى درگير در صحنه جامعه رخ داد. درجامعه اى كه تكفير وجود داشت مشخص است كه خيلى از روشنفكران بايد حرفهايشان را در لفافه مىزدند يا حتى به اعتقادهاى دينى جامعه اداى احترام مىكردند تا مجرايى براى ابراز وجود پيدا كنند.»
با شكست انقلاب مشروطه، التهاب سراسر ايران را فرا گرفت. در چنين دورهاى بود كه رضا شاه به قدرت رسید. شاهی که چهرهای ناهمگون از خود به جای گذاشت. برخی از پژوهشگران اکنون با بازبینی در ارزیابیهای گذشته درباره سیاستهای رضا شاه، معتقدند که او را نباید تنها به عنوان چهرهای به یاد آورد که با روشی مستبدانه به رفع اجباری حجاب پرداخت، بلکه میگویند او همچنین چهرهای بود که به آرمانهاى انقلاب مشروطه تحقق بخشید، گرچه این کار را با سرکوبی آزادیهاى سياسى کرد.
داريوش همايون، وزير اطلاعات و فرهنگ در دوران زمامدارى محمدرضاشاه پهلوى، معتقد است كه رضاشاه ژیش از هر چیز بايد «كشورى مى ساخت» تا بعد « در آن بتوان حرفى از آزادیها زد.»
داريوش همايون به رادیو فردا میگوید: «مشروطهخواهان پرچمدار تجدد در ايران بودند، كه مستلزم ساختن كشور بود و اين وظيفهاى بود كه رضاشاه به عهده گرفت. استقلال ايران هم كه مورد توجه مشروطهخواهان بود، در دوره رضاشاه تحقق پيدا كرد. البته در آن سالها آزادى معنى نداشت و خلق و خوى رضاشاه هم با آزادى، دموكراسى و احترام به مجلس سازگارى نداشت.»
«دوره پيش از كودتاى ۲۸ مرداد دوره متفاوتى است و توازن قوا و حضور متفقين در ايران شرايطى را ايجاد كرده بود كه شاه نمیتوانست حكومت كند. اما شاه پس از كودتا به دوره رضاشاه -از نظر آمرانه بودن- شبیه میشود. به ويژه پس از انجام اصلاحات موسوم به انقلاب سفيد، فضاى تنفسى را كه ايجاد شده بود، مىبندد.»
مهرداد مشایخی
مهرداد مشايخى، استاد جامعه شناسى دانشگاه جورج تاون در واشينگتن، ضمن پذيرفتن اينكه رضاشاه به برخى آرمانهاى انقلاب مشروطه تحقق بخشيد، آنچه او کرد را «مدرن سازى آمرانه» توصيف میكند.
مهرداد مشايخى به رادیو فردا میگوید: «میتوان رضاشاه را فردى دانست كه بسيارى از جنبههاى مدرن شدن را -به خصوص در زمینههای اقتصادى اجتماعى- پيش برد. بخش بزرگى از روشنفكران ايران هم كه مدرنيست و طرفدار نوگرايى بودند، خیل وقتها او را همراهى كردند. اما این نوعى مدرن شدن است كه به درستى خيلیها آن را مدرن شدن آمرانه مینامند.»
البته این موضوع تنها به دوره زمامداری رضا شاه باز نمیگردد. پژِوهشگران بسیاری اين تحليل را به دوره محمدرضا شاه نيز تعميم میدهند. برخی میگویند سياستهاى پهلوی دوم نيز ادامه همان "ملت-دولتسازى" دوره رضا شاه و فراهم كردن زمينه رشد اقتصادی و اجتماعى ایران بود. این دسته از تحلیلگران، سركوبى آزادیهاى سياسى را نیز نتیجه تداوم این سیاست میدانند.
«زمانى كه رضاشاه به روى كار آمد، كشور در هرج و مرج و آشوبهای ناشی از جنگ جهانی اول به سر میبرد. در دوره محمدرضا شاه، با يک ثبات نسبى روبهرو هستیم. شايد استبداد او را در دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ ميلادى بتواند توجيه كرد، اما نمیتوان استبداد دو دهه آخرى كه به انقلاب منجر شد را توجیه کرد.»
مهرزاد بروجردی
مهرداد مشايخى نیز با تقسيم كردن سلطنت محمدرضاشاه به دو دوره، میگوید: «دوره پيش از كودتاى ۲۸ مرداد دوره متفاوتى است و توازن قوا و حضور متفقين در ايران شرايطى را ايجاد كرده بود كه شاه نمیتوانست حكومت كند. اما شاه پس از كودتا به دوره رضاشاه -از نظر آمرانه بودن- شبیه میشود. به ويژه پس از انجام اصلاحات موسوم به انقلاب سفيد، فضاى تنفسى را كه ايجاد شده بود، مىبندد.»
اما آیا میتوان گفت، مخالفت بخشى از روحانيت سنتى، به رهبرى آيت الله خمينى، با اصلاحات ارضى، دادن حق راى به زنان یا حذف شرط مسلمان بودن براى منتخبين انجمنهاى ايالتى و ولایتی در زمان محمدررضا شاه، ادامه تضاد سنت و مدرنسازی بود؟
مهرزاد بروجردى معتقد است، مخالفت روحانيت با حكومت در دوران شاه لزوما در چارچوب اختلاف ديرين ميان آنها جای نمیگیرد.
آقای بروجردی میگوید: «سرسپردگى حكومت شاه به غرب، خودشيفتگى، جلوگیری از آزادىها در جامعه و كودتاى ۲۸ مرداد كه حقانيت رژيم شاه را به زير سوال برده بود، همه عواملى بود كه دخيل بودند و بر گفتمانی كه نيروهاى مخالف حكومت از آن بهره مىگرفتند، تاثیر گذاشتند.»
مهرداد مشايخى مخافت روحانيت سنتگرا، به رهبرى آيت الله خمينى، را يكى از عوامل سوق دادن شاه به سوى سركوبى آزادیها و بستن بيشتر فضاى سياسى میداند.
مهرداد مشايخى به رشد مبازرههای مسلحانه چريكى شهرى نیز اشاره میکند.
با این همه داريوش همايون معتقد است، مخالفت روحانيت سنتگرا با اصلاحات به زمان رضاشاه و حتی پيش از آن باز میگردد.
« در ايران وقت انقلاب نبود، شرايط انقلاب فراهم نبود، ضرورت انقلاب نبود. در سالهای آخر حکومتت شاه اوضاع سیاسی در ايران -زير فشارهاى خارجى و داخلى- در حال بهبود بود.»
داریوش همایون
مهرداد بروجردى، انقلاب سال ۵۷ در ایران را واقعه اى تاريخى میداند كه سرمشقى خواهد بود براى ساير نيروهاى مذهبى.
مهرزاد بروجردى میگوید: « نيروهاى اسلامى در منطقه هميشه در اپوزيسيون بودند و هميشه ادعا میکنند كه اگر سر كار بياييم مىتوانيم بهشت برين بسازیم. در ايران امروز، اين نيروها به هرحال سركار آمدهاند و نتیجه کارشان معلوم است.»
از سوی دیگر مهرداد مشايخى معتقد است نتايج انقلاب ۲۲ بهمندر ایران را بايد در درازمدت زیر نظر گرفت.
مهرداد مشايخى میگوید: « در چند دهه نخست فجايع و ضررهايى كه از انقلاب ناشى شد به مراتب بر جنبههاى مثبت و راهگشاى آن چیرگی دارد. ولى در درازمدت، عناصر و نيروهايى آزاد شدهاند كه ربطى به خواست جمهورى اسلامى ندارند و نتايج يك دگرگونى انقلابى است كه خود زمينهساز تغييراتى مىشود كه [حکومت فعلی] با آنها مخالف است.»
اما داريوش همايون انقلاب ۲۲ بهمن را، گامى به پس توصیف میکند.
داريوش همايون میگوید انقلاب موفقی را من سراغ ندارد.
وی میافزاید: « در ايران وقت انقلاب نبود، شرايط انقلاب فراهم نبود، ضرورت انقلاب نبود. در سالهای آخر حکومتت شاه اوضاع سیاسی در ايران -زير فشارهاى خارجى و داخلى- در حال بهبود بود.»
داريوش همايون در عين حال به رژيم شاه نیز انتقادهايى دارد.
وزیر سابق اطلاعات ایران انتقادهای خود را چنین بیان میکند: «يكى، اين آخوندبازى لگام گسيخته، مبالغه در مبارزه با كمونيسم و تمركز بيش از اندازه قدرت در دست شاه بود. رضاشاه همه قدرتها را در دست داشت ولى مدير اجرايى بسيار خوبى بود. محمدرضا شاه مدير اجرايى خوبى نبود. بعد هم دچار يك جنون عظمت شده بود و به اينكه پادشاه مشروطه باشد قناعت نكرد.»