امسال برخلاف سالهای گذشته، جشنواره کن توجه خاصی به فیلم کوتاه ایرانی نشان داده است: دو ساعت بیشتر، ساخته علی عسگری در بخش مسابقه، دوئت، ساخته نوید دانش در بخش سینه فونداسیون (بخش ویژه دانشجویان سینما) و سوزن، فیلمی از آناهیتا قزوینیزاده (که در آمریکا ساخته شده) در همین بخش قرار دارند.
دو ساعت بیشتر (علی عسگری)
انتخاب فیلمی از سینمای ایران در بخش مسابقه فیلمهای کوتاه جشنواره کن، اتفاقی نادر و امیدوارکننده است، اما تماشای این فیلم همه امیدها را بر باد میدهد: فیلمی که به نظر میرسد تنها به دلیل سوژهاش به جشنواره کن راه یافته است؛
دختری پس از معاشقه، دچار خونریزی شده و به همراه دوست پسرش به بیمارستانهای مختلف سر میزنند، اما بیمارستانها بدون سند ازدواج یا حضور پدر دختر، حاضر به پذیرش او نیستند.
به نظر میرسد فیلمساز تمام هم و غم خود را بر سوژه جنجالیاش قرار میدهد و هوشمندانه سعی دارد با پا گذاشتن در حیطههای ممنوع، توجه جشنوارههای خارجی را جلب کند؛ اما فیلم ساختاری به شدت ضعیف دارد که جز سوژه توجهبرانگیزش برای تماشاگر خارجی (که این نوع ممنوعیت ها در ایران برایش جالب توجه است) نکته قابل توجه دیگری ندارد.
پیرنگ قصه بسیار سست و ضعیف است (از همان نقطه اول: چرا دختر به تنهایی به بیمارستان نمیرود و دوست پسرش را همراه میبرد؟) و فضاسازی و دیالوگها (که در شکلی کارشده شاید میتوانستند ضعف فیلمنامه را بپوشانند)، اثر را ضعیفتر میکنند.
دیالوگهای تصنعی که مشخص است تنها برای تماشاگر خارجی نوشته شدهاند، هیچ نکته برانگیزانندهای ندارند و نمیتوانند ما را در سرنوشت شخصیتها سهیم کنند.
دوربین ساکن فیلمساز هم حتی برای لحظهای قادر نیست ما را با موقعیت متشنج صحنه همراه کند. مثلاً نگاه کنید به سکانس آخر در اتوموبیل، جایی که پسر از دختر میخواهد به پدرش زنگ بزند: نوع قرار گرفتن دوربین، قطعها، دیالوگها و بازیها، از فیلمسازی حکایت دارند که شاید بهجای اتکا به مدارس سینمایی، نیاز مبرم به فیلم دیدن و مطالعه جدی سینما دارد.
دوئت (نوید دانش)
اما نوید دانش در دوئت، سعی دارد به «سینما» نزدیک شود و از تکیه بر سوژه جنجالی خودداری کند. میزانسنها حکایت از فیلمساز جوانی دارند که پا در مسیر درستی نهاده و میتواند موقعیت درگیرکنندهای خلق کند.
مردی پس از چند سال با عشق پیشین خود در یک سی دی فروشی دیدار میکند. همه چیز در هالهای از ابهام باقی میماند و فیلمساز تماشاگر را به چالش میکشد تا با شخصیتهایی که چیزی درباره آنها نمیداند همذاتپنداری کند.
در واقع با ظرافت، دو شخصیت اصلی فیلم، شخصیتهایی هستند که در ابتدا و انتهای فیلم میبینیم: یعنی مینو که آرام در اتوموبیل خود نشسته و شوهر خود را برای تزکیه و نوعی تسویه حساب با گذشته به دیدار عشق قدیمیاش میفرستد و در نهایت نقطه مقابل او را میبینیم: شوهر سپیده که در حال رانندگی است.
هر دو نمای ابتدایی و انتهایی شبیه به هم هستند (با همان موسیقی ساخته شده توسط یکی از شخصیتهای فیلم که در ابتدا هم شنیدهایم و نقطه رابطی میشود بین این دوشخصیتی که احتمالاً همدیگر را هیچ وقت ندیده اند) و دو شخصیت تنهای فیلم را در یک موقعیت یکسان نشان میدهد که به طرز مرموزی چیزی در زندگی آنها گم شده و نقطه تنهایی آنها قابل لمس است.
فیلم قصد ندارد گرههای خود را باز کند؛ تنها جزئیاتی را با ما قسمت میکند که به آن نیاز داریم. با این حال برخی جزئیات (مثل دلیل دیالوگ های نسبتاً پرخاشجویانه و هیستریک مرد با کاوه در فروشگاه) روشن نمیشود و به ساختار فیلم لطمه وارد میکند. همین طور سکانس اول فیلم که پنج دقیقه طول میکشد، طولانی به نظر میرسد و سردرگم کننده است، اما پس از این سکانس، خوشبختانه فیلم به درستی پیش میرود و فضاسازی و بازیهای خوب، به همراه ریتم حساب شده (آرام اما در خدمت نمایش تشنج پنهان درون صحنه) تماشاگر را با آن همراه میکند.
سوزن (آناهیتا قزوینیزاده)
آناهیتا قزوینیزاده، دانشجوی مدرسه هنر شیکاگو، از محل سکونتاش به درستی استفاده می کند: پرداختن به فضا و محیطی که به شدت آمریکایی است.
قرار است گوشهای دختر نوجوانی را سوراخ کنند و او غالباً ساکت در حال تماشای اتفاقات دور و برش است.
به رغم آن که داستان اولیه فیلم میتواند در هر جایی رخ دهد، اما شخصیتها، دیالوگها و فضا، به شدت به محیط آمریکا پیوند میخورد. فیلم از صحنهای شروع میشود که دختر در حال شنیدن مکالمه مادرش است، در حالی که روی تختخواب خود دراز کشیده و تنها یک ناظر است. این ناظر بودن شخصیت اصلی تا انتها ادامه دارد: ناظر یک مرافعه ، ناظر مادری که دوست دارد همه چیز را به شدت کنترل کند، ناظر «گوشسوراخ کنهایی» که چندان در کار خود وارد نیستند و بالاخره در صحنه نهایی، تصمیم برای گریز از کنترل مادر و «بالغ» شدن.
فیلم در ساختار حرفهای است، اما در پرداخت مضمون چندان به عمق نمیرود؛ که به نظر میرسد فیلمساز با تجربه بیشتر این نقص را میتواند جبران کند.
دو ساعت بیشتر (علی عسگری)
انتخاب فیلمی از سینمای ایران در بخش مسابقه فیلمهای کوتاه جشنواره کن، اتفاقی نادر و امیدوارکننده است، اما تماشای این فیلم همه امیدها را بر باد میدهد: فیلمی که به نظر میرسد تنها به دلیل سوژهاش به جشنواره کن راه یافته است؛
دختری پس از معاشقه، دچار خونریزی شده و به همراه دوست پسرش به بیمارستانهای مختلف سر میزنند، اما بیمارستانها بدون سند ازدواج یا حضور پدر دختر، حاضر به پذیرش او نیستند.
به نظر میرسد فیلمساز تمام هم و غم خود را بر سوژه جنجالیاش قرار میدهد و هوشمندانه سعی دارد با پا گذاشتن در حیطههای ممنوع، توجه جشنوارههای خارجی را جلب کند؛ اما فیلم ساختاری به شدت ضعیف دارد که جز سوژه توجهبرانگیزش برای تماشاگر خارجی (که این نوع ممنوعیت ها در ایران برایش جالب توجه است) نکته قابل توجه دیگری ندارد.
پیرنگ قصه بسیار سست و ضعیف است (از همان نقطه اول: چرا دختر به تنهایی به بیمارستان نمیرود و دوست پسرش را همراه میبرد؟) و فضاسازی و دیالوگها (که در شکلی کارشده شاید میتوانستند ضعف فیلمنامه را بپوشانند)، اثر را ضعیفتر میکنند.
دیالوگهای تصنعی که مشخص است تنها برای تماشاگر خارجی نوشته شدهاند، هیچ نکته برانگیزانندهای ندارند و نمیتوانند ما را در سرنوشت شخصیتها سهیم کنند.
دوربین ساکن فیلمساز هم حتی برای لحظهای قادر نیست ما را با موقعیت متشنج صحنه همراه کند. مثلاً نگاه کنید به سکانس آخر در اتوموبیل، جایی که پسر از دختر میخواهد به پدرش زنگ بزند: نوع قرار گرفتن دوربین، قطعها، دیالوگها و بازیها، از فیلمسازی حکایت دارند که شاید بهجای اتکا به مدارس سینمایی، نیاز مبرم به فیلم دیدن و مطالعه جدی سینما دارد.
دوئت (نوید دانش)
اما نوید دانش در دوئت، سعی دارد به «سینما» نزدیک شود و از تکیه بر سوژه جنجالی خودداری کند. میزانسنها حکایت از فیلمساز جوانی دارند که پا در مسیر درستی نهاده و میتواند موقعیت درگیرکنندهای خلق کند.
مردی پس از چند سال با عشق پیشین خود در یک سی دی فروشی دیدار میکند. همه چیز در هالهای از ابهام باقی میماند و فیلمساز تماشاگر را به چالش میکشد تا با شخصیتهایی که چیزی درباره آنها نمیداند همذاتپنداری کند.
در واقع با ظرافت، دو شخصیت اصلی فیلم، شخصیتهایی هستند که در ابتدا و انتهای فیلم میبینیم: یعنی مینو که آرام در اتوموبیل خود نشسته و شوهر خود را برای تزکیه و نوعی تسویه حساب با گذشته به دیدار عشق قدیمیاش میفرستد و در نهایت نقطه مقابل او را میبینیم: شوهر سپیده که در حال رانندگی است.
هر دو نمای ابتدایی و انتهایی شبیه به هم هستند (با همان موسیقی ساخته شده توسط یکی از شخصیتهای فیلم که در ابتدا هم شنیدهایم و نقطه رابطی میشود بین این دوشخصیتی که احتمالاً همدیگر را هیچ وقت ندیده اند) و دو شخصیت تنهای فیلم را در یک موقعیت یکسان نشان میدهد که به طرز مرموزی چیزی در زندگی آنها گم شده و نقطه تنهایی آنها قابل لمس است.
فیلم قصد ندارد گرههای خود را باز کند؛ تنها جزئیاتی را با ما قسمت میکند که به آن نیاز داریم. با این حال برخی جزئیات (مثل دلیل دیالوگ های نسبتاً پرخاشجویانه و هیستریک مرد با کاوه در فروشگاه) روشن نمیشود و به ساختار فیلم لطمه وارد میکند. همین طور سکانس اول فیلم که پنج دقیقه طول میکشد، طولانی به نظر میرسد و سردرگم کننده است، اما پس از این سکانس، خوشبختانه فیلم به درستی پیش میرود و فضاسازی و بازیهای خوب، به همراه ریتم حساب شده (آرام اما در خدمت نمایش تشنج پنهان درون صحنه) تماشاگر را با آن همراه میکند.
سوزن (آناهیتا قزوینیزاده)
آناهیتا قزوینیزاده، دانشجوی مدرسه هنر شیکاگو، از محل سکونتاش به درستی استفاده می کند: پرداختن به فضا و محیطی که به شدت آمریکایی است.
قرار است گوشهای دختر نوجوانی را سوراخ کنند و او غالباً ساکت در حال تماشای اتفاقات دور و برش است.
به رغم آن که داستان اولیه فیلم میتواند در هر جایی رخ دهد، اما شخصیتها، دیالوگها و فضا، به شدت به محیط آمریکا پیوند میخورد. فیلم از صحنهای شروع میشود که دختر در حال شنیدن مکالمه مادرش است، در حالی که روی تختخواب خود دراز کشیده و تنها یک ناظر است. این ناظر بودن شخصیت اصلی تا انتها ادامه دارد: ناظر یک مرافعه ، ناظر مادری که دوست دارد همه چیز را به شدت کنترل کند، ناظر «گوشسوراخ کنهایی» که چندان در کار خود وارد نیستند و بالاخره در صحنه نهایی، تصمیم برای گریز از کنترل مادر و «بالغ» شدن.
فیلم در ساختار حرفهای است، اما در پرداخت مضمون چندان به عمق نمیرود؛ که به نظر میرسد فیلمساز با تجربه بیشتر این نقص را میتواند جبران کند.