ربهکا عاشق میشود
مثل نیم دو جین داستان عاشقانه: ربهکا، اهل جایی در جنوب قاره آمریکا بود، شیلی یا کلمبیا شاید هم آرژانتین، وقتی مشغول کار کردن در یک شرکت تجاری در شمال آمریکا بود، ناگهان با دیدن همکار سنگاپوری خود یک دل نه صد دل عاشق او میشود.
آنها تصمیم میگیرند به سنگاپور بروند و آنجا زندگی خوش و خرمی را شروع کنند؛ درست مثل نیم دو جین داستان عاشقانه دیگر آغازی رومانتیک، عالی برای ساختن یک سریال خانوادگی.
زندگی در سنگاپور برای ربهکا خیلی آسان نیست. ولی عجالتا چارهای هم نیست. همسر ربهکا به انگلیسی و چینی ماندارین حرف میزند. ربهکا به انگلیسی و اسپانیایی. طبیعتا زوج عاشق برای گفتن دیالوگهای اول آشنایی به زبان مشترک بینشان با مشکل زیادی روبهرو نیستند؛ «چه چشمای زیبایی» یا «عزیزم امروز کجا بریم قدم بزنیم؟».
اما از اول آشنایی و ازدواج حالا یکی دو سالی میگذرد و ربهکا قرار است بچه دار شود. آنها میخواهند اگر پسر بود اسمش را بگذارند «خوزه جانگ» و اگر دختر بود اسمش را بگذارند «مینا پائولینا». هم آهنگین است هم مخلوطی از اسمهای اجداد دو طرف. ولی هنوز نمیدانند بچه آنها باید به چه زبانی حرف بزند. ربهکا چینی یاد نگرفته است. سختش است. همسر او هم اسپانیایی یاد نگرفته است، چون وقت ندارد. زبان خانه هم همچنان همان انگلیسی است که نه زبان مادری اولیست نه زبان مادری دومی. ربهکا معتقد است بچه آنها برای یاد گرفتن سه تا از گستردهترین زبانهای جهان مشکلی نخواهد داشت، هر چند او و همسرش -احتمالا همچنان- به زبانی غیر از زبان مادری خود حرف خواهند زد.
هولا هولا
لهیا، یعنی «فرزند بهشت»؛ به زبان مردمان کهن جزیره هاوایی. لهیا، دختر مادری اهل هاوایی و پدری اهل کره جنوبیست. از بچگی به فرهنگ مادریاش که زیاد هم آن را ندیده، چون نه در هاوایی که در سئول زندگی میکند، علاقه زیادی داشت. از همان بچگی هم شروع کرد به یاد گرفتن رقص «هولا». ولی از زبان مادری جز کلماتی شاعرانه که معنیشان را درست نمیداند و اصطلاحات رقص، چیزی نمیداند. لهیا میگوید تقصیر مادرش نیست، چون او هم زبان مادری خود را نمیشناخت.
از وقتی آمریکا زبان انگلیسی را به زبان رسمی و زبان مدارس تبدیل کرد در کمتر از دو قرن، گویندگان زبان هاوایی به کمتر از یک درصد کاهش پیدا کردند.
دیگر زیاد کسی نمانده است که به زبان مادری لهیا گفتوگو کند. حتی رقص «هولا» هم که لهیا آن را بخشی از «فرهنگ اصیل مادری» خود میداند و عاشقانه دوستش دارد، به مخلوطی از رقصهای مختلف تبدیل شده که خیلی هم شبیه آنچه چند ده سال پیش بود، نیست.
زبان اصلی لهیا کرهای است. او به انگلیسی و کمی هم فرانسه حرف میزند. با این همه وقتی نامش را میگوید غرور در صدایش رخنه میکند: «لهیا به زبان هاوایی یعنی فرزند بهشت».
از لندن تا جاوه
رابین، یک پایش از پای دیگرش کوتاهتر است. میگوید از اول زندگیش مجبور بود با این واقعیت خو بگیرد، که برای «مثل بقیه بودن»، باید بیشتر از بقیه زحمت بکشد. چه بخواهد قهرمان دو و میدانی شود، چه بخواهد در کلوب نزدیک خانه برقصد.
رابین تصمیم میگیرد قبل از اینکه میانسال شود به جاوه در اندونزی برود. جایی که به دوستانش در یک سازمان کوچک غیردولتی کمک میکند که هدفش ساختن تنها یک مدرسه برای بچههای کمدرآمد و بیبضاعت جایی در جزیره سوماترا است.
رابین مشغول خواندن زبان اندونزایی است. او ویزای کار ندارد و هر چند وقت به چند وقت باید از اندونزی خارج شود، و دوباره برگردد.
پدر و مادر رابین هر دو انگلیسیزبان هستند، اما جایی که رابین میخواهد در آن مدرسه بسازد، کسی به انگلیسی حرف نمیزند.
او به شوخی میگوید مدتی است که پای کوتاه و مشکلات آن را از یاد برده؛ «گاهی واسه سفارش یه وعده غذا اونقدر انرژی مصرف میکردم و اونقدر از زبان ایما و اشاره استفاده میکردم که انگار وسط کلوب مشغول رقصیدنم.»
میخندد و جملهای به اندونزایی میگوید. مجلهای اندونزایی را باز میکند و شمرده شمرده و بلند بلند شروع به خواندن میکند.
پشت جلد مجله عکس دیوید بکهام در حال تبلیغ عطری قرار دارد.
زبان خانم باربی
باربی حرف زیادی نمیزند، در حد چند کلمه بستگی به نوار کوچک ضبط شده. در نتیجه نمیتواند به «سوالهای جدی» پاسخ دهد. او متولد نهم مارس ۱۹۵۹ در آمریکاست. او نه تنها زیاد حرف نمیزند، بلکه پیر هم نمیشود. ولی لابد شنونده خوبیست. مردمی به ۶۹۰۹ زبان زنده دنیا احتمالا جایی، وقتی، چیزی به او گفتهاند. او زبان مادری لازم ندارد، برای حرف زدن با او کافی است به مغازه رفت و دست در جیب کرد. حتی در شهری فقیر در انتهای جنوبی سریلانکا.
آقای فروشنده لاستیکهای نسبتا بزرگ
روبهروی کافهای در دهلی در یکی از خیابانهای حومه شهر، مغازهای قرار دارد که در آن آقایی در پیراهن بلند سفید مردانه، درست مثل بیشتر آدمهای محله، لاستیکهای نسبتا بزرگی میفروشد. لاستیکهایی کوچکتر از لاستیک کامیون ولی بزرگتر از خودروهای سواری معمول. اگر هر روز هم برای استفاده از اینترنت و خوردن قهوه به این تنها کافهای که در محله وایفای دارد، بروم، او همان طرف، روی همان صندلی، با صورتی که هیچ تغییری در آن ایجاد نمیشود نشسته است. البته به جز وقتی مسجد محله اذان میزند، وقت نهار و زمان صرف چای ِ بعد از ظهر. در مجموع شاید خیلی هم در مغازه نمینشیند.
«آقای فروشنده لاستیکهای نسبتا بزرگ» مانند بیشتر اهالی محله پاکستانی است.
او به اردو حرف میزند، ولی به هندی حرف نمیزند، هرچند فکر میکنم قطعا غیرممکن است که هندی نفهمد و نتواند به آن حرف بزند، ولی به هر حال جواب نمیدهد. اگر هم از قضا و قدر کارم به خرید لاستیک نسبتا بزرگ بیافتد و به او به هندی بگویم «نامستی»، چپچپ نگاه میکند و جواب نمیدهد.
ولی اگر بگویم «سلام علیکم»، آن وقت لبخندی میزند و میگوید «علیکم سلام».
اهالی این محل هر چند پاکستانیتبار هستند، اما سالهاست در هند زندگی میکنند، بچههایشان اینجا به دنیا آمدهاند، اینجا به مدرسه و بیمارستان و مسجد میروند.
درست یک چهارراه آن طرفتر خبری از مردانی با پیراهنهای بلند سفید نیست و خانمها «ساری» میپوشند. آنجا هم کسی -حتی اگر اردو بفهمد- جوابت را به اردو نمیدهد.
زمانی در دهلی در مدتی کوتاهی در هلتی بودم که «آن طرف چهارراه» قرار داشت ولی کافهای که میشد در آن به اینرنت وصل شد در «این طرف چهارراه» بود. و من هر روز فکر میکردم انگار از قارهای به قاره دیگری سفر میکنم.
«نامستی علیکم»
دو سه هزار کیلومتر پایینتر از دهلی در یک شهر جنوبی با دختری «هندو» آشنا شدم که نام سختی داشت. دانشجو بود و مث صدها هزار و چه بسا میلیونها هندی دیگر قرار بود «مهندس» شود. دوستپسر دختری که نام سختی داشت، نامش محمود بود.
محمود هم قرار بود مهندس شود.
در هند با وجود آنکه «زبان رسمی» هندی شناخته میشود، اما بر خلاف خیلی از کشورهای دنیا با انواع زبانها، «زبان ملی» وجود ندارد. در عوض آنقدر زبان وجود دارد که حتی خود شهروندانش هم نمیتوانند بشمرندش. البته به قول محمود باز هم از تعداد زبانهای نسبتا زنده در پاپوآ گینهنو، کمتر است.
- بیشتر از ۸۰۰ تا زبان که فقط ۴ میلیون نفر ازشون استفاده میکنن.
صدها زبان و گویش در شبهقاره هند رایج است. از زبانهای خانواده هندوآریایی تا زبانهای خانواده دراویدی. و هند بخشی از قارهای است که بنا بر تحقیقات موسسه بینالمللی «اسآیال» نزدیک به ۲۲۰۰ زبان در آن رایج است. تقریبا ۱۰ برابر بیشتر از زبانهای رایج در قاره اروپا.
زبان مادری دختری که اسمش سخت است «تامیلی» است و زبان محمود هندی. وقتی با آنها قرار ملاقات میگذارم، ناگهان طوفانی از زبانها برپا میشود. از هندی و تامیلی و فارسی و عربی تا انگلیسی و گاهی هم به شوخی ایتالیایی و فرانسوی و اسپانیایی. انگار کلمهها هیچ کارکردی ندارند به جز ساختن یک جمله و برقرار کردن رابطه.
با این همه احوالپرسی آنها با هم همیشه یک شکل است. یکی میگوید «نامستی علیکم» و آن یکی جواب میدهد «علیکم نامستی».
«یک دقیقه حرف نزن»
اندی ملوان است. هر سال چهار تا پنج ماه در سفر دریاییست و مابقی سال با پسرعمویش در کافه خانوادگی مشغول کار. او چینیتبار مالزیاییست. زبان مادری او «هاکا»ست. یکی از شاخههای اصلی زبان چینی که بیشتر در جنوب آن کشور رایج است. با این همه نسل در نسل او ساکن مالزی هستند و در نتیجه مالایی هم زبان اوست. به هر دو زبان صحبت میکند ولی نگارش چینی را نمیتواند بخواند. در نتیجه زبان مادری او زبانی شفاهیست که سینه به سینه به فرزندان انتقال پیدا کرده است.
اندی ادبیات هاکا را نمیشناسد. بیشتر از آن با ادبیات مالایی آشناست که در مدرسه آموخته است.
اندی و پسرعمویش با هم گاهی چینی حرف میزنند، گاهی مالایی و گاهی هم انگلیسی -به خصوص وقتی مهمان دارند.
مهاجرانی که به هاکا سخن میگویند از تایوان، تایلند، مالزی و ژاپن تا فیلیپین، آمریکا و حتی هند و آفریقای جنوبی پراکندهاند. اما بسته به اینکه کجا ساکن شدهاند -مثلا در تایوان- بیشتر یا کمتر با ادبیات و خط آشنا هستند و طبیعتا میشود حدس زد که مجموع لغاتی که میشناسند هم با هم فرق میکند.
اندی یک روز مرا برای تماشای قایقی که با پسرعمویش ساختهاند میبرد.
در راه رادیوی ماشین در مورد روز جهانی زبان مادری برنامه پخش میکند. ۲۱ فوریه است و در مالزی فصل بارانی از راه میرسد.
به انباری کوچکی اطراف شهر میرسیم. پر از قطعات اضافی ماشین، تکههای چوب، میلههای آهنی، آجرهایی با خط و نقاشیهای برجسته و مجسمههای نیمهشکسته خدایان چینی.
قایقی به شدت ابتدایی در ته انبار قرار دارد. ساخته شده از الوار و موتوری دستساز که با هر جور سوختی کار میکند. اندی میگوید گاهی حتی روغن نخل هم در موتور میریزند.
میپرسم «با این قایق کجا میرین؟».
- رودخونههای اطراف. دریاچههای اطراف. هر جایی که خبر از آدم نباشه…
و میخندد.
میگویم «برای گشتوگذار؟»
دوباره میخندد. نگاهی میاندازد و میگوید «گاهی فقط واسه یه دقیقه سکوت».
مثل نیم دو جین داستان عاشقانه: ربهکا، اهل جایی در جنوب قاره آمریکا بود، شیلی یا کلمبیا شاید هم آرژانتین، وقتی مشغول کار کردن در یک شرکت تجاری در شمال آمریکا بود، ناگهان با دیدن همکار سنگاپوری خود یک دل نه صد دل عاشق او میشود.
آنها تصمیم میگیرند به سنگاپور بروند و آنجا زندگی خوش و خرمی را شروع کنند؛ درست مثل نیم دو جین داستان عاشقانه دیگر آغازی رومانتیک، عالی برای ساختن یک سریال خانوادگی.
زندگی در سنگاپور برای ربهکا خیلی آسان نیست. ولی عجالتا چارهای هم نیست. همسر ربهکا به انگلیسی و چینی ماندارین حرف میزند. ربهکا به انگلیسی و اسپانیایی. طبیعتا زوج عاشق برای گفتن دیالوگهای اول آشنایی به زبان مشترک بینشان با مشکل زیادی روبهرو نیستند؛ «چه چشمای زیبایی» یا «عزیزم امروز کجا بریم قدم بزنیم؟».
اما از اول آشنایی و ازدواج حالا یکی دو سالی میگذرد و ربهکا قرار است بچه دار شود. آنها میخواهند اگر پسر بود اسمش را بگذارند «خوزه جانگ» و اگر دختر بود اسمش را بگذارند «مینا پائولینا». هم آهنگین است هم مخلوطی از اسمهای اجداد دو طرف. ولی هنوز نمیدانند بچه آنها باید به چه زبانی حرف بزند. ربهکا چینی یاد نگرفته است. سختش است. همسر او هم اسپانیایی یاد نگرفته است، چون وقت ندارد. زبان خانه هم همچنان همان انگلیسی است که نه زبان مادری اولیست نه زبان مادری دومی. ربهکا معتقد است بچه آنها برای یاد گرفتن سه تا از گستردهترین زبانهای جهان مشکلی نخواهد داشت، هر چند او و همسرش -احتمالا همچنان- به زبانی غیر از زبان مادری خود حرف خواهند زد.
لهیا، یعنی «فرزند بهشت»؛ به زبان مردمان کهن جزیره هاوایی. لهیا، دختر مادری اهل هاوایی و پدری اهل کره جنوبیست. از بچگی به فرهنگ مادریاش که زیاد هم آن را ندیده، چون نه در هاوایی که در سئول زندگی میکند، علاقه زیادی داشت. از همان بچگی هم شروع کرد به یاد گرفتن رقص «هولا». ولی از زبان مادری جز کلماتی شاعرانه که معنیشان را درست نمیداند و اصطلاحات رقص، چیزی نمیداند. لهیا میگوید تقصیر مادرش نیست، چون او هم زبان مادری خود را نمیشناخت.
از وقتی آمریکا زبان انگلیسی را به زبان رسمی و زبان مدارس تبدیل کرد در کمتر از دو قرن، گویندگان زبان هاوایی به کمتر از یک درصد کاهش پیدا کردند.
دیگر زیاد کسی نمانده است که به زبان مادری لهیا گفتوگو کند. حتی رقص «هولا» هم که لهیا آن را بخشی از «فرهنگ اصیل مادری» خود میداند و عاشقانه دوستش دارد، به مخلوطی از رقصهای مختلف تبدیل شده که خیلی هم شبیه آنچه چند ده سال پیش بود، نیست.
زبان اصلی لهیا کرهای است. او به انگلیسی و کمی هم فرانسه حرف میزند. با این همه وقتی نامش را میگوید غرور در صدایش رخنه میکند: «لهیا به زبان هاوایی یعنی فرزند بهشت».
رابین، یک پایش از پای دیگرش کوتاهتر است. میگوید از اول زندگیش مجبور بود با این واقعیت خو بگیرد، که برای «مثل بقیه بودن»، باید بیشتر از بقیه زحمت بکشد. چه بخواهد قهرمان دو و میدانی شود، چه بخواهد در کلوب نزدیک خانه برقصد.
رابین تصمیم میگیرد قبل از اینکه میانسال شود به جاوه در اندونزی برود. جایی که به دوستانش در یک سازمان کوچک غیردولتی کمک میکند که هدفش ساختن تنها یک مدرسه برای بچههای کمدرآمد و بیبضاعت جایی در جزیره سوماترا است.
رابین مشغول خواندن زبان اندونزایی است. او ویزای کار ندارد و هر چند وقت به چند وقت باید از اندونزی خارج شود، و دوباره برگردد.
پدر و مادر رابین هر دو انگلیسیزبان هستند، اما جایی که رابین میخواهد در آن مدرسه بسازد، کسی به انگلیسی حرف نمیزند.
او به شوخی میگوید مدتی است که پای کوتاه و مشکلات آن را از یاد برده؛ «گاهی واسه سفارش یه وعده غذا اونقدر انرژی مصرف میکردم و اونقدر از زبان ایما و اشاره استفاده میکردم که انگار وسط کلوب مشغول رقصیدنم.»
میخندد و جملهای به اندونزایی میگوید. مجلهای اندونزایی را باز میکند و شمرده شمرده و بلند بلند شروع به خواندن میکند.
پشت جلد مجله عکس دیوید بکهام در حال تبلیغ عطری قرار دارد.
باربی حرف زیادی نمیزند، در حد چند کلمه بستگی به نوار کوچک ضبط شده. در نتیجه نمیتواند به «سوالهای جدی» پاسخ دهد. او متولد نهم مارس ۱۹۵۹ در آمریکاست. او نه تنها زیاد حرف نمیزند، بلکه پیر هم نمیشود. ولی لابد شنونده خوبیست. مردمی به ۶۹۰۹ زبان زنده دنیا احتمالا جایی، وقتی، چیزی به او گفتهاند. او زبان مادری لازم ندارد، برای حرف زدن با او کافی است به مغازه رفت و دست در جیب کرد. حتی در شهری فقیر در انتهای جنوبی سریلانکا.
روبهروی کافهای در دهلی در یکی از خیابانهای حومه شهر، مغازهای قرار دارد که در آن آقایی در پیراهن بلند سفید مردانه، درست مثل بیشتر آدمهای محله، لاستیکهای نسبتا بزرگی میفروشد. لاستیکهایی کوچکتر از لاستیک کامیون ولی بزرگتر از خودروهای سواری معمول. اگر هر روز هم برای استفاده از اینترنت و خوردن قهوه به این تنها کافهای که در محله وایفای دارد، بروم، او همان طرف، روی همان صندلی، با صورتی که هیچ تغییری در آن ایجاد نمیشود نشسته است. البته به جز وقتی مسجد محله اذان میزند، وقت نهار و زمان صرف چای ِ بعد از ظهر. در مجموع شاید خیلی هم در مغازه نمینشیند.
«آقای فروشنده لاستیکهای نسبتا بزرگ» مانند بیشتر اهالی محله پاکستانی است.
او به اردو حرف میزند، ولی به هندی حرف نمیزند، هرچند فکر میکنم قطعا غیرممکن است که هندی نفهمد و نتواند به آن حرف بزند، ولی به هر حال جواب نمیدهد. اگر هم از قضا و قدر کارم به خرید لاستیک نسبتا بزرگ بیافتد و به او به هندی بگویم «نامستی»، چپچپ نگاه میکند و جواب نمیدهد.
ولی اگر بگویم «سلام علیکم»، آن وقت لبخندی میزند و میگوید «علیکم سلام».
اهالی این محل هر چند پاکستانیتبار هستند، اما سالهاست در هند زندگی میکنند، بچههایشان اینجا به دنیا آمدهاند، اینجا به مدرسه و بیمارستان و مسجد میروند.
درست یک چهارراه آن طرفتر خبری از مردانی با پیراهنهای بلند سفید نیست و خانمها «ساری» میپوشند. آنجا هم کسی -حتی اگر اردو بفهمد- جوابت را به اردو نمیدهد.
زمانی در دهلی در مدتی کوتاهی در هلتی بودم که «آن طرف چهارراه» قرار داشت ولی کافهای که میشد در آن به اینرنت وصل شد در «این طرف چهارراه» بود. و من هر روز فکر میکردم انگار از قارهای به قاره دیگری سفر میکنم.
دو سه هزار کیلومتر پایینتر از دهلی در یک شهر جنوبی با دختری «هندو» آشنا شدم که نام سختی داشت. دانشجو بود و مث صدها هزار و چه بسا میلیونها هندی دیگر قرار بود «مهندس» شود. دوستپسر دختری که نام سختی داشت، نامش محمود بود.
محمود هم قرار بود مهندس شود.
در هند با وجود آنکه «زبان رسمی» هندی شناخته میشود، اما بر خلاف خیلی از کشورهای دنیا با انواع زبانها، «زبان ملی» وجود ندارد. در عوض آنقدر زبان وجود دارد که حتی خود شهروندانش هم نمیتوانند بشمرندش. البته به قول محمود باز هم از تعداد زبانهای نسبتا زنده در پاپوآ گینهنو، کمتر است.
- بیشتر از ۸۰۰ تا زبان که فقط ۴ میلیون نفر ازشون استفاده میکنن.
صدها زبان و گویش در شبهقاره هند رایج است. از زبانهای خانواده هندوآریایی تا زبانهای خانواده دراویدی. و هند بخشی از قارهای است که بنا بر تحقیقات موسسه بینالمللی «اسآیال» نزدیک به ۲۲۰۰ زبان در آن رایج است. تقریبا ۱۰ برابر بیشتر از زبانهای رایج در قاره اروپا.
زبان مادری دختری که اسمش سخت است «تامیلی» است و زبان محمود هندی. وقتی با آنها قرار ملاقات میگذارم، ناگهان طوفانی از زبانها برپا میشود. از هندی و تامیلی و فارسی و عربی تا انگلیسی و گاهی هم به شوخی ایتالیایی و فرانسوی و اسپانیایی. انگار کلمهها هیچ کارکردی ندارند به جز ساختن یک جمله و برقرار کردن رابطه.
با این همه احوالپرسی آنها با هم همیشه یک شکل است. یکی میگوید «نامستی علیکم» و آن یکی جواب میدهد «علیکم نامستی».
اندی ملوان است. هر سال چهار تا پنج ماه در سفر دریاییست و مابقی سال با پسرعمویش در کافه خانوادگی مشغول کار. او چینیتبار مالزیاییست. زبان مادری او «هاکا»ست. یکی از شاخههای اصلی زبان چینی که بیشتر در جنوب آن کشور رایج است. با این همه نسل در نسل او ساکن مالزی هستند و در نتیجه مالایی هم زبان اوست. به هر دو زبان صحبت میکند ولی نگارش چینی را نمیتواند بخواند. در نتیجه زبان مادری او زبانی شفاهیست که سینه به سینه به فرزندان انتقال پیدا کرده است.
اندی ادبیات هاکا را نمیشناسد. بیشتر از آن با ادبیات مالایی آشناست که در مدرسه آموخته است.
اندی و پسرعمویش با هم گاهی چینی حرف میزنند، گاهی مالایی و گاهی هم انگلیسی -به خصوص وقتی مهمان دارند.
مهاجرانی که به هاکا سخن میگویند از تایوان، تایلند، مالزی و ژاپن تا فیلیپین، آمریکا و حتی هند و آفریقای جنوبی پراکندهاند. اما بسته به اینکه کجا ساکن شدهاند -مثلا در تایوان- بیشتر یا کمتر با ادبیات و خط آشنا هستند و طبیعتا میشود حدس زد که مجموع لغاتی که میشناسند هم با هم فرق میکند.
اندی یک روز مرا برای تماشای قایقی که با پسرعمویش ساختهاند میبرد.
در راه رادیوی ماشین در مورد روز جهانی زبان مادری برنامه پخش میکند. ۲۱ فوریه است و در مالزی فصل بارانی از راه میرسد.
به انباری کوچکی اطراف شهر میرسیم. پر از قطعات اضافی ماشین، تکههای چوب، میلههای آهنی، آجرهایی با خط و نقاشیهای برجسته و مجسمههای نیمهشکسته خدایان چینی.
قایقی به شدت ابتدایی در ته انبار قرار دارد. ساخته شده از الوار و موتوری دستساز که با هر جور سوختی کار میکند. اندی میگوید گاهی حتی روغن نخل هم در موتور میریزند.
میپرسم «با این قایق کجا میرین؟».
- رودخونههای اطراف. دریاچههای اطراف. هر جایی که خبر از آدم نباشه…
و میخندد.
میگویم «برای گشتوگذار؟»
دوباره میخندد. نگاهی میاندازد و میگوید «گاهی فقط واسه یه دقیقه سکوت».
بنا بر تحقیقات موسسه زبانشناسی اسآیال در جهان ۶۹۰۹ زبان وجود دارد. صدها زبان تنها به خانواده زبانهای هند-و-اروپایی تعلق دارند که فارسی، هندی و عمده زبانهای اروپایی از جمله آنهاست. زبانها بهطور مساوی در قارههای مختلف پخش نشدهاند و در قارهای بسیار بیشتر از قارهای دیگر میتوان گویندگان زبانهای گوناگون را یافت. بسیاری از زبانها تحت سیطره زبانهای دیگر یا به دلایل مختلف از میان رفتهاند. برخی زبانها تنها چند ده یا چند صد گوینده دارند. ۲۱ فوریه به نام «روز جهانی زبانهای مادری» نامیده شده آنچه در سال ۲۰۰۸ میلادی به تائید نشست همگانی سازمان ملل متحد نیز رسید. این روز برای یادآوری «تنوع فرهنگی»، «تنوع زبانی» و «چند زبانی» و حمایت از آن به چنین نامی خوانده میشود. هر سال در ضمن توجهی ویژه به موضوع یا زبانی خاص میشود. سال گذشته سال «زبان پنجابی» و امسال سال «زبانهای مادری ترکی» است. |