«از روزگار رفته»؛ مصاحبه‌ای با ابراهیم گلستان و باقی قضایا

  • محمد عبدی

عکس از طرح روی جلد کتاب (نشر ثالث)

گفت‌و‌گو کردن با ابراهیم گلستان، آداب خاص خود را دارد؛ صبر و حوصله می‌خواهد و گوش شنوا. حالا او در این سن و سال (متولد سال ۱۳۰۱) و با اینجایگاه (به عنوان یکی از شناخته شده‌ترین و تاثیرگذار‌ترین روشنفکران زنده ایران) چندان حال و حوصله بحث کردن ندارد؛ حرفش را بدون تعارف می‌زند، دیگران- حتی توی مصاحبه کننده- را آشکارا نصیحت می‌کند و انتظار هم دارد که همه به حرفش گوش دهند. در نتیجه تلاش برای انجام یک گفت‌و‌گوی جدلی یا چالشی البته که ره به جایی نمی‌برد.

کتاب تازه گفت‌و‌گو با ابراهیم گلستان که با عنوان «از روزگار رفته» در ایران منتشر شده، نتیجه تماس فردی ساکن لس آنجلس به نام حسن فیاد است با گلستان برای ساخت یک فیلم درباره او، که حاصل فیلمبرداری چند روزه آن‌ها، توسط سعید پورعظیمی به عنوان کتاب تدوین و تنظیم شده و توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است.

در پایان کتاب، تصحیح‌های گلستان در متن با دستخط خودش ضمیمه شده که نشان از امانتداری در حرف‌های گلستان است، اما کتاب مشکل دیگری دارد که گلستان به آن معترض است: اضافه شدن و تطویل برخی سوال‌ها. هر کس حتی یک بار هم گلستان را دیده باشد، می‌داند که در یک گفت‌و‌گو، امکان طرح یک سوال طولانی در برابر گلستان وجود ندارد، به این معنی که اصلاً گلستان به چنین سوال طولانی‌ای گوش نخواهد کرد. عجیب اینکه این کتاب چند سوال بسیار بلند (یکی چهار صفحه از کتاب!) دارد که مشخص است بعداً اضافه شده‌اند و اساساً آقای گلستان اجازه سخنرانی درباره بدیهیاتی چون فرق تهیه کننده و کارگردان (صفحه ۵۵) یا توضیح درباره سرگئی آیزنشتاین و ژان لوک گدار (صفحه ۱۷۰ تا ۱۷۴) را به کسی نمی‌دهد.

به نظر می‌رسد که آقای فیاد با علم به انتقاداتی که برخی درباره کتاب مصاحبه قبلی عنوان کرده‌اند (اینکه چرا پرویز جاهد منفعل است و لحن تند گلستان را جواب نمی‌دهد)، خواسته با اضافه کردن سوالات و توضیحات در مراحل بعدی، همین طور نقل قول‌های متعدد بی‌دلیل از نویسندگان و سینماگران، هم خود را از حد یک سوال کننده صرف بیشتر نشان بدهد و هم جوابی به گلستان داده باشد، اما این شیوه رفتار، یک ایراد عمده و اساسی دارد: (مثلاً) پس از بحث چند صفحه‌ای و طولانی درباره ادعای شاهرخ گلستان درباره فیلم «یک آتش»، آقای فیاد با اضافه کردن یک صفحه توضیح و نتیجه گیری (صفحه ۵۵) و نقل قول از نامه‌های بعدی گلستان، بحث را به نفع خود خاتمه می‌دهد بی‌آنکه - آن طور که خود گلستان به نگارنده گفت- مصاحبه شونده این حرف‌ها را شنیده باشد که بخواهد جوابی به آن‌ها بدهد.

اما فارغ از این، حرف‌های گلستان کماکان خواندنی است و راهگشا. او هنوز بیان رک و صریح خود را دارد و به کسی باج نمی‌دهد. در جایگاهی است که نظر خود را با صراحت تمام می‌گوید و ابایی ندارد از آن؛ و مگر نه اینکه همه ما در جمع دوستانمان همین طور حرف می‌زنیم، حالا اگر کسی هست که با جرات تمام‌‌ همان حرف‌ها را در یک مصاحبه برای چاپ هم می‌زند، قابل تحسین است نه قابل انتقاد. خودش می‌گوید: «وقتی که می‌پرسم این‌ها کی‌اند، و چی‌اند، می‌گویند توهین کرده، توهین نیست. وقتی که وضع موجود را نقاشی می‌کنی، توضیح می‌دهی، تعریف می‌کنی که خب، این دهنش کج است، ابرو‌هایش لنگه به لنگه است، این چشمش یکیش کوره، یک پایش می‌لنگد. اگر تو بگویی یک پایش می‌لنگد که فحش نیست. توضیح و تشریح و تعریف پا و راه رفتن پای این آدم را داری می‌کنی، آن طوری که داری می‌بینی. اگر اشتباه می‌کنی، یکی می‌گوید نخیر، نخیر ایشان پایش نمی‌لنگد خیلی هم مسابقه داده‌اند و اگر بدهند از قهرمان‌ها هم تند‌تر می‌دوند. خب بدوند. کو؟ کجاست؟»

او همه این حرف‌ها را که‌ گاه می‌تواند جنجالی هم شود، درد دل می‌نامد: «یک آدمی، یک آدم، یک ایرانی، درد دل داشته، حس کرده، گفته. حالا همه بیایند بگویند نخیر، مزخرف گفته. خب بگن. ولی اون آدم حرف خودش را زده، تمام شده.» (صفحه ۱۴۳) و به زیبایی تمام هم تاکید دارد که قرار نیست همه چشم بسته همه چیز را بپذیرند: «هر کس که نزدت عزیز شد باید همه چیزش و همه کارش و همه عقیده‌هایش را قبول کرد؟ نه، همیشه باید هر اندازه که بشود قدرت سنجیدن را قوی‌تر کرد.» (صفحه ۳۸)

این «درد دل»‌ها البته‌گاه بسیار آموزنده‌اند؛ آنجا که مثلاً درباره اینکه قصه از کجا در ذهن نویسنده خلق می‌شود (خودآگاه یا ناخودآگاه؟) به شکل درخشانی قصه نوشتن را به خواب تشبیه می‌کند و با اشاره به فروید می‌گوید: «توی ذهن شما یک سری مطالب هست که جمع و ترکیب می‌شود و آن وقت می‌شود خواب شما! قصه هم بیشتر خواب منظمی هست اگر نویسنده‌اش نویسنده باشد.»

یا در جاهایی با یک جمله و اشارتی راه را باز می‌کند برای تفکر مخاطب: «[بجای دیگران] از خودت جلو بیفت. از خودت است که باید جلو بیفتی.... با دانستن است که می‌شود جلو افتاد...» (صفحه ۱۹۵)

حتی جایی که با شوخ طبعی از پاسخ دادن به یک سوال نامربوط می‌گریزد: «از نظر شما داستان کوتاه با رمان چه وجوه اشتراک یا افتراقی دارند؟» و پاسخ: «یکیش کوتاه است و یکیش بلند»!

در انتهای کتاب دو نامه انگلیسی گلستان به مصاحبه کننده به چاپ رسیده (بدون ترجمه فارسی) که مشخص نیست دلیل وجودی آن‌ها چیست؛ بیشتر توضیحات درون نامه در میان حرف‌های گلستان در کتاب آمده و مشخص نیست که چرا پدید آورندگان کتاب انتظار دارند که خواننده فارسی آن‌ها این نامه‌های انگلیسی را بخواند. همین طور استفاده از کلمات انگلیسی و فرانسه‌ای که‌گاه گلستان به کار می‌گیرد، اما ممکن است خواننده فارسی معنی آن‌ها را نداند و پیش از چاپ باید ویراستاری می‌شدند. مثلاً خواننده فارسی چه می‌داند که «انترسان» (صفحه ۱۳۲) - لغت فرانسوی به معنی جالب- چه معنایی دارد؟ همین طور کلماتی چون پیس (صفحه ۱۴۶)، گاسیپ (صفحه ۱۸۱) و یولیسس (صفحه ۱۸۷) که باید معادل‌های فارسیشان به کار می‌رفت؛ و یک مورد هم غلط املایی هست: غلطک (صفحه ۱۲۷) بجای غلتک.

از طرفی برخی مباحث دو بار تکرار شده‌اند که یکی از آن‌ها باید حذف می‌شد (مثل تکرار داستان فیلم «خرمن و بذر» در صفحه ۹۲ یا دوباره پیش کشیدن بحث موج نوی سینمای ایران در صفحه ۱۵۷)، و یکی دو قسمت کوچک هم هیچ نکته‌ای ندارند و قطعاً به عنوان دیالوگ‌های ساده‌ای که در میانه مصاحبه پیش آمده، باید در چاپ حذف می‌شدند (مثل تمام حرف‌های مربوط به مشکلات نسخه دی وی دی خشت و آئینه‌ای که گلستان برای مصاحبه شونده فرستاده- صفحه ۱۲۰- که هیچ دلیلی برای چاپ آن‌ها وجود ندارد).