دو سال پیشتر پرستو فروهر نمایشگاهی داشت در لندن با عنوان «مرا ببوس» که تم سیاسی و اجتماعی آن بسیار پررنگ بود و در یادداشتی اشاره کردم که شاید این هنرمند رنج کشیده (با فاجعهای بسیار تلخ و غیر قابل باور در زندگیاش: قتل ددمنشانه همزمان پدر و مادرش در قتلهای زنجیرهای) نیاز دارد تا راه را بر انتزاع نبندد و مضامین اجتماعی و سیاسی مورد نظرش را با انتزاعی هنرمندانه در لایههای دیگری هم جستوجو کند.
نمایشگاه تازه او در لندن با عنوان «بازخوانی تخیل» در گالری «پی آرت ورکز» شامل چند اثر تازه- محصول امسال- است که خوشبختانه راه را برای انتزاع باز گذاشته و به گمانم فصل تازهای را برای آثار فروهر میگشاید.
این انتزاع در اثری در ابعاد بزرگ به نام «زمان پروانهها» به اوج میرسد؛ طراحی دیجیتالی که در آن پروانههایی را میبینیم که درون متلاطمی دارند و هر یک بخشی از وضعیت سیاسی- اجتماعی امروز ایران را ترسیم میکنند: از پروانههایی که درونی خونین دارند (اشاره آشکار به قتلهای زنجیرهای؛ تم اصلی آثار او طی سالها که در آثار مختلفش ابعاد و شکلهای گوناگون یافته) و چشم بند و میلههای زندان (زندان و زندانیان سیاسی) تا اسارت زنان (وضعیت زنان در جامعه امروز).
مضمون آخر در آثار دیگری هم نمود دارد و اساساً ترسیم وضعیت زن در جامعه امروز ایران، یکی دیگر از دغدغههای اصلی آثار اوست. در طراحیهایی در کتابچههایی در ابعاد بسیار کوچک که با تند ورق زدن آن شکل انیمیشن پیدا میکند، مضامینی چون در بند بودن زنان و سنگسار آنها مورد توجه قرار گرفته و ضمن ارائه دنیای شکننده- وگاه بازیگوش هنرمند- از دنیای تلخ و سیاهی حکایت دارد، که میتواند عاشق را به بند بکشد یا حتی سنگسار کند.
طی سالها شیوه رویایی فروهر با واقعیتهای اطرافش به شکل «مستندسازی» بود؛ ایستادن در گوشهای و روایت آنچه میبیند. این عنوان را خودش برای یکی از آثارش هم انتخاب کرده بود: جایی که تمام اسناد و مدارک مربوط به قتلهای زنجیرهای را با مخاطب قسمت میکرد.
اما در پروانههای تازه او رویکرد متفاوتی میبینیم که روایت هنرمند را از جهان اطرافش با ما قسمت میکند. او دیگر تنها یک شاهد نیست؛ جهان و دنیای درونیاش را با ما تقسیم میکند. در این پروانههای انتزاعی، همان مضامین قبلی هنرمند را میبینیم با همان نشانه ها- خون، مرگ، چادر، بند، چشم بند- این بار اما از «مستندسازی» فاصله گرفتهایم: فروهر به ناخودآگاه خود مجال میدهد تا عیان شود.
این ناخودآگاه هم به تلخی میگراید اما فروهر- چه خودآگاه و چه ناخودآگاه- در همه این سال هاگاه از درون تلخی و سیاهی به زندگی- و ستایش از آن- هم رسیده است؛ از جمله در یکی از معروفترین آثارش به نام جمعه - که شاید بهترین اثرش هم هست و در همین نمایشگاه در ابعاد بزرگ عرضه شده- چادرهای سیاهی را میبینیم که همه جا را احاطه کرده و در میان این سیاهی، تنها یک بخش کوچک سفید هست: دستی که این چادر را گرفته و آشکارا شبیه آلت تناسلی یک زن است.
یافتن تناقضهایی از این دست، دغدغه اصلی فروهر را شکل میدهد که در آثار مختلفش بازتابهای آشکاری دارد؛ از جمله در مرا ببوس که عزاداری با عشق و بوسیدن پیوندی ناگسستنی مییابد.
اینجا هم نماد روشنی از مذهب (چادر) در تناقض با اندامی قرار میگیرد که همه میخواهند زنان پنهانش کنند. از دل جبری که چادر سیاه به خاطر میآورد، نمادی از همآغوشی و باروری- و زایش- بیرون آمده و نوید زندگی میدهد؛ درست به مانند تناقض حیرت انگیزی که در جامعه ایران وجود دارد و با وجود همه محدودیتها و سیاهی حاکم، نور زندگی و امید (و بازتابهای آن در عشق و همآغوشی و زایش و ادامه زندگی) وجود دارد و به طرز غریبی از دل همان محدودیتها بیرون میزند و خودی نشانی میدهد.