«ممیرو» (به معنی نامیرا در زبان محلی) دومین ساخته هادی محقق، جایزه بهترین فیلم جشنواره بوسان- که بزرگترین جشنواره آسیا خوانده میشود- را از آن خود کرد؛ همین طور جایزه منتقدان بین المللی (فیپرشی). ما به عنوان داوران انجمن بین المللی منتقدان در جشنواره بوسان متفقالقول بودیم و غالب ما کوچکترین اختلاف نظری درباره بهترین فیلم نداشتیم؛ همان طور که دیگر داوران هم به گفته خودشان ظرف یک دقیقه درباره این فیلم به عنوان اولین انتخابشان به نتیجه رسیدهاند.
ممیرو تجربه شگفتانگیزی است از فیلمسازی جوان که ابایی از جسارت کردن در زمینهها و بسترهای تازه را ندارد؛ تلاشی به شدت از دل برآمده که لاجرم بر دل مینشیند.
محقق از ابتدا با چالش بزرگی روبهرو است: حذف داستانگویی به شیوه معمول و پناه بردن کامل به تصویر، تا آنجا که تمام دیالوگهای فیلم تنها حدود پنج دقیقه از فیلم را تشکیل میدهد. در عوض دوربین او نظاره گر موقعیتی سعب و جبری قاهر است که تماشاگر را در یک عذاب انسانی سهیم میکند. درد کشیدن شخصیت اصلی- که رفته رفته با معنا و دلیل رنج درونی او هم آشنا میشویم- سیر در ظاهر مازوخیستیای است که به شکلی در جدال با طبیعت و تقدیر معنا مییابد. حضور طبیعت خشک و قاهر در نماها، یکی از موتیفهای تصاویر است که همه جزئیات در بستر آن- و تقابل یا تعامل با آن- شکل میگیرد.
شخصیت اصلی (با بازی شگفت انگیز یدالله شادمانی) مردی است که ما چیز زیادی درباره او نمیدانیم. برای مدت زمانی طولانی تنها او را میبینیم که قصد دارد خودکشی کند و راههای مختلفی را میآزماید و هر بار موفق نمیشود، تا آنجا که حتی طنز تلخی شکل میگیرد (از جمله در صحنه التماساش به اسب برای پریدن از صخره).
خست فیلم در دادن اطلاعات به قوت آن بدل میشود: تماشاگر لحظه به لحظه به شکل فزایندهای با این شخصیت همراه میشود و مایل است بیشتر درباره او بداند. تنها در میانه فیلم است که ما با احساس گناه او- و دلیل آن- آشنا میشویم و جزئیات از پیش طراحی شده- مثل مینی بوس چپ شده در جادهای صعب العبور- در دل داستان خطی اما به دقت پیش رونده فیلم معنا مییابد.
فیلم البته- طبیعتاً- برای هر نوع تماشاگری نیست و مخاطب معتاد به هالیوود را خیلی زود به بیرون از سالن هدایت میکند؛ اما تماشاگر جدی با یک چالش درگیر کننده و غیر قابل بازگشت روبهرو است: درخواست فیلم برای شریک کردن مخاطب در رنج کشیدن انسان. درخواست غریب و تکان دهندهای است (که مثلاً از این حیث، «عشق» هانکه را به یاد میآورد)، اما در عین حال در لایههای ظریف و تعمق برانگیز، ستایشی است از زندگی با همه سختیهایش. نور امید را میتوان در نسل بعدتر یافت؛ در نوجوانی که با عشق- و در عین حال عمل به وظیفه نگهداری از پدربزرگش در شرایطی غیر قابل تحمل- جبر را یک قدم به عقب هل میدهد و میتواند - در نمای آخر؛ نمایی تلخ، اما پر از امید- دنیای دیگری را جستوجو کند که شاید- تنها شاید- درد و رنج کمتری به همراه داشته باشد.
فیلم روایتگر سیر برهنه شدن- و خالص و پاک شدن یک مرد- در برابر مرگ است. اندیشههای مذهبی را از ورای اندیشه فیلمساز میتوان جستوجو کرد؛ با این حال باورها و اعتقادات او در لایههای ظریفی گسترده شدهاند که با فضای فیلم و شخصیتها دقیقاً تطابق دارد. به یک معنی ممیرو یک فیلم بسیار شخصی است که جهان درونی فیلمساز- اهل جایی همان حوالی محل وقوع قصه- را به شکلی ترکیبی از خودآگاه و ناخودآگاه، با تماشاگر قسمت میکند.
در واقع فیلمساز راه را باز میگذارد برای ناخودآگاهی که خود نمیداند چطور شکل گرفته؛ نتیجه آن ترکیب احساسات غریزی و ناشناخته، با دقت و جسارت در تصویرپردازی است که در نهایت حاصل دلنشینی را خلق میکند: فیلمی درباره مرگ، در عین حال درباره زندگی. فیلم با تلاش برای مرگ آغاز میشود و گام به گام این مرگ طلبی در دنیای این شخصیت معنا مییابد تا اینکه نهایتاً غایت و سرنوشت (تقدیری؟) او را رقم میزند. این سیر در لباسهای او هم نمود دارد: این مرد ابتدا لباس کاملی به تن دارد (با بدنی سالم) و رفته رفته در برابر مرگ برهنه میشود و به اضمحلال میرسد تا اینکه در صحنههای نزدیک به انتها- کاملاً برهنه با سری تراشیده- به استقبال مرگ میرود؛ آنجا که دوربین چون ناظری بیطرف شاهد مراسمی است که در آن یکی از بزرگان روستا، تمام باورهای سنتی جمعی را درباره مذهب (با تک تک شمردن نام امامان شیعه) به او یادآوری میکند و شاید او را برای مرگ آماده میکند، در حالی که ما چیزی درباره اعتقادات شخصیت اصلی نمیدانیم و فیلم هیچ تضمینی درباره رستگاری او نمیدهد، در حالی که کمی پیشتر نشاط را در چهره او تا حدی با حضور یک زن در خانه- نمادی از زندگی- دیده بودیم.