فرايند حذف در جمهوری اسلامی هيچگاه به مخالفان اين نظام و غير اسلامگرايان محدود نشد. بخشی از اسلامگرايان با بهانههايی مثل تهمت زدن به جمهوری اسلامی، عدم مرزبندی با دشمن، ارتکاب جرائمی که قدرتمندان تعيين و تعريف کردهاند و وارد آوردن خسارت (توجيهات اخير آیتالله خامنهای برای حصر موسوی، کروبی و رهنورد) از حوزهی عمومی و سياست حذف شدهاند. از سوی ديگر به دليل همراهی اسلامگرايان با قدرت حاکم در دورههايی از زندگی سياسی خود، حکومت بدانها تخفيفهايی (در اعمال مجازات شديد) می دهد و همين را زندگی در هتل (زندان) و "ملاطفت" با زندانيان می نامد.
فرزندان انقلاب يا اسلامگرايان؟
رهبران جمهوری اسلامی برای اين که از مشروعيت (مفروض) انقلاب تودهای برای مشروعيت رژيم استفاده کنند و از زير بار مسئوليت يک نظام سياسی در فراهم کردن زندگی با کرامت و استيفای حقوق شهروندان فرار کنند همچنان رژيم جمهوری اسلامی را «انقلاب» و رهبر اين رژيم را «رهبر انقلاب» معرفی میکنند. نظريهی «انقلاب دائمی» دقيقا محصول ديکتاتوری انقلابیها يا وانمود گنندگان به انقلابی گری است که روشی برای کسب مشروعيت بجز افتخار به انقلابی گری خود (واقعا يا به دروغ) نمی شناسند. به همين دليل مخالفان حکومت از خصوصيت انحصارگرايی حکومت با اين تعبير ياد می کنند که «انقلاب فرزندانش را میخورد.» آيا چنين تعبيری درست است و اطلاعی برای مخاطب در بر دارد؟
انقلاب فرزندانش را نمیخورد
اما انقلاب منتهی به تاسيس جمهوری اسلامی پديدهای بود که در سال ۵۷ رخ داد و با استقرار رژيم جديد به پايان رسيد. به همين دليل اين تعبير که «انقلاب فرزندان خودش را می خورد» تعبير صحيحی نيست. در دورانی که انقلاب در جريان است کمتر پيش میآيد که انقلابيون به جان هم بيفتند و حداقل در انقلاب سال ۵۷ چنين اتفاقی نيفتاد.
اگر بخواهيم واقع را گزارش کنيم بايد بگوييم «در رژيمهايی که بعد از انقلاب بر سر کار می آيند در جنگ بر سر قدرت بخشی از نيروهای انقلابی همديگر را حذف میکنند.» اين انقلابیها هستند که همديگر را عمدتا پس از انقلاب (يا به ندرت در جريان انقلاب) "می خورند" اما انقلاب يا پيروز می شود يا نمی شود. هم در صورت پيروزی و هم در صورت شکست، انقلابيون همديگر را می خورند چون آنها خود را حق مطلق میدانند و از اين جهت يا بايد به حاکم مطلق تبديل شوند يا اگر در کنار افتادند يا قربانی جنگ قدرت شدند بقيه بايد حقشان را خورده باشند.
جنگ قدرت باز نمی ايستد
اگر بخواهيم همان چارچوب مفهومی را به نحوی درست و گزارشگرانه استفاده کنيم بايد پای ايدئولوژیها را به ميان آوريم مثل اين که «کمونيسم فرزندان خود را میخورد»، «اسلامگرايی فرزندان خود را میخورد»، يا «کسانی که بر سر قدرت مطلق با هم رقابت می کنند همديگر را می خورند». در چهار سال اول رژيم جمهوری اسلامی انقلابيونی بودند که نتوانستند در چارچوبهای دمکراتيک با هم کنار بيايند و قدرت را تقسيم کنند: اسلامگرايان همه قدرت را میخواستند و برای همين ولايت فقيه را ساختند تا فرايند حذف را در زير علم يک رهبر اقتدارگرا و سرکوبگر تسريع کنند. کمونيستها و اسلامگرايان شبه کمونيست نيز در پی کسب قدرت مطلقه بودند و به "سانتراليسم دمکراتيک" (ولايت ايدئولوژيک) خود تمسک کردند. از همين جهت در جنگ قدرت از سال ۱۳۶۱ به بعد اين انقلاب نبوده که فرزندانش را خورده (انقلابی در کار نبوده است) بلکه اسلامگرايی بوده که فرزندان خود يا فرزندان ديگر ايدئولوژیها را سر به نيست و آواره و منزوی ساخته است.
خورده شدهها
اگر بخواهيم فهرستی از حذفیهای حکومت را در سمت اسلامگرايان رديف کنيم به شش جريان شاخص میرسيم:
۱) نوانديشی دينی يا روشنانديشی دينی (مثل نهضت آزادی، جنبش مسلمانان مبارز، جاما، فرقان با همهی تفاوتهايی که در تفسير تازه از دين داشتند) که برخی از آنها نقش قابل توجهی در استقرار اداری رژيم تازه داشتند و به سرعت از قدرت و صحنهی سياسی حذف شدند؛ نوانديشان دينی تفاوتهايی با طرفداران آیتالله خمينی داشتند اما هيچگاه با مبانی اسلامگرايی يعنی تبديل اسلام به ايدئولوژی برای بالا رفتن از نردبام قدرت و اجرای احکام شريعت در حوزهی عمومی (قصاص، حجاب اجباری، استفاده از منابع عمومی باری تبليغ دين، دين رسمی) مخالفتی نداشتند؛
۲) حسينعلی منتظری و شاگردانش که حتی می توانستند اسکلت قدرت در دوران مابعد خمينی را در اختيار خود داشته باشند اما قربانی هماهنگی نزديکان خمينی جهت استمرار قدرت در دست خود آنها شدند؛
۳) جريان چپ مذهبی و هوادارانش پس از مرگ خمينی که قربانی خامنهای و رفسنجانی شدند؛ نظارت استصوابی نقشی جدی در اين ميان بازی کرد. آنها که با نظارت استصوابی کنار نکشيدند سروکارشان به زندان و حصر افتاد؛ موسوی، کروبی و رهنورد آخرين محذوفان اين جريان هستند؛ حتی محمد خاتمی به عنوان چهرهای بين المللی و فردی که هشت سال به عنوان رئيس دولت با خامنهای کار کرده و تلاش کرده وی را بر نيانگيزاند به عنوان ياغی و طغيانگر معرفی میشود (به نقل از جواد کريمی قدوسی عضو مجلس که توسط دفتر رهبر نيز تکذيب نشده است).
۴) جريان روشنفکری دينی که سروش و همفکرانش برای حدود يک دهه در ايران به پيش بردند اما حکومت در سال ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۰ بساط نهادها (انتشارات، نشريات، روزنامهها) و برنامههای آنها را جمع کرد و بخشی از آنها را به زندان افکند. توجه داشته باشيد که سروش و همفکرانش تا سال ۱۳۸۰ اسلامگرا بودند اما اسلامگرای حداقلی و نه حداکثری؛ افراد موثر اين جريان به تمامه به خارج کشور منتقل شدند؛
۵) جريان اسلامگرايی عملگرا که زير عبای هاشمی رفسنجانی فعاليت داشتند و توانستند حتی در ۱۵ سال اول حکومت خامنهای در قدرت سهيم باشند. هنگامی که خامنهای خواست نظاميون و امنيتیها را بر کشور مسلط گرداند ديگر جای کافی برای اين عملگرايان نبود و بايد خود را کنار می کشيدند؛ آنها که علائم خامنهای را نگرفتند و چنين نکردند سروکارشان به زندان افتاد؛
۶) جريان اسلامگرايی موعودگرا که احمدی نژاد و همفکرانش به اين نحله تعلق داشتند. حکومت در دو سال آخر احمدی نژاد هم بساط سياستمداران و هم رهبران معنوی و «رمالهای» اين جريان را جمع و محدود کرد.
اين حذفیها پايان ندارند چون اولا مدام بخشی از اسلامگرايان می توانند در قدرت حضور پيدا کنند (صرفا به دليل اسلامگرايی) و هم مدام با ديگر گروهها بجنگند تا يکی ديگری را حذف کند. همچنين عناصری از اين جريانها می توانند در دورههايی با استفاده از ارتباطات گذشتهی خود بروز و ظهوری داشته باشند اما نمیتوانند به قدرت بازگردند يا نقشی کليدی در دستگاههای دولتی بر عهده گيرند.
جامعهی دينی لزوما به سياست دينی نمیرسد
وقتی اسلامگرايان گزارهی هميشگی خود مبنی بر اين که «در جامعهی دينی بالاخره با تمسک به دين می توان به قدرت رسيد» را بيان میکنند دقيقا منظورشان اين است که قدرت در ايران در دست اسلامگرايان میماند و اگر گروهی خواهان قدرت است بايد در يکی از شاخههای اسلامگرايی خود را قرار دهد. اينها می گويند قدرت ممکن است جابهجا شود اما فقط در ميان اسلامگرايان. اما بيان کنندگان اين گزاره که حکومت دينی را ابدی فرض می کنند به دو نکته توجه ندارند:
۱) اسلامگرايانی که حذف شدهاند ديگر نتوانستهاند به قدرت بازگردند. اگر اسلامگرايانی به قدرت رسيدهاند خود در زير پرچمی ديگر قرار گرفته و وفاداری خود به رژيم و رهبر را حفظ کردهاند. اگر خاتمی و روحانی پس از حذف جريان چپ در سال ۷۰ (شروع مجلس چهارم) و حذف اصلاح طلبان و عملگرايان در سالهای ۸۴ و ۸۸ به قدرتی بسيار محدود می رسند به این علت است که وفاداری خود آنها و نزديکانشان به جمهوری اسلامی و خامنهای احراز شده بوده است. اگر حکومت نسبت به وفاداری مقامی ترديد داشته باشد نه تنها او را از به دست گرفتن مقام باز می دارد بلکه حتی در مقام رئيس جمهور سابق از سفر به خارج کشور يا انتشار مصاحبهی وی در نشريات منع می کند. حکومت در طرد اسلامگرايانی که به ولی فقيه وفادار نيستند ترديد به خود راه نمی دهد. بنابراين در دست به دست شدن قدرت در ميان اسلامگرايان چيزی نصيب محذوفان گذشته نمی شود؛
۲) و اما اين که مردم ايران مسلمان هستند و بر اساس مسلمان بودن حکومت و دولتشان را انتخاب می کنند محل نزاع است. مردم ايران عليه استبداد به خيابان آمدند اما به قدرت رسيدن اسلامگرايان ناشی از به دست گرفتن قوای قهريه توسط آنها بود. اسلامگرايان با رای مردم به قدرت نرسيدهاند و با رای مردم نمیتوان آنها را از قدرت پايين کشيد.
-------------------------------
یادداشتهای بیانگر نظر نویسندگان آنهاست و نه بازتاب دیدگاههای رادیو فردا.