سال ۲۰۱۰ زمانی که الکساندر مککوئین، طراح مد شناخته شده، در چهل سالگی خودکشی کرد، در هفته مد لندن همه به احترامش سکوت کردند، اما هنوز راه کوتاهی برای اسطوره شدنش باقی بود؛ اسطوره ای که با یک نمایشگاه دیدنی خلق شد: «زیبایی وحشی»، نمایشگاهی از آثار او که توسط موزه متروپلیتن در نیویورک در سال ۲۰۱۱ برپا شد و به یکی از پراستقبالترین نمایشگاههای تاریخ این موزه معتبر بدل شد و حالا این نمایشگاه به لندن رسیده و در یکی از شناخته شده ترین موزههای هنری این شهر یعنی ویکتوریا و آلبرت، صفهای طولانیای برای بازدید از آن تشکیل میشود.
این که لندن دیرتر از نیویورک به استقبال یکی از چهرههای شاخص دنیای مد خود میرود، کمی عحیب است؛ به ویژه که مک کوئین در لندن به دنیا آمد و رشد کرد و عاشق گوشه و کنار این شهر بود و خیابانهایش را منبع الهام خود میدانست.
نکته خیرهکننده در این نمایشگاه، بعد و عمق نگاه مک کوئین به طراحی لباس به عنوان یک هنر است. او پیش از آن که به کاربردی بودن لباس خلق شده توجه کند، لباس را - همچون یک نقاشی- اثر هنریای میبیند که با دل و جان باید خلقش کرد.
شاید برخی از لباسهای این نمایشگاه را کسی در هیچ مهمانی یا اتاق خوابی مورد استفاده قرار ندهد، اما شکل و شمایل متفاوت آنها - درست به مانند یک تابلوی نقاشی- از هنرمندی حکایت دارد که جهان اطرافش را از دید و زاویه نگاه خود به اثر هنری بدل میکند.
از این رو دفیله (catwalk) برای او نه نوعی نمایش لباس، بلکه یک اجرا(Performance) است ؛ به همین دلیل ابایی ندارد که دفیلههای خود را به غریبترین شکل ممکن برپا کند: در یکی تمام مدلها روی آب حرکت میکنند و کفشهای پاشنه بلند آنها در درون دریاچه ای کم عمق حال و هوای غریبی ایجاد میکند و در دیگری دور تا دور یک مدل را آتش فرا گرفته است.
همین رجوع به آب و آتش- و نقش اسطوره ای آنها در خلقت و مفهوم بشر- با وام گیری او از لباسهای قبایل آفریقایی پیوند میخورد و نتیجه حیرتانگیزی دارد: رجوع به گذشته و سنت ها و خلق نوعی اثر پسامدرن از آنها. خودش میگوید اوقات بسیاری از زندگیاش را صرف نگاه کردن و تحقیق درباره لباسهای قبایل و کشورهای گوناگون کرده است؛ کاری که پیکاسو هم کرد و ترجمان شگفت انگیزی از آنها را در مجسمههایش ارائه داد.
نمایشگاه چیدمان حساب شدهای دارد و از تلاش فوقالعاده برپا کنندگان به خلق دنیایی نزدیک به آثار مک کوئین خبر میدهد. هر غرفه شکل و شمایل و موسیقی خاص خود را دارد و بزرگترین غرفه در میانه نمایشگاه، با انبوهی لباس در هر گوشه و تلویزیونهای مختلفی که هر کدام یکی از دفیلههای او را به نمایش میگذارند- و همه لباسها و تلویزیونها گویی به شکلی بر روی هم قرار گرفتهاند و تا سقف بلند نمایشگاه را در بر میگیرند- جهان ناآرام هنرمندی را یادآور میشوند که غرابت بخشی از دنیایش است و جسارت جزئی جدایی ناپذیر از آن.
غرفه بعدی آرامش و جست و جوی زیبایی را روایت میکند: موسیقی روز جایش را به آداجیوی شگفتانگیز و بی همتای آلبینونی میدهد و مک کوئین- چون شعبده بازی قرن نوزدهمی- با استفاده از تکنیکی که در اوایل اختراع سینما از آن به عنوان تکنیک احضار روح یاد میکردند، مدل زیبایش- کیت ماوس- را با چرخشی شاعرانه به شکلی توهم آمیز روبهروی ما زنده میکند و محو شدن تدریجی این زن به یادمان می آورد که چطور جبر زندگی- اشارتی شاید به خودکشی تلخ او؟- زیبایی را در جلوی چشم ما از بین میبرد و گریز و گزیری از آن نیست.