بخش فرینج (حاشیه) جشنواره ادینبورگ که هر ساله میزبان هزاران نمایش از سراسر دنیاست، امسال هم بدون نمایشی از داخل ایران برگزار میشود، اما یک نمایشنامهنویس ایرانی به نام نسیم سلیمان پور، دو اثر در این بخش دارد که در روزهای مختلف برگزاری جشنواره در ماه اوت اجرا می شوند؛ نمایشی به نام «خرگوش سفید، خرگوش قرمز» که از سال ۲۰۱۱ تاکنون در بخش فرینج اجرا شده و یک نمایش تازه به نام «خالی» (Blank) که امسال برای اولین بار در ادینبورگ اجرا میشود.
هر دو این نمایشنامه ها آثار تجربیای هستند که بر اساس ارتباط با تماشاگر و در لحظه پیش میروند و در واقع هر بار اجرای آنان با شب قبل متفاوت است.
راس منسون که برای اولین بار در جشنواره تئاتر فجر با سلیمان پور آشنا شد و نمایش خرگوش سفید، خرگوش قرمز را به ادینبورگ آورد، می گوید این جوان ایرانی اولین نمایشنامه خود به زبان انگلیسی را به او نشان داده و او پس از خواندن تصمیم گرفته است که آن را اجرا کند: «نسیم از دیدگاه نسل خود حرف میزند؛ نسلی که در میان مصائب جنگ ایران و عراق متولد شده، حالا اواخر دهه بیست سالگی و اوایل دهه سیسالگی خود را طی میکند؛ نسلی که ایران را بدون جمهوری اسلامی ندیده، با این وجود رایانه را میشناسد و به طرز حیرتانگیزی مطلع است.»
↲ تصویری از افتتاح نمایش «خالی» در سال گذشته در بریتانیا
شکی نیست که تئاتر بریتانیا -و پیرو آن جشنواره ادینبورگ- تئاتری اساساً محافظه کار است که راه را برای تئاترهای مدرن و تجربی چندان هموار نمیکند. هنوز روی پوسترهای اجراها در تئاتر ملی (یا همان تئاتر شهر) نام نمایشنامهنویس بسیار بزرگتر از کارگردان نوشته میشود و هنوز غالب نمایشها به شدت متکی بر دیالوگ و به غایت کلاسیک هستند. در این فضا اساساً متفاوت بودن نمایشهایی چون «خرگوش سفید و خرگوش قرمز» و «خالی»، می تواند امتیاز تلقی شود و خودبهخود توجه برخی را به خود جلب کند، اما به گمانم هر دو نمایش برخلاف ظاهر مدرن شان، از بنیان بر اساس همان ایده کلاسیک شکل گرفتهاند: حذف کارگردان و عمده کردن نمایشنامهنویس.
هر دو نمایش در واقع به شکلی کارگردان ندارند. پاکت دربستهای که همان نمایشنامه است، توسط یک بازیگر باز میشود و بر اساس دستورالعمل نمایشنامهنویس اجرا پیش میرود؛ با دخیل کردن تماشاگر.
در خرگوش سفید، خرگوش قرمز پنج تماشاگر به روی صحنه می آیند و ژست خرگوش میگیرند تا اینکه یکی از آنها خرگوش قرمز لقب میگیرد. در همان حال دو لیوان آب وجود دارد که در یکی از آنها زهر ریخته شده است. در پایان نمایش، بازیگر باید یکی را انتخاب کند و بنوشد. نمایشنامهنویس بحث میکند که آیا او باید این کار را بکند یا نه و از این راه درباره راههای خودکشی حرف میزند.
نمایش تازه با عنوان «خالی» هم دقیقاً همین شیوه را ادامه میدهد. بازیگری که متن را نخوانده، پاکت را باز میکند و با جملاتی که در میانه آنها جای خالی وجود دارد با کلمه «خالی» روبهرو میشود و باید آن را پر کند و گاه اطلاعاتی شخصی درباره خودش بدهد. بعد نوبت به یکی از تماشاگران میرسد که به روی صحنه برود و جواب هر سوال را درباره گذشته اش با کلمه ای که بر روی یک صفحه سفید مینویسد، بدهد.
نمایش پیش می رود و نمایشنامهنویس به ما میگوید که این نمایشی درباره گذشته نیست، درنتیجه کاراکتر خلق شده بر روی صحنه به زمان حال میرسد و در پی آن به آینده و در نهایت به مرگ.
در واقع ایده اولیه درباره مفهوم زمان و معنی مرگ و کنکاش در گذشته و رسیدن و زیستن در زمان حال، میتواند ایده جذابی باشد، اما در فرم و اجرا لطمه میبیند و به انسجام لازم نمیرسد، همان طور که «خرگوش سفید خرگوش قرمز» هم همین مشکل را داشت.
در واقع در نبود کارگردان، همه چیز به لحظهای خلاصه میشود که خیلی راحت می تواند شکل نگیرد و ما را خارج از دنیای نمایش نگه دارد. یکی از عمدهترین- و محتملترین- دلایل میتواند عدم توانایی بازیگر در بداهه پردازی در بازی در کنار عدم تسلط بر متن باشد. در اجرایی که من شاهدش بودم، بازیگر گاه برخی جمله ها را مجبور می شد برای چندین بار از روی متن تکرار کند تا درست بخواند، گاه از «تهیه کننده» سوال میکرد که حالا باید چه کند و اساساً این خانم جوان به عنوان بازیگر، فاقد قدرت و توانایی لازم جهت خلق موقعیتی بود که بتواند تماشاگر را درگیر کند. در نتیجه خودبهخود اجرا به شکست نزدیک میشد.
ضمن این که متن نمایش هم - جدای از تکرار کامل ایده نمایشنامه قبلی که برای تماشاگری که خرگوش سفید، خرگوش قرمز را دیده باشد، دیگر جذابیتی ندارد و تکراری هم هست- گاه گنگ و بی هدف به نظر میرسد.