رفسنجانی، فراجناحی یا کورپراتیست در جمع احزاب خودی؟

نام اکبر هاشمی رفسنجانی بیش از هر چیز دیگری به سیاست گره خورده است. البته این واقعیت جنبه عام شهرت وی را در بر می گیرد. در واقع به شکل خاص می توان گفت نظام جمهوری اسلامی بدون نام وی قابل تعریف نیست. حتی اشتهار او در حوزه فقاهت نیز بشدت مرهون فعالیت های سیاسی او و جایگاه وی در حکومت بود. تحصیلات حوزوی و معرفتی رفسنجانی در حدی نبود که وی جایگاهی در فقه پیدا کند. منبع و خاستگاه سیاست ورزی رفسنجانی اسلام گرایی بود که در گذر رمان از بنیاد گرایی به پراگماتیسم مصلحت اندیش تغییر رویه داد.

در عمر قریب به شش دهه فعالیت سیاسی پر فراز و نشیب و متغیر رفسنجانی می توان الگویی کمابیش واحد را مشاهده کرد. رفسنجانی به سیاست ورزی توده ای و فردی اعتقادی نداشت. به کار تشکیلاتی بها می داد و با توجه به محدودیت ها بخصوص بعد از انقلاب در خصوص تسهیل سیاست ورزی حزبی در نظام سیاسی مبتنی بر نظریه ولایت فقیه نظریه پردازی می کرد. اما هیچ وقت یک عنصر سیاسی حزبی نشد. او عضو جامعه روحانیت مبارز تهران، موسس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، موسس و عضو حزب جمهوری اسلامی بود اما هیچ گاه وجهه و تمامی سرمایه سیاسی خود را محصور در این احزاب و گروه های سیاسی نکرد. در کنار آنها در مقاطع مختلف عمر خود همکاری نزدیک و یا حمایت کلی از احزاب و گروه های سیاسی مانند سازمان مجاهدین خلق، جمعیت موتلفه اسلامی، حزب ملل اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب اعتدال و توسعه و حزب کارگزاران سازندگی داشت.

فراجناحی در مورد رفسنجانی هم درست است و هم نادرست. بدین معنی درست است که خود را در قالب رهبر حزبی محدود نمی ساخت و می کوشید تا از جایگاهی متفاوت رفتار سیاسی اش را تنظیم کند. پیش از انقلاب بر کار جبهه ای و حفظ همکاری بین نیرو های انقلابی مذهبی علیه حکومت پهلوی تاکید می کرد. در تاسیس و تحکیم حزب جمهوری اسلامی نیز شکل دادن به یک جبهه از نیرو های خط امام و استقرار حکومت دینی با نیرو هایی که محوریت روحانیون انقلابی و سنت گرایی ایدئولوژیک را پذیرفته بودند، برای وی اهمیت داشت. حزب جمهوری اسلامی به معنای دقیق کلمه حزب نبود بلکه یک جبهه ائتلافی شکننده بود که در تقابل با جریانی که «لیبرال» می نامید به فکر حاکمیت تک صدایی در ایران پسا انقلاب حول حاکمیت احکام شرع، تشکیل حکومت دینی مبتنی بر امتیاز ویژه فقها و کاریزمای آیت الله خمینی بود. به همین دلیل بعد از حذف خونین مخالفان اختلافات در داخل آن به نحوی گسترده سر باز کرد و سرانجام نیز با دستور آیت الله خمینی تعطیل شد. رفسنجانی بعد از سال ۶۰ نیز کوشید تا بین و در منطقه حائل دو جناح چپ و راست خود را تعریف نماید.

اما بدین معنا فراجناحی نبود که در بزنگاه ها سمت گیری سیاسی مشخصی داشت و هر گاه صلاح می دید از در تقابل با یک جریان سیاسی وارد می شد.

از اینرو بررسی مواضع سیاسی وی از مجلس دوم تا زمان مرگ نوعی نوسان در نزدیکی و دوری به دو جناح چپ و راست سابق و اصول گرا و اصلاح طلب کنونی را نمایان می سازد. در عین حال وی بی تمایل نبود که جریان سوم نیز شکل دهد. تشکیل و فعالیت گروه هایی چون حزب اعتدال و توسعه و کارگزاران سازندگی که گرایش های راست و چپ نزدیک به رفسنجانی را بازتاب می دادند، این تمایل را آشکار می کرد که به دلیل کمی نفرات و فقدان گفتمان متمایز در نهایت جذب دو قطبی عرصه سیاسی شدند و نتوانستند یک هویت سیاسی جدید با پایگاه اجتماعی مستقل را خلق کنند.

با توجه به مرور اجمالی یاد شده، در نگاه نخست به نظر می رسد رفسنجانی فعالیت فردی با تلاش بر تشکیل جبهه های مقطعی را در دستور کار خود قرار داده و بعد از دهه اول انقلاب نیز کوشیده است تا نوعی هژمونی مبتنی بر شخصیت فردی و بالاتر از احزاب سیاسی برای خودش ایجاد کند.

اگرچه نمی توان این ارزیابی را به صورت کامل رد کرد، اما ژرف کاوی ماجرا این ذهنیت را قوت می بخشد که رفسنجانی یک فعال سیاسی کورپراتیست بود که می کوشید تعادل و موازنه ای بین احزاب و گروه های سیاسی مورد نظر در هیات یک پیکره واحد ایجاد کند.

نظریه کورپوراتیسم در رابطه با نظریه دولت بدین معنا است که هماهنگی و وحدت طبقاتی لازمه تداوم حیات جامعه است. در این دیدگاه که ترکیب طبقات را در نظر می گیرد، دولت باید توازنی بین اجزا خود ایجاد کرده و بدینترتیب با در نظر گرفتن منافع و خواسته های آنها در در درون یک کل واحد عملکرد خود را تنظیم کند. در واقع طبق این نظریه دولت بازتاب وحدت علائق و منافع سیاسی گوناگون در بدنه واحد با اگاهی از حقوق و وظایف خود است.

معنای دیگر کورپوراتیسم که از آن به «بنگاه محوری» نیز یاد می شود، سازمان یافتن یک جامعه خاص به وسیله گروه های ذینفع بر مبنای منافع مشترک است. بر خلاف پلورالیزم در دمکراسی که بر وجود گروه های متعدد، آزاد، رقابتی و فاقد سلسله مراتب درونی در جامعه و ضرورت مشارکت سیاسی برابر آنان تاکید دارد، مکتب کورپوراتیسم گروه های محدود، تخصصی، نیازمند جواز فعالیت از سوی حکومت و برخودار از انحصار نمایندگی منافع گروه دی نفع و دارای سلسله مراتب درونی پیچیده را به عنوان منابع قدرت به رسمیت می شناسد و تکثر قدرت را نمی پذیرد.

حال می توان از این نظریه الهام گرفت و مدلی را تببین کرد که رفسنجانی نیز بخصوص بعد از مجلس دوم در جامعه هدف سیاسی خود که به موازت گذشت زمان به طور نسبی بزرگ تر شد، دیدگاه کورپوراتیستی داشت و جایگاه خود را نیز در مرکز این نگاه تعریف می کرد. از این رو می کوشید بین گرایش های مختلف توازن و تعادلی برقرار سازد و آنها را به فعالیت در اهداف کلان مشترک و عدم نگاه حذفی به یکدیگر تشویق کند. البته از آنجاییکه مرکز این موازنه بخشی خود او بود، این نگاه امتیازات مشخصی برای وی داشت و در کنار مفهوم سنتی شیخوخیت در سیاست ایران به وی جایگاه ویژه ای می بخشید. لازمه موفقیت این نگاه نیز قرار نگرفتن هیچکدام از جناح ها در موقعیت مسلط و بی نیازی از دیگری بود. همچنین رفسنجانی در چارچوب این رویکرد می کوشید با روایت سازی های خاص خود از تاریخ انقلاب و همچنین نظریه پردازی ها به نیرو های جامعه مدنی و بخصوص نسل های جدید نیز شکل دهد.

بر همین مبنا رفسنجانی در ابتدای رهبری خامنه ای به جناح راست نزدیک شد و وقتی احساس خطر کرد که آنها در پی به حاشیه راندن وی هستند در سال ۷۶ به نفع جناح چپ سمت گیری کرد. در ابتدای دوران اصلاحات کوشید تا موازنه سازی را اجرا کند. ناکامی در این رویکرد وی را به این نتیجه رساند تا دوباره قوه مجریه را در دست بگیرد. اما شکست در انتخابات سال ۸۴ باعث شد تا رویکرد کورپوراتیسم را در شکلی جدید تعریف کند. از آن مقطع وی با بیرون گذاشتن اصول گرایان تند رو از جامعه هدف کوشید تا نیرو های سنتی، میانه و معتدل دو جناح اصول گرا و اصلاح طلب همراه با مشارکت در سلسه مراتب پایین تر نیرو های سیاسی حامل مطالبات طبقه متوسط را در یک جبهه واحد سازمان دهد.

تناسب کورپوراتیسم برای رفسنجانی بعد دیگری نیز دارد. در این نظریه منافع مشترک نقش مهمی دارد. در نگاه رفسنجانی نیز این منافع مشترک که حول مصلحت نظام و نه لزوما مصلحت کشور و مردم ایران و همچنین مزایا برای جناح های مشخصی از نظام تجلی می یافت، برجسته بود. در واقع مشارکت سیاسی او به جمع خودی ها محدود می شد و در دهه آخر عمرش نیز شامل تند روهای اصول گرا نمی شد. این محدوده اگرچه در مقایسه با صوربندی خامنه ای و نیرو های موسوم به ولایتمدار ، مزیت های آشکاری برای منافع ملی ایران داشت وبه مصلحت ایران نزدیک تر بود ،اما در نهایت اجازه نمی داد که رفسنجانی حامل و حامی دمکراسی متعارف و حاکمیت مردم در شکل عام خود گردد.

کورپوراتیسم رفسنجانی در سایه حداقل گرایی اصلاح طلبان و افول جنبش سبز توانست بعد از سال ۹۲ قوه مجریه و بخش مهمی از مجلس را در دست بگیرد و همچنین عرصه عمومی را نیز هدایت کند، اما مانایی آن در عرصه سیاسی ملتهب و دستخوش دگرگونی ایران معلوم نبود. همچنین تمایل رهبری و بخش مسلط قدرت در استقرار ولایت مطلقه فقیه و تداوم الگوی انحصار در هسته سخت قدرت اجازه نداد تا رویکرد رفسنجانی نقش تعیین کننده و برجسته در تحولات و دینامیسم نظام پیدا کند.

----------------------------------------------------------

یادداشت‌ها و مقالات، آرای نویسندگان خود را بازتاب می‌دهند و بیانگر دیدگاهی از سوی رادیو فردا نیستند.