«من گیلک هستم. یعنی ایرانی هستم اما خب در ایران اگر از من بپرسند کجایی هستم میگویم که گیلک هستم. خانواده پدری من اهل لنگرود هستند.»
بیژن روغنچی از مادری آمریکایی و پدری ایرانی در آمریکا متولد میشود. او تقریبا تمام عمرش را در ایالت نیوجرسی در شرق آمریکا میگذارند، اما به گفته خودش «همه اول از من اسمم را میپرسیدند و وقتی میگفتم بیژن از من میپرسیدند کجایی هستی. کسی به این کاری نداشت که من همه عمرم را در نیوجرسی گذراندم. مادرم اصرار داشت که ما اسم ایرانی داشته باشیم. هم من و هم برادرهایم همه اسم ایرانی داریم. وقتی در مدرسه میگفتند تو را بی جی صدا کنیم، مادرم مقاومت کرد و گفت آنها باید تلفظ اسم تو را یاد بگیرند. در واقع مادرم بیشتر از پدرم بر ایرانی بودن ما تاکید داشت.»
او فارسی حرف نمیزد و وقتی به دیدن بستگان پدرش میرفت «آنها نه تنها فارسی حرف میزدند که ما نمیفهمیدیم بلکه از آدم هایی حرف میزدند که ما نمیشناختیم. کاراکترهایی در خانواده وجود داشت که در هر فامیلی وجود دارد. فلان دایی که همه را میخنداند یا یک سری آدمهای دیگر که من اصلا نمیدانستم کی هستند. اینها خاطرات مشترک یک فامیلاند و من آنها را نمیشناختم.»
بیژن در دانشگاه عکاسی میخواند. به اسپانیا، فرانسه و مراکش سفر میکند. عکس میگیرد و زبان این کشورها را یاد میگیرد. اما به گفته خودش «باید تکلیفم را با ایران مشخص میکردم.»
او در سال ۲۰۱۱ به ایران میرود. تصمیمش این بود که یک سال در ایران بماند. به موسسه دهخدا برود، فارسی یاد بگیرد و خانوادهاش را بشناسد. «یک مشکل کوچک پزشکی داشتم که فکر میکردم به خاطر آن از سربازی معافم میکنند. به اندازه یک کتاب همراه خودم مدارک پزشکی به ایران برده بودم. مطمئن بودم معاف میشوم.»
اما «در ایران هر دکتری یک چیز میگفت. دو هفته اول با عمهام که اصلا انگلیسی نمیدانست و من که اصلا فارسی نمیدانستم -از این مطب به آن مطب و از این اداره به آن اداره میرفتیم. یک کتاب فارسی -انگلیسی همراهمان بود. عمهام وقتی میخواست چیزی به من بگوید معادل فارسی را به من نشان میداد و من جمله انگلیسی رو به رویش را میخواندم. این طور با هم و با دکترها و کارمندها ارتباط برقرار میکردیم. دست آخر به من گفتند که معاف کامل نمیشوم بلکه معاف از رزم میشوم. یعنی باید ۲۱ ماه در هر حال خدمت کنم. اما میتوانم انگلیسی درس بدهم یا کارهای دیگری بکنم. یا اینکه باید سربازی ام را میخریدم. پولش میشد نزدیک به ده هزار دلار. من اصلا پولی نداشتم. یک گزینه دیگر این بود که سر سه ماه از ایران برگردم. اما من قصد نداشتم از ایران برگردم. میخواستم که یک سال بمانم.»
در نهایت بیژن پول قرض میکند خدمت سربازیاش را میخرد. اما دو سال و نیم در ایران میماند تا بتواند قرضش را بازگرداند. معلم انگلیسی میشود، فارسی (و گیلکی) یاد میگیرد و به اقصی نقاط ایران سفر میکند و عکاسی میکند. او ۸۲۸ روز در ایران میماند و بالغ بر ۲۶ هزار قطعه عکس میگیرد. عکسهایی که حالا قرار است در کتابی به نام «ایرانی شدن» چاپ شود.
«بعد از بازگشت از ایران من ماهها به سراغ این عکسها نرفتم. اما بعد از اینکه فاصلهای زمانی پیدا کردم دیدم خب وقت این است که بروم سراغشان. به نیویورک برگشتم و یکی از بهترین ادیتورهای عکسهای سیاه و سفید را پیدا کردم و از خواستم که راهنماییام کند. او در یک کلاس عکاسی درس میداد. بیشتر از چهار ماه، هر هفته چهار ساعت با او و شاگردانش نشستیم و در خصوص عکسها بحث کردیم تا بتوانیم مجمموعهای از آنها را برای چاپ انتخاب کنیم.»
از بیژن میپرسم که دلیل رفتن تو به ایران مسئله «هویت»ات به عنوان یک ایرانی/ آمریکایی در آمریکا بود. آیا در ایران خودت را ایرانی میدیدی؟
«در ایران فقط اگر تهرانی باشی، ایرانی به حساب میآیی. رفتار مردم با آدمهای اهل مناطق دیگر بسیار شوکبرانگیز است. اگر آذری یا گیلک باشی همیشه خارج از گود به حساب میآیی. من از آمریکا میرفتم. من در موضع قدرت بودم که میتوانستم آنجا بگویم من یک گیلک هستم. اما یک گیلک نمیتواند اینطور سرش را بالا بگیرد و بگوید که من گیلک هستم. مورد تمسخر قرار میگیرد. یک مرد سی ساله ترک را دیدم که وقتی از اولین سفرش به تهران میگفت گریه میکرد. اینها چیزهایی هست که ما در داخل ایران میفهمیم. من هیچ وقت نمی توانم بگویم من ایرانی-آمریکایی هستم. در واقع من یک آمریکایی صد در صد و یک ایرانی صد در صد (یا یک گیلک) صد در صد هستم. اما من باید میرفتم و اینها را خودم میدیدم.»
«وقتی عکسهای منتخب را به دیوار زدم برای اولین بار توانستم این دگردیسی که در من به وجود آمد- و هدفم این است که مخاطب با ورق زدن این کتاب هم آن را ببیند- را ببینم. من عکسهایم پر بود از پسر بچه ها و پدرهایشان. عکسهایی که در مناطق مختلف در زمانهای متفاوت گرفته بودم. وقتی عکسها را روی دیوار دیدم انگار تازه فهمیدم که به دنبال چه هستم. من خودم را دیدم. برادرهایم را دیدم و فهمیدم که چقدر دلم برایشان تنگ شده است.»
اما عکاسی یک چیز است و انتشار کتاب یک چیز دیگر. «عکسها و ایده کتاب را برای ناشرهای مختلفی فرستادم. همه گفتند باید یک تا دو سال صبر کنم. اما وقت انتشار این کتاب الان است. با همه صحبتها در خصوص رابطه با ایران و برچیده شدن تحریمها و تشویق مردم برای مسافرت به ایران. به نظرم این کتاب باید الان چاپ شود. این کتاب میتواند بخشی از این گفتوگوی بین دو کشور باشد.»
این شد که بیژن یک کارزار اینترنتی جمع آوری کمکهای مالی برای چاپ کتابش به راه انداخت. او امیدوار است که در پایان چهل روز مهلت این کارزار بتواند مبلغ لازم برای چاپ این کتاب را فراهم کند.
ویدوئ بيژن در خصوص کتابش را میتوانید در اینجا ببینید.