هر ملت یا نسلی با خاطرات جمعی مشترکش به هم پیوند میخورد. خاطره مشترک بخشی از هویت یک جامعه است. یکی از خاطرات جمعی ماندگار، خاطره پیروزی در میدانهای ورزشی جهانی است.
برای ایرانیها، کشتی، که اکنون در معرض تهدید حذف شدن از بازیهای المپیک قرار گرفته، بیش از هر ورزش دیگری افتخار و خاطره جمعی آفریده است.
نسل دهه سی به یاد دارد که در فضای سرخوردگی و تحقیر سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ (۱۹۵۳ میلادی) پیروزی تیم ملی کشتی ایران در میدانهای جهانی مرهمی بود بر زخم تن این مردم.
سه سال بعد از کودتا، زمانی که مردم ایران امید را میجستند و نمییافتند، زمانی که احساس عجز و ناتوانی در برابر قدرتهای سیاسی داخلی و خارجی در پیکر مردم رخنه کرده بود، غلامرضا تختی (۱۳۴۶ – ۱۳۰۹) به بالاترین سکوی کشتی جهان در المپیک ملبورن ۱۹۵۶ صعود کرد و برای اولین بار در مسابقات کشتی المپیک، پرچم ایران بر فراز پرچمهای آمریکا و روسیه به اهتزاز در آمد.
هدیه تختی به ایرانیان نه تنها مدال طلا که بازگشت شور و امید و سربلندی بود. مردم جشن گرفتند و چند روز بعد خیابانهای تهران پر از مردمی شد که به استقبال قهرمانشان شتافتند.
... و پنجم شهریور، روز تولد تختی، هدیه ما برای او چیست؟
نسل من چند پیروزی لذتبخش را در ورزشهای مختلف به یاد دارد. از شیرینترین این خاطرهها جشن پیروزی تیم ملی فوتبال ایران در مقابل استرالیا در سال ۱۳۷۷ درهمان شهریست که تختی به مقام قهرمانی جهانی رسید: ملبورن.
وقتی خداداد عزیزی میدوید همه ملت شدند یک نفس و آن یک نفس حبس شد. گامهای عزیزی بود که تعیین میکرد نفس مشترکمان به آهی خاموش بنشیند یا به فریادی همصدا درآید که شنیدیم و دیدیم. دیدیم شعف کودک و جوان و پیرمان را که سر از پا نمیشناخت.
چه نیروی درونی مشترکی سبب شد تا ما به هم بپیوندیم، سیل شویم و خیابانهای شهررا آن خود کنیم؟
همینطور اخیرا تیم والیبال ایران با چند پیروزی لذت بخش در لیگ جهانی ۲۰۱۳ موجب شادی جمعی و احساس افتخار ملی برای ایرانیان شد.
با مقایسه شرایط جامعه دراین دوره و زمان قهرمانی تختی، ما میتوانیم شادی مردم آن زمان را تا حدی درک کنیم.
مقام تختی اما از قهرمانی فراتر میرود. مرام مردم دوستی پیش میگیرد و میشود جهان پهلوان. میشود اسطوره. اسطورهای زنده که بازوبند پهلوانی بر بازو دارد، مدال طلا بر گردن، و مهر مردم دردل.
جمع این ویژگیها همراه با مناعت طبع او و هوشیاری سیاسیاش او را به نقطه اتکایی تبدیل میکند که جامعه آسیب دیده و بیاعتماد به دولت به آن نیاز دارد.
تختی از مرزهای طبقات اجتماعی عبور میکند. او در ورزش سنتی کشتی میبالد ولی با همه مردم در هر قشر و طبقهای پیوند میخورد. سیاوش کسرایی، یکی از شاعران معترض زمان، در وصف شرایط سخت سیاسی و امیدی که حضور تختی به جامعه میدهد برای او میسراید: «نبودی تو و هیچ امیدی نبود / شبان سیه را سپیدی نبود». کسرایی، شاعر «آرش کمانگیر»، این بار از اسطورهای زنده سخن میگوید. او تختی را مرد معتمدی مییابد که توان آن را دارد که در صورت لزوم، همدلی مردم را برای حرکتی اجتماعی جلب کند.
اقدام تختی در کمک رسانی به زلزله زدگان بوئین زهرا نشانگر اهمیت وجود چنین انسانی در جامعه است. این حرکت تختی تبدیل به منشی میشود که بعدتر نمونههایش را در مشارکت ورزشکاران در کمکرسانی به آسیبدیدگان در زلزلههایی مثل زلزله بم دیدیم.
اما با افزایش محبوبیت تختی بین مردم، واهمه دستگاه حکومتی از موضعگیریهای سیاسی او بیشتر میشود. حکومتی که پشتوانهٔ مردمی ندارد از محبوبیت قهرمانانش میترسد.
دستهایی میکوشند او را محدود و محدودتر کنند؛ کار به جایی میرسد که تختی برای ورود به ورزشگاه با مانع مواجه میشود. فشارها از همه سو تختی را به طرف مرگ میراند تا اینکه سرانجام در بیست و ششم دی ماه ۱۳۴۶ خبر بهتآور مرگ «قهرمان ملت» پخش میشود.
مرگ تختی چه به دست خودش باشد چه به دست حکومت، آشکار میکند که زندگی زیر آن همه فشار برای قهرمان ما به بن بست رسید.
چه کسی مسئول به بن بست رسیدن زندگی مردیست که خود مسئولیتش را در مقابل ملتش به انتها رسانده؟ برای باقی ماندن ورزشی که نام تختی به آن گره خورده نه فقط حکومت که مردم چه مسئولیتی دارند؟
با تختی کشتی از یک تجربه جمعی مشترک در میگذرد و به خاطرات ملی پیوند میخورد.
کشتی نه تنها یک ورزش که بخشی از تاریخ و فرهنگ ما است. بیدلیل نیست که قهرمان اسطورهایمان در بستر کشتی – جایی که با نام جوانمردانی همچون پوریای ولی گره خورده است- میبالد.
کشتی مانند آثار باستانی بخشی از میراث ملی ماست. همانطور که تخت جمشید و مقبره کورش و سی و سه پل و دیگر آثار باستانی حامل خاطرات جمعیمان از گذشته تا حال هستند و باعث افتخار، کشتی هم مملو از خاطرات افتخار آفرینیست که با تلاشهای تختی، و همگنانش، به سرمایهٔ ملی بدل شده است؛ سرمایهای که هر نسلی موظف است از آن مراقبت کند و به نسل بعدی بسپرد.
بهترین توصیف ازنقش کشتی دراحیای غرور ملی ما را خود تختی به دست داده است. او بعد از دریافت مدال طلا در نوشتهای صمیمانه میگوید: «دایم گمان میبردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند که قبلاً قمر مصنوعی پرتاب کردهاند! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل میپنداشتم. به خیال من آرزو کردن مقام قهرمانی جهان و رسیدن به آن مثل این بود که کسی ادعا کند من میخواهم قمر به کره ماه بفرستم! اما در ملبورن جای من و مدال من با شورویها عوض شد... دیگر خود را حقیر نمیشمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش میکشیدم از وجودم رخت بربسته بود.»
این روزها صحبت از حذف کشتی از مسابقههای المپیک است. تختی اگر زنده بود، چه میکرد؟ حال که نیست از مسئولین، از ورزشکاران، از هنرمندان، از اهل قلم، از ما مردمی که مدیون او هستیم چه انتظاری دارد؟ وقتی که نسلهای بعدی تاریخ کشتیمان را بخوانند عمل ما را چطور قضاوت خواهند کرد؟ ایران به عنوان کشوری صاحب مقام در کشتی، و ما به عنوان مردمی که کشتی بخشی از تاریخ و فرهنگمان است، میتوانیم و باید، بیش از سایرین، در جهت حفظ کشتی در المپیک کوشا باشیم.
باید با حضورمان در کمپینهای جهانی، با نامههای جمعی و فردی، با حرکتهای نمادین، با ارائه پیشنهاد برای برطرف کردن اشکالاتی که در مورد کشتی بیان شده، و با هر روش دیگری که میشناسیم، نگذاریم کشتی از ورزشهای المپیک حذف شود.
کشتی ورزش ملی ما، شکل دهنده بخشی از خاطره جمعی ما، و ریشه بسیاری از افتخارات ماست. کشتی قهرمانها، پهلوانها، و جهان پهلوانها به تاریخ ما هدیه کرده است. کشتی به ما اعتماد به نفس داده و در سیاهترین روزهای تاریخ ما، به کمکمان آمده است. پاسداری از این تجربه تنها در صورتی میسر است که امکان حضور کشتیگیران ما در عرصههای جهانی فراهم باشد و نسلهای بعد بتوانند با کشتی زندگی کنند و افتخار بیافرینند.
با امید اینکه در سالگرد تولد تختی کشتی نیز بار دیگر در المپیک جان بگیرد.
---------------------------------------------------
* نظرات مطرح شده در این یادداشت الزاماً دیدگاه رادیو فردا نیست
برای ایرانیها، کشتی، که اکنون در معرض تهدید حذف شدن از بازیهای المپیک قرار گرفته، بیش از هر ورزش دیگری افتخار و خاطره جمعی آفریده است.
نسل دهه سی به یاد دارد که در فضای سرخوردگی و تحقیر سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ (۱۹۵۳ میلادی) پیروزی تیم ملی کشتی ایران در میدانهای جهانی مرهمی بود بر زخم تن این مردم.
سه سال بعد از کودتا، زمانی که مردم ایران امید را میجستند و نمییافتند، زمانی که احساس عجز و ناتوانی در برابر قدرتهای سیاسی داخلی و خارجی در پیکر مردم رخنه کرده بود، غلامرضا تختی (۱۳۴۶ – ۱۳۰۹) به بالاترین سکوی کشتی جهان در المپیک ملبورن ۱۹۵۶ صعود کرد و برای اولین بار در مسابقات کشتی المپیک، پرچم ایران بر فراز پرچمهای آمریکا و روسیه به اهتزاز در آمد.
هدیه تختی به ایرانیان نه تنها مدال طلا که بازگشت شور و امید و سربلندی بود. مردم جشن گرفتند و چند روز بعد خیابانهای تهران پر از مردمی شد که به استقبال قهرمانشان شتافتند.
... و پنجم شهریور، روز تولد تختی، هدیه ما برای او چیست؟
نسل من چند پیروزی لذتبخش را در ورزشهای مختلف به یاد دارد. از شیرینترین این خاطرهها جشن پیروزی تیم ملی فوتبال ایران در مقابل استرالیا در سال ۱۳۷۷ درهمان شهریست که تختی به مقام قهرمانی جهانی رسید: ملبورن.
وقتی خداداد عزیزی میدوید همه ملت شدند یک نفس و آن یک نفس حبس شد. گامهای عزیزی بود که تعیین میکرد نفس مشترکمان به آهی خاموش بنشیند یا به فریادی همصدا درآید که شنیدیم و دیدیم. دیدیم شعف کودک و جوان و پیرمان را که سر از پا نمیشناخت.
چه نیروی درونی مشترکی سبب شد تا ما به هم بپیوندیم، سیل شویم و خیابانهای شهررا آن خود کنیم؟
همینطور اخیرا تیم والیبال ایران با چند پیروزی لذت بخش در لیگ جهانی ۲۰۱۳ موجب شادی جمعی و احساس افتخار ملی برای ایرانیان شد.
با مقایسه شرایط جامعه دراین دوره و زمان قهرمانی تختی، ما میتوانیم شادی مردم آن زمان را تا حدی درک کنیم.
مقام تختی اما از قهرمانی فراتر میرود. مرام مردم دوستی پیش میگیرد و میشود جهان پهلوان. میشود اسطوره. اسطورهای زنده که بازوبند پهلوانی بر بازو دارد، مدال طلا بر گردن، و مهر مردم دردل.
جمع این ویژگیها همراه با مناعت طبع او و هوشیاری سیاسیاش او را به نقطه اتکایی تبدیل میکند که جامعه آسیب دیده و بیاعتماد به دولت به آن نیاز دارد.
تختی از مرزهای طبقات اجتماعی عبور میکند. او در ورزش سنتی کشتی میبالد ولی با همه مردم در هر قشر و طبقهای پیوند میخورد. سیاوش کسرایی، یکی از شاعران معترض زمان، در وصف شرایط سخت سیاسی و امیدی که حضور تختی به جامعه میدهد برای او میسراید: «نبودی تو و هیچ امیدی نبود / شبان سیه را سپیدی نبود». کسرایی، شاعر «آرش کمانگیر»، این بار از اسطورهای زنده سخن میگوید. او تختی را مرد معتمدی مییابد که توان آن را دارد که در صورت لزوم، همدلی مردم را برای حرکتی اجتماعی جلب کند.
اقدام تختی در کمک رسانی به زلزله زدگان بوئین زهرا نشانگر اهمیت وجود چنین انسانی در جامعه است. این حرکت تختی تبدیل به منشی میشود که بعدتر نمونههایش را در مشارکت ورزشکاران در کمکرسانی به آسیبدیدگان در زلزلههایی مثل زلزله بم دیدیم.
اما با افزایش محبوبیت تختی بین مردم، واهمه دستگاه حکومتی از موضعگیریهای سیاسی او بیشتر میشود. حکومتی که پشتوانهٔ مردمی ندارد از محبوبیت قهرمانانش میترسد.
دستهایی میکوشند او را محدود و محدودتر کنند؛ کار به جایی میرسد که تختی برای ورود به ورزشگاه با مانع مواجه میشود. فشارها از همه سو تختی را به طرف مرگ میراند تا اینکه سرانجام در بیست و ششم دی ماه ۱۳۴۶ خبر بهتآور مرگ «قهرمان ملت» پخش میشود.
مرگ تختی چه به دست خودش باشد چه به دست حکومت، آشکار میکند که زندگی زیر آن همه فشار برای قهرمان ما به بن بست رسید.
چه کسی مسئول به بن بست رسیدن زندگی مردیست که خود مسئولیتش را در مقابل ملتش به انتها رسانده؟ برای باقی ماندن ورزشی که نام تختی به آن گره خورده نه فقط حکومت که مردم چه مسئولیتی دارند؟
با تختی کشتی از یک تجربه جمعی مشترک در میگذرد و به خاطرات ملی پیوند میخورد.
کشتی نه تنها یک ورزش که بخشی از تاریخ و فرهنگ ما است. بیدلیل نیست که قهرمان اسطورهایمان در بستر کشتی – جایی که با نام جوانمردانی همچون پوریای ولی گره خورده است- میبالد.
کشتی مانند آثار باستانی بخشی از میراث ملی ماست. همانطور که تخت جمشید و مقبره کورش و سی و سه پل و دیگر آثار باستانی حامل خاطرات جمعیمان از گذشته تا حال هستند و باعث افتخار، کشتی هم مملو از خاطرات افتخار آفرینیست که با تلاشهای تختی، و همگنانش، به سرمایهٔ ملی بدل شده است؛ سرمایهای که هر نسلی موظف است از آن مراقبت کند و به نسل بعدی بسپرد.
بهترین توصیف ازنقش کشتی دراحیای غرور ملی ما را خود تختی به دست داده است. او بعد از دریافت مدال طلا در نوشتهای صمیمانه میگوید: «دایم گمان میبردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند که قبلاً قمر مصنوعی پرتاب کردهاند! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل میپنداشتم. به خیال من آرزو کردن مقام قهرمانی جهان و رسیدن به آن مثل این بود که کسی ادعا کند من میخواهم قمر به کره ماه بفرستم! اما در ملبورن جای من و مدال من با شورویها عوض شد... دیگر خود را حقیر نمیشمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش میکشیدم از وجودم رخت بربسته بود.»
این روزها صحبت از حذف کشتی از مسابقههای المپیک است. تختی اگر زنده بود، چه میکرد؟ حال که نیست از مسئولین، از ورزشکاران، از هنرمندان، از اهل قلم، از ما مردمی که مدیون او هستیم چه انتظاری دارد؟ وقتی که نسلهای بعدی تاریخ کشتیمان را بخوانند عمل ما را چطور قضاوت خواهند کرد؟ ایران به عنوان کشوری صاحب مقام در کشتی، و ما به عنوان مردمی که کشتی بخشی از تاریخ و فرهنگمان است، میتوانیم و باید، بیش از سایرین، در جهت حفظ کشتی در المپیک کوشا باشیم.
باید با حضورمان در کمپینهای جهانی، با نامههای جمعی و فردی، با حرکتهای نمادین، با ارائه پیشنهاد برای برطرف کردن اشکالاتی که در مورد کشتی بیان شده، و با هر روش دیگری که میشناسیم، نگذاریم کشتی از ورزشهای المپیک حذف شود.
کشتی ورزش ملی ما، شکل دهنده بخشی از خاطره جمعی ما، و ریشه بسیاری از افتخارات ماست. کشتی قهرمانها، پهلوانها، و جهان پهلوانها به تاریخ ما هدیه کرده است. کشتی به ما اعتماد به نفس داده و در سیاهترین روزهای تاریخ ما، به کمکمان آمده است. پاسداری از این تجربه تنها در صورتی میسر است که امکان حضور کشتیگیران ما در عرصههای جهانی فراهم باشد و نسلهای بعد بتوانند با کشتی زندگی کنند و افتخار بیافرینند.
با امید اینکه در سالگرد تولد تختی کشتی نیز بار دیگر در المپیک جان بگیرد.
---------------------------------------------------
* نظرات مطرح شده در این یادداشت الزاماً دیدگاه رادیو فردا نیست