خاطرات زندگی پشت دیوار برلین

پلیس مرزی آلمان شرقی در اواخر دهه پنجاه میلادی

زندگی در آلمان دوپارچه برای ريتا و هورست، دو شهروند ساکن يکی از روستاهای مرزی آلمان شرقی به اين معنا بود که آنها اقوام و اعضای خانواده خود را که درآن سوی مرز بودند فقط سالی يکبار می ديدند.

اين ملاقات ها به اين صورت بود که ريتا و هورست می رفتند بالای يک تپه و از آنجا دستمال سفيد رنگی را برای اقوام خود که در تپه ای در بخش غربی گرد آمده بودند تکان می دادند. ريتا می گويد:« ما می توانستيم آنها را ببينيم ولی نمی توانستيم به آنها برسيم.»

وضعيت ريتا و هورست از نظر حق سفر و تردد به نسبت ساير ساکنان آلمان شرقی بسيار بدتر بود. اکثريت ساکنان آلمان شرقی می توانستند به ساير کشورهای بلوک شرق سفر کنند اما افرادی شبيه به ريتا و هورست که ساکن نوار مرزی بين دو آلمان بودند حتی برای رفتن به روستای همجوار و يا سرکشی به يک مرغزار و جنگل حومه روستا به اجازه ويژه نياز داشتند.

کنترل مرزی بين بخش شرقی و غربی آلمان در اوايل شکل گيری اين مرز در سال ۱۹۴۹ بسيار ضعيف بود . آمارها نشان می دهد که در سه سال اول شکل گيری کشور آلمان شرقی حدود ۷۰۰ هزار نفر از اين کشور به غرب رفتند.

ولی به مرور اين کنترل مرزی تشديد شد و در سال ۱۹۶۱ تمام مرز بين دو کشور که حدود ۱۰۰۰ کيلومتر است با پست های نگهبانی و حصارهای امنيتی کنترل می شد.

هورست به ياد می آورد که در سالهای اول بسيای حدس نمی زدند که ميزان کنترل و جدايی اين دو بخش آلمان به اين شدت سختگيرانه شود. او می گويد « اگر مردم می دانستند که چنين وضعيتی ايجاد خواهد شد تعداد بيشتری در همان سالهای اول آلمان شرقی را ترک می کردند.»

به مرور که کنترل تشديد می شد خطر عبور از مرز و رفتن به غرب نيز افزايش می يافت. صدها نفر در جريان اقدام برای خروج از آلمان شرقی از طريق همين نوار مرزی کشته شده اند و گروههای مدافع حقوق بشر اين رقم را حدود هزار نفر برآورد می کنند.

در اوايل دهه ۱۹۶۰ با شروع ساختمان حصار امنيتی در مناطق مرزی و ايجاد محدوده کنترل شده و خالی از سکنه ۵ کيلومتری درتمام طور مرز، مشخص شد که وضعيت ساکنان نواحی مرزی آلمان شرقی بدتر خواهد شد. برادر ريتا درهمان زمان از يک فرصت استثنايی استفاده کرد و به بخش غربی آلمان گريخت.

اما اين آزادی برای وی به بهای سنگينی به دست آمد. ۶ سال بعد که مادر او درگذشت مسئولان مرزی آلمان شرقی به او اجازه بازگشت ندادند و برادر ريتا مجبور شد که مراسم تشييع جنازه مادر خود را از روی تپه ای در خاک آلمان غربی نگاه کند.

از اواخر دهه ۱۹۷۰ دولت آلمان شرقی به مرور اجازه می داد که اعضای خانواده هايی که در دو بخش آلمان پراکنده شده اند با همديگر ديدار کنند. برای اولين بار ريتا توانست برای ديدار اقوام خود به روستای همجوار در آلمان غربی برود. ولی طبق مقررات و برای کاستن از احتمال گريختن زوج ها همواره يکی از آنها بايد در آلمان شرقی باقی می ماند و هورست نتوانست دراين سفر با ريتا همراه شود.

ريتا که سالها به عنوان آشپز مدرسه روستای خود کار می کرد و با کاستی ها و محدوديت امکانات در آلمان شرقی خو گرفته بود در سفر به بخش غربی آلمان از وجود آن همه امکانات تعجب زده شد.

ريتا می گويد:« تجربه سختی بود. در غرب همه فروشگاهها پر از جنس بود و تمام اجناس بهتر از چيزهايی بود که در بخش شرقی وجود داشت. حتی چمن و علفزارها در غرب سبزتر به نظر می آمد و ديدن و هضم اين همه تمايز کار سختی بود ، آدم را عصبی می کرد.»

اشک شادی پس از بيست سال ادامه دارد

ريتا با يادآوری فروريزی ديوار برلين پس از بيست سال هنوز اشک شادی می ريزد و می گويد هيچگاه اميد نداشت که چنين روزی را در زندگی خود شاهد باشد. پس از فروريزی ديوار برلين اقوام و دوستان آنها درغرب با آغوش باز از آنها استقبال کردند و ۴۱ سال جدايی به پايان رسيد.

باری ديگر روستاهای همجوار که چند دهه از يکدگير جدا شده بودند به هم پيوستند و مردم ساکن دو بخش به راحتی تردد کرده و به ديدار يکديگر می رفتند. برچيده شدن اين مرز بزرگترين حادثه در زندگی چند نسلی است که تحت فشار و محدوديت های ناشی از آن زندگی می کردند.

ريتا و هورست اکنون هفتاد و چند ساله اند امروزه آنها ترجيح می دهند که خاطرات و تجارب خود از دوران جدايی دو بخش از آلمان را به طنز و به صورت لطيفه بيان کنند ولی هر از چند گاه به ياد آوردن زندگی در دوران جدايی و محدوديت ها آنان را خشمگين می کند.

افرادی مثل هورست و ريتا در عين حال از خود می پرسند که ۲۰ سال پس از فروريزی مرزها و نظام سياسی حاکم بر آلمان شرقی چرا هيچ کس به خاطر تحميل اين نوع زندگی اسارت بار بر مردم مجازات نشده است.

زندگی در آلمان دوپارچه برای ريتا و هورست، دو شهروند ساکن يکی از روستاهای مرزی آلمان شرقی به اين معنا بود که آنها اقوام و اعضای خانواده خود را که درآن سوی مرز بودند فقط سالی يکبار می ديدند.

اين ملاقات ها به اين صورت بود که ريتا و هورست می رفتند بالای يک تپه و از آنجا دستمال سفيد رنگی را برای اقوام خود که در تپه ای در بخش غربی گرد آمده بودند تکان می دادند. ريتا می گويد:« ما می توانستيم آنها را ببينيم ولی نمی توانستيم به آنها برسيم.»

وضعيت ريتا و هورست از نظر حق سفر و تردد به نسبت ساير ساکنان آلمان شرقی بسيار بدتر بود. اکثريت ساکنان آلمان شرقی می توانستند به ساير کشورهای بلوک شرق سفر کنند اما افرادی شبيه به ريتا و هورست که ساکن نوار مرزی بين دو آلمان بودند حتی برای رفتن به روستای همجوار و يا سرکشی به يک مرغزار و جنگل حومه روستا به اجازه ويژه نياز داشتند.

کنترل مرزی بين بخش شرقی و غربی آلمان در اوايل شکل گيری اين مرز در سال ۱۹۴۹ بسيار ضعيف بود . آمارها نشان می دهد که در سه سال اول شکل گيری کشور آلمان شرقی حدود ۷۰۰ هزار نفر از اين کشور به غرب رفتند.

هورست به ياد می آورد که در سالهای اول بسيای حدس نمی زدند که ميزان کنترل و جدايی اين دو بخش آلمان به اين شدت سختگيرانه شود. او می گويد « اگر مردم می دانستند که چنين وضعيتی ايجاد خواهد شد تعداد بيشتری در همان سالهای اول آلمان شرقی را ترک می کردند.»


«حتی چمن و علفزارها در غرب سبزتر به نظر می آمد»

از اواخر دهه ۱۹۷۰ دولت آلمان شرقی به مرور اجازه می داد که اعضای خانواده هايی که در دو بخش آلمان پراکنده شده اند با همديگر ديدار کنند. برای اولين بار ريتا توانست برای ديدار اقوام خود به روستای همجوار در آلمان غربی برود. ولی طبق مقررات و برای کاستن از احتمال گريختن زوج ها همواره يکی از آنها بايد در آلمان شرقی باقی می ماند و هورست نتوانست دراين سفر با ريتا همراه شود.

ريتا که سالها به عنوان آشپز مدرسه روستای خود کار می کرد و با کاستی ها و محدوديت امکانات در آلمان شرقی خو گرفته بود در سفر به بخش غربی آلمان از وجود آن همه امکانات تعجب زده شد.

ريتا می گويد:« تجربه سختی بود. در غرب همه فروشگاهها پر از جنس بود و تمام اجناس بهتر از چيزهايی بود که در بخش شرقی وجود داشت. حتی چمن و علفزارها در غرب سبزتر به نظر می آمد و ديدن و هضم اين همه تمايز کار سختی بود ، آدم را عصبی می کرد.»

ريتا با يادآوری فروريزی ديوار برلين پس از بيست سال هنوز اشک شادی می ريزد و می گويد هيچگاه اميد نداشت که چنين روزی را در زندگی خود شاهد باشد. پس از فروريزی ديوار برلين اقوام و دوستان آنها درغرب با آغوش باز از آنها استقبال کردند و ۴۱ سال جدايی به پايان رسيد.

باری ديگر روستاهای همجوار که چند دهه از يکدگير جدا شده بودند به هم پيوستند و مردم ساکن دو بخش به راحتی تردد کرده و به ديدار يکديگر می رفتند. برچيده شدن اين مرز بزرگترين حادثه در زندگی چند نسلی است که تحت فشار و محدوديت های ناشی از آن زندگی می کردند.

ريتا و هورست اکنون هفتاد و چند ساله اند امروزه آنها ترجيح می دهند که خاطرات و تجارب خود از دوران جدايی دو بخش از آلمان را به طنز و به صورت لطيفه بيان کنند ولی هر از چند گاه به ياد آوردن زندگی در دوران جدايی و محدوديت ها آنان را خشمگين می کند.

افرادی مثل هورست و ريتا در عين حال از خود می پرسند که ۲۰ سال پس از فروريزی مرزها و نظام سياسی حاکم بر آلمان شرقی چرا هيچ کس به خاطر تحميل اين نوع زندگی اسارت بار بر مردم مجازات نشده است.