شایگان و زيستن در محل تلاقی فرهنگ ها و زمان ها

داریوش شایگان

«آگاهی ترکیبی»، کتاب جديد داريوش شايگان انديشمند ايرانی به زبان فرانسه*، نگاهی است فلسفی به جهان کنونی و انسان دوران ما از فراز تجربه ايران و نيز تحولات شگرف دهه های اخير در منطقه و چهار گوشه گيتی.

بيش ۴۰ سال پس از انتشار "آسيا در برابر غرب" نويسنده يکبار ديگر حاصل تجربه و شناخت خود را با رويکردی انتقادی با خواننده در ميان می گذارد. هنر بزرگ نويسنده مانند هشت کتاب پيشين او به زبان فرانسه آشتی دادن نگاه تاريخی-فلسفی با واقعيت های پيجيده و گاه متناقض دوران معاصر و جامعه ايران است.

کتاب را شايد بتوان سفری فيلسوفانه در خط زمان و در حجم و عرض جغرافيای انسانی دانست. تجربه بيوگرافيک و زندگی روشنفکری شايگان خود مصداق اين سير و سياحت پرسشگرانه است در تلاقی فضاهای فرهنگی و گفتمان هايی که گاه به زمان ها و مکان های بسيار متفاوتی تعلق دارند.
زمانه دگرگون شده ما
کتاب از ۱۰ متن و سه مصاحبه تشکيل شده و موضوعاتی مانند "رنسانس مذهب"، "تمدن سياره ای"، "استعاره امر قدسی"، "کار فلسفی در فضای فرهنگی غير غربی"، "خوانش هايدگر در ايران" از جمله بحث های اصلی آن است. شايگان در بخش های مختلف کتابش ويژگی مهم عصر ما را همزمانی و همزيستی پديده های فرهنگی و يا دنيای های فکری متعلق به دوران گوناگون می داند.

بدين گونه است که سنتی ترين رفتارها در مرزهای تلاقی و يا حاشيه جوامع مدرن می توانند نه تنها حضور داشته باشند که گاه در اشکال بديع دوباره ظهور کنند. واژه کليدی نويسنده دربازخوانی حوادث سال های اخير "ناهمگونی" و يا به عبارتی همزيستی گونه های نامتجانس و متفاوت در حوزه اجتماعی و فرهنگی است.

پيش گفتار کتاب اشاره ای طولانی دارد به بهار عربی و شکاف ژرف ميان جامعه مدنی و حکومت هايی که ديگر به دوران ما تعلق ندارند. او به نمونه های تاريخی اين گونه حکومت های "غير معاصر" که بر خلاف سير تاريخ و روح زمانه خود را به مردم تحميل می کنند می پردازد.

کتاب در اين گذار ميان دو دنيای سنت و مدرن به مردمی اشاره دارد که جوان و متحول می شوند و حکومت های که در فقدان خون جديد از درون می پوسند و از درک تغييرات جامعه خود ناتوانند. اين حکومت ها بر اين باور اشتباهند که ناراضيان و تظاهرکنندگان را رسانه ها و عوامل خارجی سمت و سو می دهند در حاليکه اين تصاوير و نوشته های جوانان است که چون سيلی در مسير رسانه های جهان جاری شده است.
برای نويسنده فن آوری جديد اطلاعات و ارتباطات جامعه را دچار تحولات درونی ژرفی کرده است.

اين جهش شگرف جامعه انسانی نه فقط شهروند را در موقعيت جديدی از نظر دسترسی آسان به رسانه ها و دانستی ها در بعد کره خاکی ما قرار می دهد که اشکال جديد شبکه های اجتماعی را بوجود می آورد که در اعماق جامعه بهم مربوط می شوند. آنچه که ژيل دولوز، فيلسوف فرانسوی، "اتصالات غير متجانس" در لايه های پيدا و ناپيدای جامعه می ناميد مصداق دنيای مجازی است که گروه های رو به گسترش مردم در آن زندگی می کنند.

اتصالاتی که امکان می دهند شبکه های اجتماعی بی پايانی بوجود آيند که ابتدا و پايانی ندارند و هر يک از اجزاء آن می تواند با ديگری در ارتباط باشد. شبکه های مجازی به درختی نمی مانند که ريشه در زمينی دارند که از آن شاخ و برگ می رويد، شبکه های مجازی دارای سرزمين و مکانی نيستند و در جوامع گروه های کولی بوجود آمده که به همه جا سر می کشند و در مرزهای تلاقی فرهنگ ها زندگی می کنند.
جوهر هويت امروزی انسان
پرسش اصلی کتاب جوهر و معنای امروزی آگاهی، وجدان و هويت انسان معاصرو دگرگونی آن در گذار زمان است. اين پرسشی است که نويسنده بارها و بارها از نيم قرن پيش به اين سو به ميان کشيده بدون آنکه پاسخ ها هميشه شبيه يکديگر باشند.

پرسش اصلی کتاب جوهر و معنای امروزی آگاهی، وجدان و هويت انسان معاصرو دگرگونی آن در گذار زمان است. اين پرسشی است که نويسنده بارها و بارها از نيم قرن پيش به اين سو به ميان کشيده بدون آنکه پاسخ ها هميشه شبيه يکديگر باشند.

برای درک اين تحول خواننده کتاب ناچار به بازگشت به نوشته های پيشين شايگان نيست زيرا خود نويسنده در لابلای سطور نوشته خود سفری بی پرده هم به کوچه پس کوچه های دنيای فکری گذشته خود دارد. شايگان پرسش خود را از نگاه يک هويت خاص که بر مدار فرهنگی بسته بدور خود می چرخد به ميان نمی کشد. او تلاش می کند خوانش فلسفی خود را از درون واقعيت های فرهنگی و حوزه های معرفتی گوناگون شکل دهد.
شايگان بروشنی از چرخشی اساسی در انديشه خود در اواخر دهه هفتاد سخن می گويد و رويکردی که در متن حوادث سال های آخر قرن گذشته ابعادی جهانی پيدا می کنند بوقوع پيوستند: ظهور اسلام سياسی، روندهای جهانی شدن و شکل گيری هويت های جديد متکثر و چند وجهی، بسترهای جديد تلاقی فرهنگ ها و هويت ها، گسترش دنيای مجازی. هويت ها، وجدان ها و پديده ها در دنيايی که اين همه تحولات شگرف را از سر می گذراند بصورت طيفی از رنگ های ترکيبی در آمده اند و ديگر شباهتی به درک پيشين ما از "بودن در اين دنيا" ندارند.

او اشاره ای گذرا دارد به تجربه کشورهای شرق آسيا که سال های پيش بدون عذاب وجدان و بدون افسوس چندانی از اين مرحله عبور کردند. آنها شايد يک بار برای هميشه پذيرفته اند که مانند ما شب و روز بر خرابه های دنيا و نظم کهن ناله و شيون سر ندهند. آنها شايد بقول هگل توانسته اند تاريخ را ورق زنند و اجازه ندهند حس کين جويی (روسانتيمان) روح آنان آلوده کند.
در بخش های گوناگون کتاب مسائل و پرسش های مهمی طرح می شوند که از ميان آنها شايد بتوان به سه پيام مهم برای خواننده کتاب اشاره کرد.
سنجشگری در ترازوی تاريخ
پيام نخست اهميت نقد و سنجشگری در حوزه انديشه و فلسفه است. شايگان همان گونه که در دو کتاب "نگاه شکسته" (Regard Mutilé) و يا "انقلاب مذهبی چيست؟" (Qu'est-ce qu'une révolution religieuse) نيز گفته است نبودن تجربه نقد در دنيای غيراروپايی را امری اساسی تلقی می کند.

او به سخن اوکتاويو پاز مکزيکی باز می گيرد که گفته بود آمريکای لاتين برخلاف اروپا دوران نقد سنت را در روند زايش مدرنيته زندگی نکرد و ورود به دوران نو بدون نقد سنت بوقوع پيوست. بسياری از تناقضات فرهنگی و هويتی اين مناطق را هم نويسنده به همين ضعف يا نبودن تجربه و پراتيک سنجشگری و ديرپايی سنت مربوط می کند که در همه جا کمين نشسته و در شکاف های تاريخی و اجتماعی جا خوش می کند. جوامعی که بيش از يک قرن است در ميان دو دنيا سرگردانند نه ديگرمانند گذشته سنتی اند و نه به اندازه کافی مدرن شده اند و در وجدان جمعی خود آگاهانه خرد جديد فلسفی را پذيرفته اند.
او در بخشی از کتاب می گويد روزی از شيخ سيد جلاالدين آشتيانی از متفکران اسلامی معاصر پرسيدم چرا کتابی درباره تاريخی فلسفه اسلامی با نگاه سنجشگرانه نمی نويسد. وی جواب داد بود: "من قادر به اين کار نيستم، زيرا خود من مصداق زنده اين فلسفه هستم".

نويسنده اين پاسخ را بسيار معنا دار می يابد زيرا انديشه اسطوره ای-شاعرانه قادر به توضيح و بيان همه جانبه خود نيست. بدون روی آوردن روش شناسانه به اين رويه و وارد شدن به انديشه و خرد دوران معاصر نمی توان از نقد سخن گفت. بحث اصلی در تجربه سنجشگری و فاصله گرفتن، چند و چون کردن نقادانه و عقلانيت است. نقد و به پرسش کشيدن مشکل زمينه فرهنگی و رابطه با سنت و امر قدسی را پيش می کشد و جدا کردن اين دو و نيز نياز به داشتن کليدی های شناختی و روش شناسانه برای باز کردن درهای بسته هويتی و حوزه های معرفتی.

نمی توان در درون يک دنيای فرهنگی خاص زيست و آنرا به پرچم هويتی خود تبديل کرد و همزمان به نقد آن پرداخت. برای او سنجشگری بخشی از هويت مدرن انسان معاصر است و ماندن در گذشته، در سنت و اسطوره ها مانند ديوار نامرئی ما را از ديدن دنيای کنونی باز می دارد. فقط با نقد است که می تواند پرده از سطوح قديمی گوناگون آگاهی پرده بر داشت و به آن جانی دوباره بخشد و دنياهايی که به يک زمان تعلق ندارند را واکاويد و به يکديگر پيوند زد.
جوهر چند وجهی آگاهی
پيام دوم داريوش شايگان که عنوان کتاب را هم تشکيل می دهد جوهر ترکيبی آگاهی و وجدان انسان زمانه ماست. نويسنده جهان ما را بگونه ای چندپاره شده و تکه تکه می بيند که در آن ديگر هستی و حقيقت به گونه پيشين جايگاهی يک وجهی و انحصاری نزد مردمان اين يا سرزمين ندارند و در دنيا چند قطبی شده و پديده های تاريخی و مراحل تمدنی مانند گذشته يکی پس از ديگری شکل نمی گيرند. وجدان بشری در عصر هستی شناسی های چند پاره شده و به هم پيوستگی های نامتعارف رنگين کمانی خواهد بود. نويسنده برای توضيح اين دنيای رنگانگ و متنوع از ديدورو نقل قول می کند که بايد ياد گرفت با ۲۰ دهان متفاوت سخن گفت.

داريوش شايگان بارها به پی آمدهای پديده جهانی شدن و گسترش دنيای مجازی در زندگی انسان امروزی بازمی گردد تا نشان دهد که به گفته فمينيست هندی تالپاد موهانتی آگاهی خصلتی ترکيبی دارد و در ميان مرزها و گذرگاه ها و محل تلاقی ميان فرهنگ ها و سرزمين ها شکل می گيرد.
داريوش شايگان بارها به پی آمدهای پديده جهانی شدن و گسترش دنيای مجازی در زندگی انسان امروزی بازمی گردد تا نشان دهد که به گفته فمينيست هندی تالپاد موهانتی آگاهی خصلتی ترکيبی دارد و در ميان مرزها و گذرگاه ها و محل تلاقی ميان فرهنگ ها و سرزمين ها شکل می گيرد.

کشوری مانند امريکا که تا ديروز جز مسحيت دين ديگری را نمی شناخت امروز به سرزمين تنوع مذهبی تبديل شده است که در گوشه و کنار آن مسجد و گلدسته معبد بودايی و عبادتگاه هندو همزيستی می کنند. سرزمين ها چند فرهنگی شده اند مردم آن در عمل زيستن در فضای تلاقی چند فرهنگ را ياد می گيرند و با "ديگری" و "ديگری در خود" رابطه جديدی برقرار می کنند.
اين آگاهی جديد بناگزير متکثر و چند وجهی است. برای درک انديشه های گاه متضاد و متفاوت راهی جز تجربه گفتگو و درک متقابل و رابطه ميان ذهنيتی پيش روی ما نيست. کسی در اين آگاهی ترکيبی نياز به رد کردن و مخالفت تمام عيار با ديگری ندارد. کلام شايگان را اين گونه شايد بتوان خلاصه کرد هيچ تفاوتی به معنای به کلی متفاوت بودن نيست و هيچ شباهتی هم به معنای کاملا شبيه هم بودن نيست. برای او جنگ مذاهب و تعصب دينی بخاطر وجود نگرش يک وجهی و انحصاری و حقيقت های مطلق بوجود می آيد. شايگان از همين منظر نگاه انتقادی به يکتاپرستی دارد چرا که برای او هم گويا "خدای يگانه خدای حسودی است".
فصل "هايدگر در ايران" کتاب بازگشتی بيوگرافيک است به روايت "غرب زدگی" از منظر کسانی که فلسفه خود را در خدمت اين نظريه قرار دادند. داريوش شايگان تلاش می کند به ريشه های فلسفی انديشه "غرب زدگی" و بعد ناخوآگاه آن در متن جامعه پيش از ۱۳۵۷ ايران بپردازد. او بر اين باور است که برای بازکردن گره های در هم تنيده و انسدادهای ذهنی، برای بازگشودن مفاهيم ترکيبی، از هم جدا کردن حوزه های در هم آميخته، برای خروج از ذهنيت کين توزانه و پی بردن به جوهر ترکيبی و گاه متناقض واقعيت ها ، و بيهودگی جستجوی عصر طلايی که هيچگاه وجود نداشته است جوامعی مانند ما نياز به نوعی روانکاوی فرهنگی دارند.
نويسنده روايتی دارد از بحث ها فلسفی ميان فرديد و چند تن ديگر از جمله خود او در حلقه روشنفکرانی که در خانه حسين جهانبگلو گرد هم می آمدند.

او تلاش می کند نشان دهد فرديد چگونه از در هم آميختن انديشه هايدگر و شيعه ايرانی نظريه غرب زدگی و بازگشت به سنت را سرهم می کند در حاليکه نقد هايدگر از روند تحول فلسفه غرب هيچگاه در "مدار سنت" و ستايش سنت و دين صورت نمی گرفت.

فرديد با عاريه گرفتن عناصری از انديشه هايدگر و بدون توجه به ابزار و زمينه اين نقد آنرا در خدمت نظريه ای قرار داد که خويشاوندی چندانی با جوهر فلسفه هايدگر و هستی شناسی او نداشت. فرديد با تکيه به سخنی که هايدگر روزی در مصاحبه با اشپيگل گفته بود -"تنها يک خدا می تواند مارا نجات بخشد"- به اين نتيجه می رسد که نوعی نظم قدسی جديد برای نجات جامعه در راه است. دو عامل همسو در نظرات فرديد خوانش اسطوره ای انديشه و مفهوم روز رستاخيز و موعود است. باور به انديشه نجات بخش و حضور پيشوا را فرديد از درون همين معجون فکری درآورد. برای فرديد هنر غربی هم هنر شيطانی بود که حقيقت را در پس پرده غرور و نفس پنهان می کرد. او همه توليد ادبی، هنری ايران مدرن را پس مانده متافيزيک غرب قلمداد می کرد و با رد آن هنر آينده را "هنر رحمانی" می دانست.
بازگشت به تجربه انقلاب ۱۳۵۷ و زمينه فلسفی آن بطور گسترده در کتاب های پيشين بويژه "نگاه شکسته" و يا "انقلاب مذهبی چيست؟" مطرح شده بود. او اما اين بار نظرات خويش درباره فرديد را با صراحت بيشتری مطرح می کند. فرديدی که از ديد شرقی و مفاهيم فرهنگی آن به سراغ هايدگر غربی می رود تا از باور او به انديشه نجات بخش ظهور اسلام سياسی را تعبير کند. نويسنده خاطره ای از اولين کنفرانس فرديد پس از انقلاب در دانشگاه تهران نقل می کند که در آن او حقوق بشر و دستاوردهای دوران روشنگری را "سانسور سياست" می نامد و"نفس اماره".

شايگان می نويسد "من به اوگفتم که با اين گفته حکم مرگ همه روشنفکران لائيک را امضا کرده است" زيرا او با صراحت بر خشونت مقدس صحه می گذاشت. به همين دليل هم شايگان در ايرانی که سنت نقد، سنجشگری و آزادی انديشه وجود ندارد خواندن فلسفه کانت و ديگر فيلسوفان خردگرا را برای سلامت ذهن ما و فاصله گرفتن از ذهنيت اسطوره زده مهم می داند.
برخی فصل های کتاب پرسش های فلسفی است که نويسنده برای درک انسان اين دنيا مطرح می کند، پرسش هايی از خود و نيز دعوتی از خواننده برای انديشيدن پيرامون چند و چونی هستی ما در اين دنيا. اولين پرسش کتاب درباره وجود يک تمدن جهانی است.

برای نويسنده غرب يا شکل دادن مذهب جديدی به نام پيشرفت گام نخست را در بوجود آوردن اين نظم تمدنی به پهنای کره خاکی برداشت. اين تمدن دارای يک حافظه اجمالی است که همه مراحل جامعه بشری را در درون خود خلاصه می کند. چنين روندی در درون خود پديده های به غايت متناقض را هم رشد می دهد، چرا که ما از يکسو شاهد ظهور اشکال هويتی و متعصبانه و خوانش های تقليلی اديان و ايدئولوژی های ناسيوناليستی هستيم از سوی ديگر هويت های جديدی بروز می کنند که چند وجهی و رنگانگ و سياره ای هستند.
نقطه حرکت اين تحول دروان روشنگری در فرانسه است و نفوذ فرهنگی و فکری اين کشور در اروپا. اين گرايش همه گير با واکنش فکری در برخی کشورها مانند آلمان و روسيه روبرو می شود که از اين سلطه فرهنگی تحقير شده و به درون خود می خزند و برای حفظ خود در برابر روح جديديی که اروپا را درمی نورديد راه بازگشت به خويشتن را انتخاب می کنند. مقاومت فرهنگی آلمانی در برابر مدرنيته فرانسوی به معنای قرار دادن فرهنگ در برابر تمدن و يا وجدان آلمانی در برابر وجدان جهان روا نيز بود.

شايگان ادبيات آلمان از گوته تا توماس مان را نماينده اين ذهنيت نگران و منتقد آلمانی در برابر انديشه جهان روای (يونيورساليسم) فرانسوی می داند که تفاوت ها و ظرافت های فرهنگی را در برابر ارزش های جهان شمول در حال ظهور کم رنگ می کند. توماس مان بر اين باور بود که انسان آلمانی پيش از هر چيز با زهد در درون خود زندگی می کند. روشنفکر آلمانی در برابر "هجوم" فرهنگ جديدی که در بعد تمدنی فکر می کند و گفتمانی در مقياس تمدنی دارد و به انسان و فرهنگ محلی او می انديشد. برای توماس مان جوهر هستی به شيوه دورن گرايانه آلمانی در خطر بود. خانواده مان نماد اين سرگشتگی آلمان آن زمان است. برادر توماس مان، هاينريش به ادبياتی تمدنی باور دارد و در ستايش اميل زولا کتاب می نويسد. در آنچه را که توماس عناصر تخريب فرهنگی می ناميد برادرش آينده بشری را ميديد.
مثال ديگر شايگان از مقاومت اروپايی در برابر مدرنيته ای که با گفتمان تمدنی روح اروپا را تسخير می کرد تجربه روشنفکری روسيه است. ادبيات روسيه از تولستوی و داستايوفسکی تا پوشکين نماينده گفتمان مقاومت فرهنگی است. پاسخ روسی به مدرنيته نيهليسم و يا نازل شدن بلای آخر زمان است. داستان "جن زدگان" داستايوفسکی و رمان های تولستوی و يا تورگنيف از نگرانی، نوميدی و سرگشتگی روسيه ای که در خطر از دست دادن هويت خود است حکايت می کنند. برای آنها روح و اصالت روسی در معرض تهاجم اروپای غربی است.
اشاره شايگان به تجربه آلمان و روسيه از اين نظر اهميت دارد که در اروپا نيز اشکال مقاومت فرهنگی وجود داشته است. مقايسه اين مقاومت هويتی با تجربه کشورهايی مسلمانی که نگران "تهاجم فرهنگی" غرب هستند نشان از پاسخ های متفاوتی دارد که به زمينه فرهنگی و رابطه ما با سنت و امر قدسی هم مربوط است.

اشاره شايگان به تجربه آلمان و روسيه از اين نظر اهميت دارد که در اروپا نيز اشکال مقاومت فرهنگی وجود داشته است. مقايسه اين مقاومت هويتی با تجربه کشورهايی مسلمانی که نگران "تهاجم فرهنگی" غرب هستند نشان از پاسخ های متفاوتی دارد که به زمينه فرهنگی و رابطه ما با سنت و امر قدسی هم مربوط است.

بازگشت به تجربه آلمان و يا اروپا بدون شناخت و مراجعه نقادانه به حافظه تاريخی می تواند با برداشت اشتباه همراه شود. مقاومت فرهنگی و خزيدن در درون پوسته يک هويت خاص را بايد با شرايط امروز دنيايی درک کرد که در آن جهانی شدن وارد "ژنتيک فرهنگی" کشورها، تمدن ها و فرهنگ ها شده است. شايد بتوان اين دوره را با عصر نوسنگی و زايش تمدن های باستانی از درون اين تحول اساسی مقايسه کرد.

نويسنده نشان می دهد که حتی فرهنگ ها و گفتمان هايی که در برابر اين روند دست به مقاومت می زنند و در پی حفظ ارزش های خود هستند از اين گرايش تاثير پذيرفته اند و دچار نوعی "غرب زدگی ناخودآگاه" هستند.
پذيرش تمدن سياره ای به معنای پايان فرهنگ ها و تفاوت ها نيست. اما تفاوت فرهنگی ما را نبايد به دام هويت های بسته بيفکند. هويت های بسته و تک صدايی به آئينه ای می ماند که هم ما را شيفته خويش می کند و هم از ديدن واقعيت بازمی دارد. هويت جويی که عليه هويت ديگری باشد در دل خود حس کين توزی (روسانتيمان) را بوجود می آورد. دور باطل شکست-تحقير-کين توزی عامل بازدارنده در مدرن شدن همه جانبه اين جوامع هويتی است.

در حاليکه زمانه تضادهای دوگانه و ساده شده غرب-شرق، جنوب-شمال مدرنيته- سنت به سر آمده است ما در دنيای چند قطبی زندگی می کنيم و فقط با برخورد آگاهانه می توانيم از دام اسکيزوفرنی فرهنگی آسيب شناسانه بگريزيم و با "اسکيزوفرنی رام شده" هويت جديد خود را در ميان سنت و مدرنيته شکل دهيم. برای دست يابی به اين هويت و درک بهتر دنيا بايد بيشتر و بيشتر ياد بگيريم، به فرهنگ ها و تجربه های ديگر توجه کنيم و در جستجوی کليدهای تازه ای باشيم برای گشودن درهايی که ما را قادر به درک شرايط"ميان شناختی" (به گفته فوکو) می کنند.
معنويت خودآگاه و باز
پيام سوم اما معنای معنويت در عصر ما و بعد فردی، غير نهادی و غير هنجاری اين پديده است. شايگان خاطره ای از ميشل فوکو نقل می کند درباره انقلاب ۱۳۵۷ ايران و اميدی که او به هوای تازه معنويت در سياست بسته بود و همزمان ترديدهايش درباره سرنوشت اين چالش.

خود او نيز مانند بسياری از جمله استادش هانری کربن، ايرانشناس برجسته فرانسوی در جستجوی بديلی برای الگوی عقلانيت غربی درگير در بحران اخلاقی بود. به نظر ميرسد سرنوشت انقلاب ايران و دين ايدئولوژيزه شده و دولتی تاثير مهمی بر نگاه شايگان هم بر جا گذاشت. بازخوانی کتاب "جنايات و مکافات" در فصل "تفتيشگر بزرگ" و بازگشت به تجربه دين در قدرت دولتی در تجربه اسماعيليان و صفويه در ايران در همين رابطه قابل درک است. دين دولتی دينی است در گير امور دنيوی و تهی از معنويت. دين دولتی و معنويت اجباری و آمرانه در سرزمينی که تجربه نقد و دمکراسی ندارد به فاجعه اخلاقی تبديل می شود.
به نظر ميرسد سرنوشت انقلاب ايران و دين ايدئولوژيزه شده و دولتی تاثير مهمی بر نگاه شايگان هم بر جا گذاشت. بازخوانی کتاب "جنايات و مکافات" در فصل "تفتيشگر بزرگ" و بازگشت به تجربه دين در قدرت دولتی در تجربه اسماعيليان و صفويه در ايران در همين رابطه قابل درک است.

شايگان در اين کتاب به معنويتی باور دارد که در آن حافظ، مولوی، روزبهان شيرازی، ابن عربی، نيچه، گوته، ريکور، کانت و يونگ می توانند در ايوان انديشه بشری در کنار هم با جامعه و با يکديگر ديالوگ کنند. اين معنويت عاری از کينه و بغض از بلندای تجربه و تاريخ به زندگی و هستی امروز نگاه می کنند.

برای شايگان معنويت و آزادی از يکديگر جدا نيستند چرا که معنويت نابردبار و بخيل، معنويتی که نفی ديگری را بجويد و به شوربختی انسان بينجامد ديگر از جوهر خود تهی شده است. او مذهبی که جامه ايدئولوژيک را بر تن کند به نقد می کشد چرا که وقتی مذهب زمام امور را در دست می گيرد و در عرصه عمومی و امور دنيوی دخالت ميکند از رسالتی که مدعی آن است دور می شود. چنين دخالتی به معنای افسون زدايی از دين است و سکولاريزه کردن و تبديل آن به يک ايدئولوژی زمينی. او بر اين باور است که که ايدئولوژی ها در عصر ما دارای کارکردی تماميت گرا هستند، همان کاری که اسطوره ها در دنيای افسون زده ديروز انجام می دادند.
شايگان شيفته معنويت سخاوتمند، باز و غير هويتی است، معنويتی که نتيجه آگاهی است. او در جستجوی راهی برای آشتی زمانه ما و زيستن معنوی. اين گونه عرفان را می توان در چهره "رند" حافظ يافت که ميانه ای با نامدارايی، تعصب، کين توزی، خودپرستی، ممنوعيت و منع و نصيحت های سطحی اخلاقی ندارد. بيهوده نيست شايگان به تجربه های بين فرهنگی اهل عرفان اشاره دارد و ابهام و زبان دوپهلو ورازآميز آنها که هم نشانه ای از هويت نرمخو است و هم گريز از تناقضات و بن بست های يکتا پرستی منفی و تقليلی. دوفرهنگی بودن اين عارفان آنها را از افتادن در دام منولوگ (تک گويی) باز می دارد. نوع زندگی معنوی با "يک" و يا "چند" پرسش اگزيستانسياليستی شايگان است و او پاسخ خود را در ميان کسانی می جويد که دغدغه معنويت باز و انسانی داشتند و از چند و چون هراسی بدل راه نمی دادند درست همانگونه که شيخ محمود شبستری می گفت: "مسلمان اگر ميدانستی بت چيست، خواهی دانست که مذهب در خود بت پرستی است".
کثرت گرايی روش شناسانه
روش شناسی شايگان همانگونه که خود نيز اينحا و آنجا به ميان می کشد، خوانش مفاهيم در بستر فرهنگی، واکندن عناصر مفاهيم ترکيبی و بازخوانی آنها با نگاه باز و انتقادی يدون فراموش کردن حافظه تاريخی است. کثرت گرايی روش شناسانه شايگان خوانش چند بعدی پديده ها و مفاهيم است و پرهيز از ورود تقليلی و گزينشی از يک حوزه معرفتی به بحث.

مرجع او اين يا آن فکر و متفکر و اين يا آن حوزه معرفتی و دوره تاريخی نيست. او به معنای واقعی بريکولاژ (چسباندن به يکديگر) فلسفی را که کار اصلی روشنفکر است با ظرافت قابل تحسينی انجام می دهد. نگاه کثرت گرا مستلزم معرفت شناسی و آگاهی کثرت گرا و روش شناسی کثرت گرا است. کار بست اين ساز و کار فلسفی نياز به درجه ای بالا از شناخت و آگاهی دارد و درک اين که ابهام هميشه معنای منفی ندارد. کثرت گرايی شايگان کنار هم چيدن مصنوعی و مکانيکی انديشه ها و هويت ها نيست.

نويسنده با ابزار واحدی به سراغ مولوی، حافظ، کانت، دکارت، هايدگر يا هگل نمی رود. او می نويسد برای خواندن حافظ و مولوی بايد به هرمونوتيک معنوی روآورد در حاليکه برای درک کانت و دکارت نقد و تحليل لازم است. او قادر است توماس مان را در متن تاريخ آلمان و همه اروپا ببيند زيرا خوانش امروزی توماس مان، زولا، تولستوی و يا داستايوفسکی و درک پيام آنها زمانی می تواند معتبر باشد که از متن زمان و حافظه تاريخی و روانشناسی دوره خود بطور مصنوعی، گزينشی و جانبدارانه جدا نشود. بريکولاژ روشنفکری در بعد جهانی به کار ميان ذهنيتی و بين فرهنگی هم نياز دارد.

اين کار از نگاه شايگان به نقاشی کردن می ماند و هنرمندی که بر بوم خود رنگ ها را در هم مياميزد و زمينه ای را خلق می کند که به تک تک رنگ هايی که در بوجود آوردن آن شرکت کردند شباهتی ندارد و آنرا همزمان نمی توان جمع ساده رنگ ها دانست. کسی که می خواهد همزمان به سراغ دنياها و فضاهای فرهنگی و معرفتی متفاوت برود بايد به قول نويسنده صفحه کليدی داشته باشد که بتواند با باز کردن کدها به زير پوست حوزه های فرهنگی راه يابد. فقط در چنين صورت است که می توان اسب سرکش اسکيزوفرنی فرهنگی و تناقضات و شکاف های بين فرهنگ ها را رام کرد و با درک حساسيت های گوناگون در دنيای چهل تکه امروزی زيست و در دام تار و پود تابوها و عقده هايی که از گذشته به ارث برده ايم نيفتاد. برای چنين کاری بايد از مدار فرهنگی بسته خودی خارج شد، از مشخصات متافيزيکی خويش فاصله گرفت و راه فکری خود را در تلاقی نگاه ها و فرهنگ ها پيدا کرد.
محل تلاقی فرهنگ ها و زمان ها
جايگاه داريوش شايگان در ميان انديشمندان معاصر ايرانی بسيار ويژه است. او فيلسوفی مدرن است که همزمان هم سنت و عرفان شرقی را بسيار خوب ميشناسد و هم با لايه های گوناگون انديشه غرب در بعد تاريخی و از درون آشناست. روح شرقی فيلسوف او را به زندانی ناتوان از ديدن دنيای امروز و شنيدن و درک گفتمان غرب تبديل نکرده است. شناخت هنری و ادبی او در کنار شناخت فلسفی و تاريخی به دنيای درونی او ژرفايی می دهد که در کمتر متفکر امروزی می توان سراغ گرفت.
سير و سفر انتقادی و فروتنانه او به دنيای گذشته و نگاه کردن بدون واهمه در آينه و نقد صريح خود در ميان روشنفکران ايرانی فرهنگ چندان مرسومی نيست. او از انديشه خود برج و باروی بدون روزنه نمی سازد و همانگونه که بروشنی می نويسد خواسته است زندانی انديشه خود نشود، هميشه در کنار پنجره ای باشد که با گشودن آن بتواند به فضاهای متفاوت بيرون بنگرد برای تنفس هوای تازه و گرفتار نشدن در چنگال باورهای خود ساخته. برای شايگان گريختن از انزوای فکری و فلسفی فقط با رفتن به سوی ديگری و شناخت انسان ها و فرهنگ ها ميسر است. خواننده کتاب اين درک هستی شناسانه و اين گونه بودن را در لابلای سطور کتاب بخوبی حس می کند.

در دنيای فکری او سخاوتمندانه بروی همه باز است و کسی را به خاطر انديشه، تعلق جغرافيايی و فرهنگی و قرنی که به تعلق داشته از ورود به اين فضای چند فرهنگی باز نمانده است. شايگان در اين کتاب روشنفکر ايرانی را دعوت به درک زمانه ای می کند که در آن ديگر روشنفکران پيامبران فکری بشريت نيستند وجايگاه برتر گذشته را ندارند و بايد همسفر کاروانی شوند که که در جستجوی "هفت شهر عشق" از ميان مرزها و سرزمين های بينابينی و محل تلاقی زمان ها، تمدن ها و فرهنگ ها عبور می کند.

Conscience métisse, 2012, Paris: Albin Michel*